تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب تخیلی نوجوانه شرکت هیولاها (24)

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند!

کتاب تخیلی نوجوانه

شرکت هیولاها

نویسنده: والت دیزنی
مترجم آزاده محضری

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 1

به نام خدا

همۀ بچه‌ها فکر می‌کنند وقتی‌که هوا تاریک می‌شود و به رختخواب می‌روند، هیولاها از پشت درهای کمد اتاقشان آن‌ها را دید می‌زنند. ولی بچه‌ها نمی‌دانند که در آن وقت شب آن‌ها سر کار خودشان هستند. هیولاها درهای کمد بچه‌ها را باز می‌کنند و وارد اتاقشان می‌شوند و بچه‌ها با دیدن صورت وحشتناک آن‌ها از ترس شروع به جیغ کشیدن می‌کنند و هیولاها هم جیغ‌های بچه‌ها را جمع کرده و توی کپسول‌هایی می‌ریزند و با این کپسول‌ها نیروی برق را برای شهر هیولاها تهیه می‌کنند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 2

همۀ هیولاها برای آقای «واترنوز» کار می‌کنند. او رئیس همۀ هیولاها است و بزرگ‌ترین کارخانۀ تولید جیغ را در شهر هیولاها ایجاد کرده است. این کارخانه پشت درهای کمد اتاق بچه‌ها قرار دارد. «جیمز سالیوان» یکی از ترسناک‌ترین هیولاهای آن کارخانه است و با کمک دستیارش، «مایک وازوسکی» همیشه بیشترین جیغ‌ها را جمع می‌کنند. ترساندن بچه‌ها برای هیولاها خطر هم دارد. چون به قول آقای واترنوز، بچه‌ها سمی هستند و اگر یکی از هیولاها با بچه‌ای تماس پیدا کند حتماً می‌میرد. هیولاها باید حواسشان باشد که هنگام ورود به اتاق بچه‌ها، در را پشت سرشان ببندند تا آن‌ها نتوانند از درِ کمد بگذرند و وارد دنیای هیولاها شوند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 3

چون در کارخانه، مقدار جیغ کم شده بود، مایک و سالیوان که دوستانش او را «سالی» صدا می‌کردند، به‌طرف کارخانه به راه افتادند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 4

آن‌ها در بین راه، دوستانشان را دیدند و با آن‌ها سلام و احوال‌پرسی کردند. وقتی وارد کارخانه شدند مایک قبل از رفتن به سالن جیغ، یک‌راست به دیدن رُز رفت. رُز حلزونی بود که صدف روی پشتش کنده شده بود و بیشتر، شبیه یک هیولا به نظر می‌رسید.

رز تعیین می‌کرد که هرکدام از هیولاها باید از درِ کمد کدام بچه، وارد اتاقش شوند و او را بترسانند. رز که زن سختگیری بود و دائم ایراد می‌گرفت تا مایک را دید، او را به خاطر اینکه فراموش کرده است گزارش کار دیروزش را تحویل دهد، خیلی سرزنش کرد. وقتی مایک و دیگر دستیاران، دستور کارشان را گرفتند و معلوم شد که باید از کدام در وارد اتاق شوند، با دیگر هیولاهای ترسناک وارد سالن جیغ شدند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 5

«راندال»، هیولای بدجنسی بود و همیشه دنبال بهانه‌ای می‌گشت تا سالی را شکست دهد و نفر اول کارخانه در ترساندن بچه‌ها شود. سالی به او گفت: «امیدوارم بهترین هیولا برنده شود!» راندال کینه‌توزانه جواب داد: «من هم امیدوارم!»

هیولاها در ورود به اتاق بچه‌ها و خارج شدن از آن با یکدیگر مسابقه می‌دادند. آن‌ها بچه‌ها را می‌ترساندند و جیغ‌هایشان را جمع می‌کردند. ناگهان مدیر سالن جیغ فریاد زد: «حالت اضطراری پیش آمده! ما در موقعیت ۲۳۱۹ هستیم!»

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 6

یکی از هیولاها هنگام برگشتن از درِ کمد، جوراب یکی از بچه‌ها را که به پشتش چسبیده بود، با خود به سالن آورده بود. در نظر هیولاها وسایل بچه‌ها هم به‌اندازۀ خود آن‌ها می‌توانست خطرناک باشد و باعث از بین رفتن هیولاها بشود. وجود جوراب در سالن جیغ، باعث آلوده شدن آنجا شده بود. به همین خاطر محافظین هیولاها، سالن را تعطیل کردند تا آلودگی را از بین ببرند.

بعد از یک روز پرکار، مایک به دیدن «سِلیا» که منشی زیبای شرکت بود، رفت. او می‌خواست سلیا را به شام دعوت کند تا تولد او را جشن بگیرند. ولی مایک بازهم فراموش کرده بود که گزارش کار آن روز را تحویل رز بدهد. برای همین سالی به او پیشنهاد کرد که این کار را انجام دهد و خودش به سالن جیغ برگشت. بااینکه کارخانه تعطیل بود، هنوز یکی از درها در سالن مانده بود. سالی که تعجب کرده بود، سعی کرد تا از موضوع سر دربیاورد. او به‌آرامی درِ کمد را باز کرد تا نگاهی به داخل آن بیندازد. این کار باعث شد که دختربچۀ کوچکی که آن تو بود، از باز بودن در استفاده کند و وارد دنیای هیولاها شود.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 7

بعدازاینکه تلاش‌های سالی برای برگرداندن دختربچۀ سمی به داخل کمد و اتاقش نتیجه نداد، سالی او را داخل کیف ورزشی‌اش پنهان کرد و رفت تا مایک را پیدا کند. مایک و سلیا در رستوران مشغول خوردن شام بودند که سالی آن‌ها را دید. ولی در همین لحظه ناگهان بچه از داخل ساک در آمد و فرار کرد و باعث وحشت تمام هیولاهای داخل رستوران شد.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 8

درحالی‌که محافظین با بالگردهایشان بالای شهر پرواز می‌کردند و به دنبال آن دختربچه می‌گشتند، سالی و مایک او را پیدا کردند و به خانه خود بردند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 9

در خانه، مایک مشغول سرگرم کردن دختربچه بود که پایش لغزید و محکم به زمین خورد. دختر کوچک با دیدن این منظره شروع به خندیدن کرد و در اثر خنده‌های او، چراغ‌های خانه، اول پرنور شدند و بعد سوختند. این اتفاق باعث تعجب سالی شد.

صبح روز بعد، سالی تصمیم گرفت که به هر ترتیبی شده دخترک را به اتاقش برگردانند. برای همین آن‌ها لباسی که دختربچه را به شکل یک هیولا درمی‌آورد، تن او کردند و به همراه خود به محل کارشان بردند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 10

وقتی وارد سالن ورودی شرکت هیولاها شدند، محافظین همه‌جا پخش بودند و همۀ اتاق‌ها را جستجو می‌کردند. چون آن‌ها کیف ورزشی سالی را در رستوران پیدا کرده بودند و روی کیف، عکس شرکت هیولاها چاپ شده بود. مایک تلاش می‌کرد کلید کمد اتاق دختربچه را پیدا کند تا او را به خانه‌اش برگرداند. سالی و آن دخترک قایم‌موشک بازی می‌کردند. دختربچه درحالی‌که می‌خندید به سالی گفت: «بو…» و از دستش فرار کرد. سالی هم تصمیم گرفت آن دختربچه را «بو» صدا بزند. همزمان با رسیدن مایک پیش سالی و بو، راندال و دستیارش هم سر رسیدند. سالی همان‌طور که بو را مخفی می‌کرد در گوشش گفت: «هیس…! ساکت باش…»

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 11

راندال درحالی‌که روی زمین می‌خزید گفت: «وای به حال کسی که به آن بچه اجازه داده تا از درِ کمدش بیرون بیاید.»

مایک درحالی‌که با سالی و بو به‌طرف سالن جیغ می‌رفتند، به سالی گفت: «این اتفاق وحشتناکی است.»

در همین موقع بو برای چندمین بار از دستشان فرار کرد و آن‌ها با دستپاچگی به دنبال او راه افتادند. از طرفی مایک سعی می‌کرد تا از سلیا بابت خراب کردن روز تولدش معذرت‌خواهی کند. راندال که در آن نزدیکی‌ها خودش را مخفی کرده بود و به حرف‌های آن‌ها گوش می‌کرد، فهمید که آن‌ها هم آن شب در همان رستوران بوده‌اند!

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 12

بنابراین درحالی‌که به‌شدت عصبانی شده بود مایک را گرفت و به دیوار چسباند و پرسید: «آن بچه کجاست؟ … او همین‌جا در کارخانه است، مگر نه؟» این رفتار راندال باعث شد که مایک همه‌چیز را اعتراف کند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 13

راندال به مایک گفت دختربچه را وقت ناهار که سالن جیغ خالی است، برگرداند و مایک با این شرط که درِ کمد اتاق بو حتماً باز شده باشد، قبول کرد.

سالی و مایک که به دنبال بو می‌گشتند، او را در مهدکودک کارخانه پیش تعدادی از بچه هیولاها پیدا کردند و ازآنجا به سالن جیغ برگشتند. آن‌ها درِ کمد اتاق بو را آنجا دیدند. ولی سالی به راندال اطمینان نداشت. برای همین مایک درِ کمد اتاق بو را باز کرد و داخل اتاق شد و به‌جای بو روی تختخواب پرید.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 14

ولی ناگهان راندال او را گرفت و در یک جعبه حبس کرد! سالی و بو که در گوشه‌ای از سالن مخفی شده بودند، راندال را دیدند که از درِ کمد اتاق دارد خارج می‌شود و جعبه‌ای را با خود می‌برد. این همان جعبه‌ای بود که مایک داخل آن زندانی شده بود.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 15

سالی و بو او را تعقیب کردند تا به یک آزمایشگاه سری رسیدند. راندال، مایک را با طنابی به دستگاه وحشتناکی بسته بود. کار آن دستگاه، گرفتن جیغ از بچه‌ها بود.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 16

سالی یواشکی برق دستگاه را قطع کرد و مایک را نجات داد. آن‌ها به‌سرعت از آزمایشگاه خارج شدند تا آقای واترنوز را پیدا کنند و موضوع را برایش شرح دهند. همان‌طور که می‌خواستند تا برای آقای واترنوز توضیح دهند که چه اتفاقی افتاده است، او ناگهان بو را از دست آن‌ها گرفت و یکی از درهای کمدها را باز کرد و سالی و مایک را به آن تو هل داد. آن‌ها فهمیدند که آقای واترنوز هم در این نقشه با راندال همدست بوده است. واترنوز آن‌ها را به دنیای انسان‌ها تبعید کرده بود.

مایک و سالی وارد کوهستانی برفی که محل زندگی هیولای بزرگی به اسم «یِتی» بود، شدند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 17

درحالی‌که مایک به همراه سالی و بو فرار می‌کرد، سلیا را در بین راه دید و آنچه را که اتفاق افتاده بود به‌طور خلاصه برای او توضیح داد. به همین دلیل وقتی راندال، سلیا را دید و از او سؤال کرد که آن‌ها از کدام طرف فرار کرده‌اند، او مسیر دیگری را به راندال نشان داد که باعث گمراهی او شد.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 18

در همین زمان، سالی و مایک درِ کمد اتاق بو را پیدا کردند. ولی راندال درست پشت سر آن‌ها قرار داشت. او، بو را از دست آن‌ها قاپید و وارد یکی از درها شد. سالی که او را تعقیب می‌کرد، با دست‌هایش به آن در آویزان شد. ولی راندال دست‌های او را لگد کرد تا در را رها کند و پایین بیفتد. سالی مجبور شد که خودش را به در دیگری آویزان کند. ناگهان بو که در بغل راندال بود، سر او را عقب کشید و سالی که دوباره خود را به آن‌ها رسانده بود، وارد اتاق شد و راندال را از توی درِ کمد به بیرون پرت کرد. او هنگام پایین افتادن تکه‌تکه شد و دیگر هرگز نتوانست دوباره برگردد و آن‌ها را اذیت کند.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 19

سالی نگاه غرورآمیزی به بو انداخت و او را از روی زمین بلند کرد و با خوشحالی به هوا انداخت و گفت: «بو …، تو موفق شدی! تو او را شکست دادی!»

حالا وقت فرار کردن از دست واترنوز بود. او فریاد زد: «من برای حفظ کارخانه‌ام، حتی حاضرم هزاران بچه را هم بدزدم!»

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 20

محافظین که همه‌چیز را شنیده بودند، واترنوز را دستگیر کردند و گزارش کار را به رئیسشان که تازه رسیده بود، دادند…

وقتی رئیس به‌طرف هیولاها برگشت، همه با تعجب دیدند که او همان رز است. او در تمام این مدت، یک مأمور مخفی برای شرکت هیولاها بوده است.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 21

رُز، به سالی و مایک پنج دقیقه فرصت داد تا با بو خداحافظی کنند. او باید به اتاق خودش و به دنیای انسان‌ها بازمی‌گشت و درِ کمد اتاقش خراب می‌شد و از بین می‌رفت تا هیچ هیولایی دیگر نتواند دوباره وارد اتاق او شود.

بعد از این حوادث، وقتی سالی توضیح داد که خندۀ بو، نسبت به جیغ‌های او نیروی بیشتری تولید می‌کرده، شرکت هیولاها، به کارخانه تولید خنده تبدیل شد.

سالی خیلی وقت‌ها برای بو دلش تنگ می‌شد. او همیشه به تصویر خودش که بو آن را کشیده بود، نگاه می‌کرد. سالی تکه‌ای از در کمد او را برای یادگاری پیش خودش نگه داشته بود. در این مدت، مایک مشغول ساختن دوبارۀ درِ کمد «بو» بود.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 22

او تکه‌های خردشدۀ در را جمع کرده و همه را به هم چسبانده بود. ولی برای اینکه آن در کار کند، باید آخرین تکۀ آن که پیش سالی مانده بود هم در جایش قرار می‌گرفت؛ بنابراین مایک به سالی گفت: «آخرین تکۀ در را سر جایش بگذار.» او هم این کار را کرد و وارد اتاق بو شد و او را درحالی‌که داشت می‌خندید، منتظر خودش دید.

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند! 23

سرانجام آن‌ها بار دیگر دورهم جمع شدند و روزگار خوشی را آغاز کردند.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=31725

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *