تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان تخیلی کودکانه لیلو و استیچ (22)

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین

داستان تخیلی کودکانه

لیلو و استیچ

ماجراهای موجود فرازمینی در زمین

نویسنده: والت دیزنی
مترجم: آزاده محضری

به نام خدا

همۀ حوادث از سیارۀ تورو شروع شد. سازمان کهکشان‌ها به یکی از دانشمندانش به نام «جومبا جوکیا» تهمت زده بود و داشتند او را محاکمه می‌کردند. جومبا جوکیا متهم به آفریدن موجودی عجیب‌وغریب بود. او برخلاف قوانین سازمان عمل کرده و موجود جدید ازنظر آن‌ها قابل‌قبول نبود. ولی جومبا جوکیا به اختراع خود افتخار می‌کرد و اسم آن را هم «آزمایش ۶۲۶» گذاشته بود. این موجود جدید طوری طراحی شده بود که به هر چیزی دست می‌زد، آن را خراب می‌کرد. او خیلی باهوش بود ولی برای کارهای بد و خرابکاری برنامه‌ریزی شده بود.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 1

اعضای سازمان هرقدر به حرکات این موجود عجیب نگاه می‌کردند، نسبت به او احساس تنفر بیشتری در آن‌ها به وجود می‌آمد. تا اینکه کاپیتان گانتو تصمیم گرفته و گفت: «این موجود باید از بین برود. او برخلاف مقررات ما ساخته شده» و رئیس سازمان کهکشان‌ها دستور داد: «او را ازاینجا ببرید.»

جومبا به زندان فرستاده شد. ولی موجود آزمایش ۶۲۶ قابل‌کنترل نبود. او که به آزادی فکر می‌کرد تصمیم گرفت فرار کند و با استفاده از هوش زیادی که داشت یکی از سفینه‌های قرمز پلیس را دزدید و به‌طرف یکی از سیاره‌ها به راه افتاد. نیروهای سازمان کهکشان‌ها که قصد نابودی او را داشتند، شروع به تعقیب وی کردند.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 2

موجود ۶۲۶ به‌طرف سیاره زمین می‌رفت و آن‌ها دیگر نمی‌توانستند به تعقیب او ادامه دهند. برای همین رئیس سازمان، «پلیک لی» را احضار کرد. پلیک لی موجود فضایی یک‌چشمی بود که دربارۀ سیارۀ زمین اطلاعات زیادی داشت. او عکس‌هایی از سیاره زمین و موجوداتی که روی آن زندگی می‌کردند در دوربین خود داشت. پلیک لی دوربینش را به رئیس داد و او با دیدن عکس‌ها، اطلاعات کمی از این سیارۀ دور که موجود ۶۲۶ داشت به آنجا می‌رفت، به دست آورد.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 3

رئیس سازمان کهکشان‌ها چاره‌ای جز این نداشت که خود جومبا جوکیا را برای دستگیری مخلوق خود بفرستد.

به همین دلیل او را آزاد کرد و به سیارۀ زمین فرستاد.: رئیس، پلیک لی را هم برای مراقبت از جومبا با او همراه کرد.

در همین موقع، در یکی از جزایر زیبای هاوایی درروی زمین، دختر کوچکی به نام «لیلو» مشغول شنا کردن در دریا بود. او قبل از رفتن به مدرسه‌اش به دریا رفته بود تا به ماهی موردعلاقه‌اش غذا بدهد. برای همین در آب شنا می‌کرد و غذا خوردن ماهی‌ها را نگاه می‌کرد.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 4

لیلو دختر شیطانی بود و تمام همکلاسی‌هایش را اذیت می‌کرد. به همین خاطر هیچ‌کدام از آن‌ها با او بازی نمی‌کردند و او دختر کی تنها بود. بعد از پایان کلاس، همۀ بچه‌ها به خانه‌هایشان رفتند و لیلو باید منتظر «نانی» خواهر بزرگ‌ترش، می‌ماند تا او بیاید.

اما وقتی نانی برای بردن او به مدرسه رسید، خبری از لیلو نبود و او خیلی نگران شد.

امروز برای لیلو و نانی روز بزرگی است. چون مددکار اجتماعی به خانۀ آن‌ها خواهد آمد تا اگر وضعیت زندگی لیلو را مناسب نبیند، او را به پرورشگاه ببرد. وقتی نانی، لیلو را در مدرسه پیدا نکرد با خود گفت: «به نفع ما است که در خانه باشی، لیلو!» و بعد با سرعت هر چه تمام‌تر به‌طرف خانه دوید. نانی بعد از مرگ پدر و مادرشان از لیلو نگهداری می‌کرد. ولی مراقبت از او کار خیلی سختی بود.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 5

نانی، لیلو را در خانه پیدا کرد. لیلو داشت به ضبط‌صوت گوش می‌کرد و حالت قهر در صورتش پیدا بود.

درست در همین موقع مددکار اجتماعی هم سر رسید. او نگاهی به دوروبر خانه انداخت، همه‌جا نامرتب و کثیف بود و قابلمۀ غذا در حال سررفتن.

او حتی فهمید که لیلو در خانه تنها مانده بوده؛ بنابراین رو به نانی کرد و گفت: «این دیدار نتیجۀ خوبی برای شما ندارد. سه روز وقت دارید تا نظر مرا عوض کنید.»

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 6

نانی از دست لیلو خیلی عصبانی بود که چرا در مدرسه صبر نکرده و منتظرش نشده است و به همین دلیل با او دعوا کرد. همان شب بود که نانی صدای غمگین خواهرش را شنید که آرزو می‌کرد کاش دوستی برای خودش می‌داشت.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 7

نانی با خودش فکر کرد شاید وجود یک حیوان خانگی به آن‌ها کمک کند

حالا به سراغ موجود ۶۲۶ می‌رویم. او الآن کجاست؟…

او بعدازاینکه با سفینه‌اش روی زمین سقوط کرد و از آن بیرون آمد با یک کامیون تصادف کرد؛ اما چون او طوری طراحی شده بود که از بین نرود، زنده ماند و مأموران او را به مرکز حمایت از حیوانات منتقل کردند.

جومبا و پلیک لی که او را تا زمین دنبال کرده بودند، در بیرون آن مرکز، ایستاده و سرگردان، داشتند آنجا را نگاه می‌کردند و منتظر فرصتی بودند تا او را گیر آورده و دستگیرش کنند.

لیلو که برای گرفتن حیوانی خانگی به آن مرکز رفته بود، او را در آنجا پیدا کرد. آن موجود با مهربانی، لیلو را در آغوش گرفت. آن دخترک می‌توانست وسیلۀ خوبی برای خروج از آن مرکز باشد. لیلو هم که عاشق آن حیوان عجیب‌وغریب شده بود و می‌خواست او را با خود ببرد، با خوشحالی به نانی گفت: «اسم این حیوان را استیچ می‌گذارم.»

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 8

نانی باوجوداینکه از دیدن آن حیوان خیلی هم خوشحال نشده بود، ولی در مقابل لیلو تسلیم شد. وقتی‌که آن دو داشتند از مرکز حمایت از حیوانات خارج می‌شدند، جومبا با یک اسلحۀ پلاسمایی، استیچ را هدف گرفته بود. ولی او که موجود خرابکاری بود تا این صحنه را دید لیلو را به‌عنوان سپر جلوی خودش گرفت و باعث شد که جومبا نتواند به او شلیک کند.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 9

فردای آن روز نانی سر کار رفت و لیلو را با استیچ تنها گذاشت. استیچ راه افتاده بود و تمام جزیره را دور می‌زد و دنبال چیزی برای خراب کردن یا شکستن می‌گشت. در این مدت، لیلو هم مثل چسب به او چسبیده بود. جومبا و پلیک لی هم در فاصله‌ای نه‌چندان دور آن‌ها را تعقیب می‌کردند.

بعد از مدتی گردش، لیلو و استیچ به هتلی که نانی در آن کار می‌کرد رفتند. استیچ درحالی‌که به طرز وحشتناکی دست‌ها، صورت و میز را کثیف کرده بود، مقدار زیادی کیک خورد. آن‌ها همان‌طور که پشت میز نشسته بودند. مردی را که داشت آتش‌بازی می‌کرد، تماشا می‌کردند. آن مرد اسمش دیوید بود و تصمیم داشت با نانی ازدواج کند. ولی نانی بیش‌ازحد گرفتار بود و همیشه جواب رد می‌داد.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 10

پلیک لی و جومبا هم در همان رستوران بودند. ولی تغییر قیافه داده و در نزدیکی میز لیلو و استیچ نشسته بودند. آن‌ها تله‌ای برای استیچ ساخته بودند و می‌خواستند به کمک آن او را به سمت خودشان بکشند. ولی استیچ که موضوع را فهمیده بود، بلند شده بود و با عصبانیت داشت سر پلیک لی را چنگ می‌زد.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 11

این کار سروصدای زیادی در رستوران به راه انداخته بود و باعث شده بود که رئیس نانی، یعنی صاحب رستوران به آنجا بیاید و به خاطر این اوضاع، نانی را اخراج کند.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 12

لیلو، استیچ و نانی با ناراحتی به خانه برگشتند. نانی به لیلو گفت: «ما باید استیچ را به مرکز حمایت از حیوانات برگردانیم. او یک حیوان ناآرام است و فکر نمی‌کنم که او سگ باشد.»

لیلو که از حرف‌های نانی عصبانی شده بود. فریاد زد: «او پدر و مادر ندارد و یکی از اعضای خانواده ماست. پس اوهانا جه می‌شود؟ پدر گفته اوهانا یعنی خانواده و خانواده یعنی این‌که کسی جا نماند و فراموش نشود.»

نانی با شنیدن حرف‌های لیلو سکوت کرد و در مقابل او تسلیم شد. همان شب استیچ عکسی از خانوادۀ لیلو پیدا کرد و آن را برداشت. ولی لیلو به‌سرعت عکس را از او گرفت و داد کشید: «به این عکس دست نزن.» استیچ که خشمگین شده بود شروع به شکستن وسایل اتاق کرد. او همه‌چیز را پاره می‌کرد و به هوا می‌انداخت و تا جایی که می‌توانست همه‌چیز را خراب می‌کرد و از بین می‌برد تا این‌که بالاخره لیلو تصمیم گرفت او را ساکت کند.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 13

چند روز بعد مددکار اجتماعی دوباره سری به خانه آن‌ها زد. او به نانی اخطار کرد که باید کار جدیدی پیدا کند وگرنه مجبور می‌شود که لیلو را ازآنجا ببرد. به همین دلیل، نانی تمام‌وقت به دنبال کار می‌گشت و استیچ هم همه‌اش شانس‌های استخدام شدن او را از بین می‌برد. او خرابکاری‌های زیادی در سوپرمارکت، کافه و یک هتل قشنگ انجام داد. آخرسر هم در کنار ساحل- وقتی‌که نانی می‌خواست غریق نجات شود- خرابکاری کرد و خیلی باعث ناراحتی لیلو و نانی شد.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 14

آن‌ها از اینکه نانی نتوانسته بود کار پیدا کند خیلی افسرده و ناامید بودند. ولی پیشنهاد دیوید آن‌ها را کمی خوشحال کرد. او می‌خواست لیلو و نانی را به موج‌سواری ببرد.

جومبا و پلیک لی هم طبق معمول در نزدیکی آن‌ها بودند و تعقیبشان می‌کردند. جومبا گفت: «بیا ما هم شنا کنیم.»

استیچ عاشق موج‌سواری شده بود. ولی جومبا از یک فرصت استفاده کرد و در یک‌لحظه او را از روی تختۀ موج‌سواری قاپید و به زیر آب کشید. استیچ هم دست لیلو را گرفت و او را با خود به زیر آب برد و نزدیک بود لیلو را خفه کند که خوشبختانه نانی و دیوید برای نجات او سر رسیدند.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 15

مددکار اجتماعی داشت تمامی این حوادث را نگاه می‌کرد و دید که نزدیک بود لیلو خفه شود. او دیگر مطمئن شده بود که تانی نمی‌تواند از لیلو مراقبت کند و همین الآن باید او را به پرورشگاه منتقل کند.

استیچ که فهمیده بود. همه این گرفتاری‌ها به خاطر وجود او و اشتباهات او است. خیلی غمگین به نظر می‌رسید.

اما در سیارۀ تورو، رئیس سازمان کهکشان‌ها صبر و تحملش را دیگر از دست داده بود. به همین دلیل با جومبا و پلیک لی تماس گرفت و بعد از تهدید، آن‌ها را اخراج کرد و کاپیتان گانتو را برای ادامۀ کار و دستگیری استیچ استخدام کرد.

همین کار باعث شد که جومبا هر چه بیشتر برای پیدا کردن استیچ مصمم‌تر شود. حالا او می‌توانست به روش خودش این کار را به پایان برساند. کمی بعد، درست زمانی که لیلو و نانی در خانه، منتظر مددکار بودند، دیوید در زد و وارد خانه شد. او برای نانی کاری پیدا کرده بود و او می‌بایست عجله کند تا کار را از دست ندهد. قبل از اینکه نانی به همراه دیوید از خانه خارج شود به‌طرف لیلو رفت و گفت: «تو همین‌جا بمان، من زود برمی‌گردم. در را هم قفل کن!»

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 16

چند دقیقه بعد استیچ با وحشت از درِ ورودیِ مخصوص سگ‌ها داخل خانه شد، درحالی‌که پشت سرش جومبا با اسلحۀ پلاسمایی خودش به او شلیک می‌کرد. لحظاتی بعد پلیک لی و جومبا بعد از استیچ وارد خانه شدند.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 17

استیچ و جومبا باهم گلاویز شده و همدیگر را می‌زدند و همه‌چیز را می‌ریختند و می‌شکستند و خانه در هم و بر هم و کثیف شده بود.

بالاخره لیلو مجبور شد برای کمک گرفتن، به مددکار تلفن کند.

نانی در یک فروشگاه بزرگ در شهر، کاری پیدا کرد. او خیلی خوشحال بود و باعجله به خانه برمی‌گشت تا این خبر را به لیلو بدهد. وقتی به خانه رسید، ابتدا آنچه را که می‌دید باور نکرد. خانۀ آن‌ها داشت در آتش می‌سوخت. ولی مددکار توانسته بود لیلو را نجات دهد. نانی که آن وضعیت را دیده با التماس گفت: «خواهش می‌کنم او را ازاینجا نبرید.»

مددکار با ناراحتی گفت: «چاره‌ای جز این ندارم.»

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 18

هنگامی‌که نانی و مددکار باهم بحث می‌کردند، لیلو از ماشین مددکار پیاده شد و فرار کرد. استیچ هم به دنبال او راه افتاد و بهش رسید و به او ثابت کرد که سگ نیست. بلکه موجودی فضایی است. لیلو از اینکه استیچ به او دروغ گفته بود عصبانی و بهت‌زده شده بود. در همین لحظه کاپیتان گانتو به آن‌ها رسید و هر دو را دستگیر کرد. استیچ توانست فرار کند. ولی لیلو گیر افتاده بود.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 19

نانی که آن‌ها را دنبال می‌کرد، استیچ را گرفت و سفینۀ کاپیتان گانتو را دید که در آسمان پرواز می‌کند و صدای لیلو را هم شنید که در آن زندانی شده است. نانی درحالی‌که با چوب، استیچ را کتک می‌زد گفت: «تو حتماً می‌توانی به لیلو کمک کنی!»

ناگهان صدای شلیک گلوله‌ای شنیده شد و استیچ به خود پیچید. جومبا با اسلحۀ پلاسمایی خود او را هدف قرار داده بود. پلیک لی هم سر رسید و دستگیرش کرد و بلافاصله به رئیس سازمان کهکشان‌ها خبر داد که مأموریت انجام شده است. استیچ نگاهی به جومبا انداخت و به زبان خودشان گفت: «خواهش می‌کنم به ما کمک کنید تا لیلو را پیدا کنیم.»

جومبا و پلیک لی از تعجب دهانشان باز مانده بود. جومبا با این خواستۀ او موافقت کرد. آن‌ها به همراه نانی سوار سفینۀ فضایی بزرگ و قرمزرنگ جومبا و پلیک لی شدند و به دنبال سفینه‌ای که لیلو داخل آن بود حرکت کردند.

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 20

گانتو تا آن‌ها را دید شروع کرد به تیراندازی. ولی سفینۀ فضایی قرمز همچنان به تعقیب خودش ادامه می‌داد. تا اینکه بالاخره آن‌ها توانستند لیلو را آزاد کنند. جومبا توی دریا فرود آمد و دیوید که در نزدیکی آن‌ها بود و داشت موج‌سواری می‌کرد به کمکشان آمد و آن‌ها را به ساحل رساند.

لیلو، نانی و دیوید از دیدن سفینه‌های فضایی در ساحل و رئیس سازمان کهکشان‌ها هیجان‌زده بودند.

رئیس گفت: «موجود ۶۲۶ را به سفینۀ من ببرید.»

لیلو درحالی‌که التماس می‌کرد گفت: «خواهش می‌کنم با او کاری نداشته باشید.»

استیچ درحالی‌که به دوستانش اشاره می‌کرد گفت:

«این‌ها خانواده من هستند. همه‌شان را خودم پیدا کرده‌ام. این خانواده کوچک است و کمی آشفته. ولی هنوز می‌توان درستش کرد.»

لیلو فریاد زد: «من دو دلار برای خریدن این حیوان پول داده‌ام. او مال من است اگر شما او را ببرید، دزدی کرده‌اید.»

داستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین 21

رئیس به قوانین و مقررات خیلی احترام می‌گذاشت. به همین خاطر تصمیم گرفت اجازه دهد تا استیچ در زمین بماند. آن‌ها به مددکار و دیوید کمک کردند تا خانۀ لیلو و نانی ساخته شود.

حالا دیگر لیلو خیلی خوشحال بود. چون مانند زمانی که پدر و مادرش زنده بودند، او دوباره یک خانوادۀ مهربان داشت.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=31698

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *