جیمی از مامانش پرسید: می‌شه من امشب توی تخت شما بخوابم؟ مادرش گفت: نه! اصلاً! جیمی پرسید: آخه چرا نمی‌شه؟

فهرست قصه های این مجموعه: 1- اردک کوچولو و درخت بزرگ 2- با یک گل بهار نمیشه! 3- بادبادکی در آسمان 4- آرزوی قطره ها 5- آخ دندونم!

آنجلینا دلش بستنی می‌خواست، اما طعم‌های بستنی‌ها کلی زیاد بود و اون نمی‌تونست انتخاب بکنه!

سونیا حسابی هیجان‌زده بود! اون قرار بود امروز شش سالش بشه! بابا و مامان سونیا داشتن یک عالمه غذای خوشمزه درست می‌کردن!

جیمز پرسید: پس من کی بزرگ می‌شم؟ بابا می‌گه: من نمی‌دونم! مامان می‌گه: خیلی زود!

سباستین عاشق غذا پختنه! هیچ غذایی تو دنیا نیست که اون درستش نکنه!

بیلی عاشق بازی کردن و ساختن چیزهای مختلف با لگوهاشه! پدرش همیشه می‌گه: عالیه بیلی! تو خیلی توی ساختن چیزهای مختلف استعداد داری!

این زی‌زی هستش! زی‌زی عروسک منه! من خیلی زی‌زی رو دوست دارم! چون اون همیشه داره می‌خنده!

لیلا و بهترین دوستش ماریا دوست دارن که حشره جمع بکنن! اونا عاشق بازی کردن توی جاده‌ی کثیف قدیمی هستن!

هر چه روزهای سخت بارداری را بیشتر پشت سر می‌گذارید به زمان در آغوش کشیدن فرزند خود نزدیک‌تر می‌شوید. شاید همین حس بتواند این دردها را برای شما کمتر کند.