کوما کوآلا و کانی کانگورو، مانی مورچهخوار، خانم شترمرغ و آقای والابی دورهم جمع شده بودن! اونا میخواستن یکچیزی رو جشن بگیرن!
بخوانید
mixdizelwalte داستان 0 تا 3 سال 0 231
کوما کوآلا و کانی کانگورو، مانی مورچهخوار، خانم شترمرغ و آقای والابی دورهم جمع شده بودن! اونا میخواستن یکچیزی رو جشن بگیرن!
بخوانیدopert داستان 0 تا 3 سال 0 392
اول صبح که نور خورشید از پنجره به داخل میتابه، من بیدار میشم و با خوشحالی میگم: دنیای زیبا، من تو رو خیلی دوست دارم!
بخوانیدhesam dariush هفته 1 تا 40 بارداری 0 125
از هفته سیزدهم بارداری به بعد دیگر حالت تهوعهای شما بسیار کمتر شده و شکم شما هم شکل حاملگی به خود میگیرد بهطوریکه هرکسی از این به بعد شما را ببیند متوجه باردار بودنتان میشود و شباهت بیشتری به خانمهای حامله پیدا میکنید.
بخوانیدkaceychalmers هفته 1 تا 40 بارداری 0 85
اکنونکه وارد هفته دوازدهم شدهاید یعنی سه ماه اول بارداری را با موفقیت و سلامت پشت سر گذاشتهاید و یکسوم راه را رفتهاید. حالا دیگر همه درد و حالت تهوع و نوسانات اخلاقی که در مورد آنها نگران بودید و از آنها میترسیدید رفع شده
بخوانیدkwjshonda483 هفته 1 تا 40 بارداری 0 92
در یازدهمین هفته بارداری حرکات و حالتهای جنین آنقدر محسوس خواهد شد که حتی سکسکه کردن او را هم متوجه میشوید. در این هفته پرده دیافراگم او هم شکل گرفته و به همین دلیل است که گاهی سکسکههای او را متوجه میشوید.
بخوانیدمعصومه شفیع داستان 0 تا 3 سال 0 614
روزی پسر بسیار پرخور و بیادبی در شهری دورافتاده زندگی میکرد. اون فقط برای یک وعده صبحانه مقدار بسیار زیادی شیرینی و شکلات از همه طعمها میخورد.
بخوانیدgeorgiannabrac داستان 0 تا 3 سال 0 163
این داستان «لَنس» رقصان است. عنکبوتی که عاشق رقصیدن بود!! داستان از خیلی وقت پیش شروع شد. وقتیکه لنس برای اولین بار یک رادیو خریده بود.
بخوانیدudehy داستان 0 تا 3 سال 0 267
این داستان یک دسته مورچهی خیلی بامزه است که همشون شلوارکهای قرمز روشن پوشیده بودن!! داستان از اونجا شروع میشه که یک روز سرد زمستانی، همهی مورچهها برای بازی به پارک رفته بودن!
بخوانیدpegasusww داستان 0 تا 3 سال 0 428
روزی روزگاری در شهر لندن، یک موش خیلی شیک زندگی میکرد. به من خبر رسیده که اون همیشه برای خریدن کتوشلوارهای خیلی شیک به مغازههای پرزرقوبرق میرفت.
بخوانیدZnUeuxMV داستان 0 تا 3 سال 0 230
این داستان زیبا، راجع به بیگزی خوکه است که واقعاً دوست داشت مو داشته باشه. بیگزی خوکه خیلی باهوش بود. اون همیشه از خودش میپرسید: آخه چرا خوکا نباید مو داشته باشن؟
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر