تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه کودکانه بهترین بستنی دنیا – موشیما

قصه کودکانه دخترانه بهترین بستنی دنیا

قصه کودکانه دخترانه

بهترین بستنی دنیا

آنجلینا دلش بستنی می‌خواست، اما طعم‌های بستنی‌ها کلی زیاد بود و اون نمی‌تونست انتخاب بکنه!

the-worlds-best-ice-cream-story-2

آقای بستنی‌فروش پرسید:

به من بگو که غذاهای موردعلاقه‌ات چیا هستن؟ این‌جوری من می‌تونم بهترین بستنی رو برات پیدا کنم!

the-worlds-best-ice-cream-story-3

آنجلینا گفت:

خب… من خیلی سوشی دوست دارم!

آقای بستنی‌فروش گفت:

خب! ما که بستنی با طعم سوشی نداریم!

the-worlds-best-ice-cream-story-4

آنجلینا گفت:

خب! من کروسان هم دوست دارم!

آقای فروشنده گفت:

من متأسفم ولی ما بستنی با طعم کروسان هم نداریم!

the-worlds-best-ice-cream-story-5

خب طعم نودل چطور؟

نه!

ساندویچ گوجه‌فرنگی؟

نه!

انگور؟

آقای بستنی‌فروش به آنجلینا نگاه کرد و گفت:

نه! ولی بلوبری داریم! به نظرم طعمشون مثل همه!

ولی آنجلینا گفت:

نه! من مثل شما فکر نمی‌کنم! انگور و بلوبری خیلی باهم فرق دارن!

the-worlds-best-ice-cream-story-6

آقای بستنی‌فروش گفت:

خب! اونا هر دوتاشون میوه هستن و بنفش هم هستن!

اما آنجلینا سرش رو تکون داد و گفت:

خب بستنی با طعم سوسیس چطور؟

the-worlds-best-ice-cream-story-7

یا ساندویچ تخم‌مرغ؟

the-worlds-best-ice-cream-story-8

یا اسپاگتی؟

ولی آقای فروشنده هیچ بستنی‌ای با طعم اسپاگتی، ساندویچ تخم‌مرغ یا سوسیس نداشت!

آنجلینا دوباره شروع کرد به پرسیدن:

لوبیای قرمز؟

نه!

نون سوخاری؟

نه!

سیب‌زمینی؟

نه!

the-worlds-best-ice-cream-story-9

شکلات؟

آقای بستنی‌فروش گفت:

صبر کن ببینم! تو گفتی شکلات؟!

آنجلینا گفت:

بله! شکلات!

ولی آقای فروشنده با ناامیدی گفت:

متأسفم! ولی من دیروز آخرین بستنی شکلاتیم رو فروختم!

آقای بستنی‌فروش گفت:

خب! چطوره که من یک بستنی برات انتخاب کنم! طعمش مثل هیچ‌کدوم از غذاهای موردعلاقه‌ات نیست ولی قول می‌دم که خیلی خوشمزه باشه!

آنجلینا گفت:

خیلی خب باشه!

و بعد چشم‌هاش رو بست و تا ده شمرد!

قصه کودکانه دخترانه بهترین بستنی دنیا 1

وقتی آنجلینا چشم‌هاش رو باز کرد، دید که یک بستنی بروکلی بزرگ اندازه‌ی یک کوه جلوی چشم‌هاشه!

the-worlds-best-ice-cream-story-11

آقای بستنی‌فروش گفت:

من به این می‌گم بستنی مخصوص!

آنجلینا بستنی بروکلی رو خورد و حسابی هم ازش لذت برد!

همون لحظه بود که مادرش از توی آشپزخونه اومد سر میز ناهار و گفت:

آهان! تو اینجایی آنجلینا! ببینم! ناهارتو خوردی؟ همه‌ی بروکلی‌هاتو خوردی؟

آنجلینا گفت:

تموم بروکلی‌ها رو خوردم.

مادرش با خنده گفت:

پس حالا اجازه داری که دسر بخوری!

آنجلینا پرسید:

خب! حالا دسر چی هست؟

نظر شما چیه بچه‌ها؟ به نظرتون دسر آنجلینا چی بود؟

the-worlds-best-ice-cream-story-12

Courtesy of mooshima.com



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=49118

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *