تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب-داستان-تخیلی-کودکان-ماجراهای-لیلو-و-استیچ-(11)-

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین

کتاب داستان تخیلی کودکان

ماجراهای لیلو و استیچ

ترجمه: ماندانا شیرمحمد کریمی

به نام خدا

در سیاره‌ای به نام «تورو» در سرزمینی به نام «گالاکتیک» (فدراسیون کهکشانی) دانشمندی به نام «جومبا جوکیبا» زندگی می‌کرد. او طی آزمایشی که ۶۲۶ نامیده می‌شد موجودی را خلق کرد که بسیار عجیب بود. او شبیه یک مورچۀ خیلی‌خیلی بزرگ بود که همه‌چیز را خراب می‌کرد و بسیار شرور بود.

اهالی گالاکتیک که از این اختراع، وحشت‌زده بودند به رئیس‌جمهور شکایت کردند و خواستند که این آزمایش متوقف شود. رئیس‌جمهور دستور داد که جومبا را زندانی کنند.

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 1

جومبا زندانی بود. ولی آزمایش ۶۲۶ آخرین مراحلِ رشد خود را طی می‌کرد. بعد از چندی، آزمایش به مرحلۀ پایانی رسید و دیگر قادر به انجام هر کاری بود.

جومبا موفق شد با یک جت قرمزرنگ پلیس فرار کند و به‌طرف کرۀ زمین درحرکت بود. رئیس‌جمهور هیچ شانسی برای برگرداندن او نداشت. به همین خاطر «پِلیک‌لی» را که به زمین آشنایی داشت به تعقیب او فرستاد. این موجودات فضایی به‌طرف زمین درحرکت بودند.

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 2

روی کرۀ زمین، در منطقه‌ای به نام هاوایی دختر کوچولویی به نام «لیلو» با خواهرش «نانی» زندگی می‌کرد. پدر و مادر آن‌ها سال‌ها قبل مرده بودند و از آن به بعد نانی -که خواهر بزرگ‌تر بود- از لیلو مراقبت می‌کرد. هرچند که مراقبت از لیلو کار آسانی نبود. چون لیلو بسیار شیطان و بازیگوش بود.

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 3

لیلو هرروز قبل از رفتن به مدرسه، در آب‌های جزایر هاوایی شنا می‌کرد و به ماهی‌هایش غذا می‌داد. او به‌قدری در کلاس درس شیطان و بازیگوش بود که هیچ دوستی نداشت و به این دلیل خیلی تنها بود. قرار بود آن روز یک مددکار اجتماعی برای رسیدگی به زندگی آن‌ها بیاید تا ببیند نانی قادر به نگهداری از خواهرش هست یا نه و اگر تشخیص داد که این توانایی را ندارد، لیلو را از او بگیرد تا تحت مراقبت دولت باشد. برای نانی آن روز، روز مهمی بود. او باید لیلو را زود به خانه می‌آورد و خانه را مرتب می‌کرد.

ولی هر چه دنبال او گشت پیدایش نکرد. او به‌طرف خانه می‌دوید و با خود می‌گفت: «باید قبل از آمدن مددکار در خانه باشم و همه‌چیز را مرتب کنم تا نتواند ایرادی بگیرد و لیلو را با خود ببرد.»

وقتی به خانه رسید، لیلو را در خانه دید که با قیافۀ درهمی در گوشه‌ای نشسته بود. در همان موقع مأمور رسیدگی از راه رسید. نام او «کُبرا بابلز» بود. او دید که همه‌جا ریخته و پاشیده است، ظرف‌ها نشسته و ماهی‌تابه‌ها روی گاز بود. کبرا متوجه شد که نانی تازه به خانه رسیده. او خشمگین به نظر می‌رسید و به نانی گفت: «این ملاقات زیاد خوش‌آیند نبود. من به تو سه روز مهلت می‌دهم تا شاید بتوانی عقیدۀ مرا عوض کنی.»

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 4

آن شب نانی با لیلو دعوا کرد که باعث همۀ این آشفتگی‌ها شده بود. لیلو خیلی ناراحت بود و با خود دعا می‌کرد: «ای‌کاش من هم یک دوست خوب داشتم.»

سفینۀ قرمزرنگ جومبا وسط خیابان به زمین نشست. درست در همان لحظه یک کامیون با آن‌ها برخورد کرد. ولی چون آن‌ها موجودات فضایی بودند هیچ اتفاقی برایشان نیفتاد. اختراع ۶۲۶ یعنی «استیچ» به مرکز حمایت از حیوانات برده شد. نانی که به همراه لیلو برای بردن یک حیوان به آنجا رفته بودند، استیچ را آنجا دیدند. لیلو که خیلی از استیچ خوشش آمده بود گفت: «من این را با خودم به خانه می‌برم.»

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 5

نانی راضی نبود. ولی چاره‌ای هم نداشت. نانی کمی از راه را با آن‌ها بود. بعد به سر کارش یعنی رستوران رفت. لیلو و استیچ در جزیره گردش کردند. جومبا و پلیک‌لی هم از دور مراقبشان بودند.

لیلو، استیچ را به رستورانی که خواهرش در آن کار می‌کرد برد و او هم شکمی از عزا درآورد. جومبا و پلیک‌لی که با قیافه‌های مبدل به آنجا رفته بودند سربه‌سر استیچ گذاشتند. استیچ با آن‌ها درگیر شد. وقتی مدیر رستوران سر رسید آن‌ها فرار کردند.

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 6

نانی، لیلو و استیچ به‌طرف خانه می‌رفتند که نانی به لیلو گفت: «این موجود مثل یک سگ نیست که بتوان از آن در خانه نگهداری کرد بیا او را به همان‌جایی که بود برگردانیم.» لیلو عصبانی شده بود و می‌گفت: «نه، استیچ مثل من خیلی تنهاست، من این کار را نمی‌کنم.»

آن شب وقتی نانی می‌خواست عکس خانوادگی‌شان را که استیچ برداشته بود از دستش بگیرد او عصبانی شد و همۀ خانه را به هم ریخت و همه‌چیز را شکست. لیلو به‌سختی او را آرام کرد.

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 7

فردا صبح کبرا به خانۀ آن‌ها آمد و دوباره آن آشفتگی را دید و به نانی اخطار داد. درواقع استیچ بود که همه‌جا برای نانی دردسر ایجاد کرده بود.

چند روز بعد که بچه‌ها به کنار دریا رفته بودند، دیوید به آن‌ها پیشنهاد موج‌سواری کرد. آن‌ها نیز قبول کردند. جومبا و پلیک‌لی نیز برای شنا به داخل آب رفتند. آن‌ها ناگهان استیچ را به داخل آب کشیدند. استیچ، لیلو را گرفت و او هم به داخل آب کشیده شد و نزدیک بود غرق شود. ولی همان لحظه دیوید سررسید و آن‌ها را نجات داد.

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 8

از آن‌طرف، در سیارۀ تورو، رئیس که از این‌همه کم‌کاری حوصله‌اش سر آمده بود با جومبا و پلیک‌لی تماس گرفت و آن دو را از کار برکنار کرد و به‌جای آن‌ها کاپیتان «گانتو» را مأمور انجام این کار کرد. جومبا که از این کار رئیس خیلی ناراحت بود، تصمیم گرفت که هر طور شده استیچ را دستگیر کند.

نانی و لیلو در خانه بودند که دیوید سررسید و به نانی گفت که برایش شغل جدیدی پیدا کرده است، فقط باید عجله می‌کرد. نانی از لیلو خواست که در خانه بماند و در را قفل کند تا او برگردد. لیلو پذیرفت و نانی رفت.

جومبا با یک تفنگ مخصوص دنبال استیچ کرده بود و استیچ که خیلی ترسیده بود به‌زور در را شکست و وارد خانۀ نانی شد و جومبا هم به دنبال او.

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 9

استیچ و جومبا باهم درگیر شدند و هر چه در خانه بود شکستند. لیلو وحشت‌زده با کبرا تماس گرفت و از او کمک خواست. وقتی نانی برگشت چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد.

خانه واژگون شده بود و لیلوی وحشت‌زده را دید که در کنار کبرا ایستاده بود. نانی رو به کبرا کرد و از او خواهش کرد که لیلو را با خودش نبرد. ولی کبرا گفت: «چاره‌ای ندارد.»

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 10

همین‌طور که نانی و کبرا باهم بحث می‌کردند لیلو فرار کرد و استیچ هم به دنبال او. کاپیتان گانتو آن دو را دستگیر کرد. ولی استیچ فرار کرد و لیلو به دام افتاد. جومبا که همچنان به دنبال استیچ بود او را به دام انداخت.

حالا لیلوی بیچاره در سفینۀ کاپیتان گانتو بود. استیچ از جومبا خواهش کرد به لیلو کمک کند و با کمال تعجب جومبا حاضر شد به دنبال سفینه برود و لیلو را نجات دهد. همۀ آن‌ها ازجمله نانی سوار سفینۀ قرمزرنگ شدند.

حالا دیگر وقت آن بود که موجودات فضایی به سیاره‌شان برگردند. لیلو ناراحت بود و گفت:

«شما نمی‌توانید استیچ را با خودتان ببرید. من ۲ دلار بابت او پول داده‌ام و صاحب او هستم و اگر او را ببرید این کار دزدی به‌حساب می‌آید.»

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین 11

موجودات فضایی که بسیار پایبند مقررات بودند این را پذیرفتند و استیچ را برای لیلو گذاشتند. کبرا هم به همراه دیوید کمک کردند تا خانۀ نانی دوباره لیلو مرتب شود و کبرا از بردن لیلو صرف‌نظر کرد. حالا آن سه هیچ‌کدام تنها نبودند و باهم به خوشی زندگی می‌کردند.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=31865

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *