قصه صوتی قدیمی کودکانه
ننه نقلی و موجود فضایی در جنگل
آغار داستان:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکی نبود. یه روزی از روزها که هوا صاف بود و خورشید خانم نور طلایی رنگ خودشو روی درختهای بلند جنگل پاشیده بود و گلهای جنگلی با رنگهای قشنگ خودشون به جنگل شکل تازهای داده بودند، آقا خرگوشه کنار یه چشمه نشسته بود و داشت فکر میکرد…
وای خداااا من پرت شدم به 30 سال قبل
وای من بچه بودم عاشق این نوار قصه م بودم
یاددددش بخیر ، مرسی که گذاشتین ❤❤❤
یادش بخیر کوچولو بودم چقدر با ذوق گوش میدادمو تصویرسازی میکردم یاد اون دوران افتادم🥹
سلام یاخدا ..ممنونم من دهه شصتی ام کودکی هام با ابن خاطره ها بود خیرتون بده نمیدونین چقد خوشحال شدم.اصلا فکرشو نمیکردم تو سایت بتونم پیداش کنم..خدایا خدایا شکرت شکرت🤗🤗🤗