تبلیغات لیماژ بهمن 1402
پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست (13)

پشت این پنجره ها / مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست برای نوجوانان 12 تا 15 ساله + فایل صوتی شعرها

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست

پشت این پنجره ها

مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست

برای نوجوانان 12 تا 15 ساله

جداکننده-متن-قرمز

فهرست شعرهای این مجموعه:

***

فایل صوتی این مجموعه

رودم؟ نه! انسانم

مانند رودم من
گاهی پر از غوغا
گاهی بسی آرام
خاموش و بی آوا
باران دهد بر رود
با قطره‌هایش جان
باز از بخار رود
پیدا شود باران
از جوی‌هایی چند
او می‌شود سرشار
وز پیکرش زایَد
خود جوی‌ها بسیار
بر من می‌افزاید
حرف و کلام تو
من نیز می‌ریزم
شهدی به کام تو
لبخند من از تو
لبخند تو از من
من یک تَنم اما
با من هزاران تن
گهگاه پرشورم
رودم؟ نه! انسانم
گهگاه آرامم
هم این و هم آنم

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست

رنگین‌کمان

یک روز ابر تیره
برقی زد و خروشید
با اسب باد آمد
پوشید روی خورشید
بر طبل آسمان کوفت
چون رعد و برق غرید
فریاد زد: منم من!
فرمانده‌ی بهاران
خورشید مهربان بود
بر ابر تیره خندید
نور و نوازشش را
بر پشت ابر پاشید
آرام و بی‌هیاهو
گل‌های ابر را چید
ابر سیاه پس رفت
خورشید شد نمایان
ابر سیاه این بار
قدری به خویش جنبید
یک گوشه گرد آورد
هر جا که ابرکی دید
با حمله‌ای دوباره
بر نور چیره گردید
چو نور بار دیگر
در پشت ابر، پنهان
این بار باز خورشید
بر ابر مهر ورزید
یال سیاه او را
با نور خویش بوسید
از آن‌همه محبت
ابر سیاه گریید
اشکی که ریخت از چشم
شد قطره‌های باران
شد ابر تیره پنهان
از دیدگان خورشید
خورشید بار دیگر
لبخند زد درخشید
بر اشک ابر، باران
تابید و باز تابید
در آسمان به پا شد
رنگین‌کمان زیبا

***

دعای باران

آسمان، آبیِ مهربانم.
پرشکوه و بلند، آسمانم.
مادر خوب رنگین‌کمانم

گوسفندان ما تشنه هستند

آسمانم ببار ابر خود را
بشکن آن کاسه‌ی صبر خود را
باز غرنده کن ببر خود را

گاو و گوساله‌ها تشنه هستند

ابر، ای ابر پربار تنها
چند روزی بمان در همین‌جا
تا که باد آورد ابرها را

مرغ‌های هوا تشنه هستند

باغ و صحرای ما خشک و پوک است
چهره‌ی دشت‌ها پرچروک است
خانه‌ها خانه‌ی رنج و سوگ است

مردم بینوا تشنه هستند

ای خدا، ای خدای توانا
ابرها را بگو، آسمان را
تا که باران ببارند بر ما

چشمه‌ها هم خدا تشنه هستند

***

 

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست

آغاز پیوند

رودی است جاری
باغی است، پربار
از دوستی پُر
از لطف، سرشار
آبی است، آرام
فیروزه‌ای فام
دریاست، دریا
دریایی آرام
چون آفتاب است
در فصل سرما
چون سایه دل‌چسب
در فصل گرما
بسیار خوب است
از خوب، بهتر
از بهترین‌هاست
چیزی است برتر
پایان قهر است
آغاز پیوند
می‌دانی آن چیست؟
لبخند، لبخند

***
.

پس از آن پیروزی

سال‌ها در ایران
ظلم غوغا می‌کرد
هرچه شیطان می‌گفت
شاه اجرا می‌کرد
مادرم می‌گوید:
شاه با ما بد بود
هر که حرفی می‌زد
شاه می‌کشتش زود
شاه یارانی داشت
همه چون اهریمن
مردم اما بودند
سخت با او دشمن
رهبری پیدا شد
گفت: باید برخاست
عاقبت پیروزیم
چون خدا هم با ماست
ما مسلمان هستیم
ننگ از ما دور است
زور ما ایمان است
مشت ما پرزور است
شاه فرمانی داد
بی‌خبر از فردا
گفت: آتش، آتش!
بکُشید این‌ها را
ناله‌ها از هر سو
در خیابان پیچید
خون ما جاری شد
شاه بر خود لرزید
ریخت خون‌ها را شاه
غم به دل‌ها افکند
داغی خون اما
شاه را از جا کند
کاخش از هم پاشید
مشت او هم وا شد
شاه و شاهنشاهی
در جهان رسوا شد
پس از آن پیروزی
شادمان شد دل‌ها
همه باهم گفتیم:
مرگ بر آمریکا

***

 

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست

گفتگو

گفت:
من به چشم خویشتن
«باد» را ندیده‌ام
گرچه نامِ باد را
بارها شنیده‌ام
گفته‌اند: باد هست
گاه سرد و گاه گرم
می‌وزد به هر کجا
گاه تند و گاه نرم
گفته‌اند: باد، این!
گفته‌اند: باد، آن!
هیچ‌کس نداده است
باد را به من نشان
گفتم:
نه، به چشم خویشتن
باد را تو دیده‌ای‌های و هوی باد را
بارها شنیده‌ای
در تکان تکان برگ
در تکان شاخه‌ها
در سرور بیشه‌ها
دیده‌ای تو باد را
باد اگر نمی‌وزید
ابر پَر نمی‌گشود
در میان آب‌ها
رقص موج‌ها نبود

***
.

گل‌بوته‌ی امید

از جبهه آمدی
دستت شکسته بود
پایت توان نداشت
مجروح و خسته بود
در صورتت نبود
از خستگی نشان
چون گل لطیف بود
لبخندهای آن
گفتم: کدام دیو
دست تو را شکست
پایت چرا چنین
مجروح و خسته است؟
گفتی که در نبرد
با کافران پست
پایم ز دست رفت
دستم چنین شکست
اما غمین مباش
ما ایستاده‌ایم
از دست و پا چه باک
ما سر نهاده‌ایم
پیکار با ستم
همواره کار ماست
فردای پرامید
در انتظار ماست
حرفت به جسم من
جانی دگر دمید
در دل جوانه زد
گل‌بوته‌ی امید

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست

لالایی‌ها

 لالالالا گل شیرین‌زبانم
لالا کن لالا آرام جانم
بابات رفته به جنگ دشمن دین
نگهدارش خدای مهربانم
عجب قدی، عجب چشمی، خدایا
چه لب‌هایی، چه دندانی، چه زیبا
خدایا شکرت از این بچه‌ی خوب
لالا جانم، لالا عمرم، لالالا
گل سرخم، گل زرد و سفیدم
عزیزم، نور چشمانم، امیدم
لالایی کن گلم، لالالالالا
که بهتر از تو فرزندی ندیدم

 

***
.

مثل ما…

 صد ستاره، نه، صدها
باز از این هم افزون‌تر
صد هزارها هم بیش
در کنار یکدیگر
این ستاره‌ها هستند
دور و دورتر از ما
در کنار هم، گویی
راه شیری‌اند آن‌ها
کرده‌اند زیباتر
آسمانِ زیبا را
شب بگرد و پیدا کن
کهکشان زیبا را
باهم‌اند و در یک راه
گرچه تک‌تک‌اند آن‌ها
پرشکوه و یکرنگ‌اند
مثل ما مسلمان‌ها
در دل سیاه شب
مثل برق شمشیرند
باهم‌اند پیوسته
نیستی نمی‌گیرند

***
.

قهر و آشتی

در زدم، تق‌تق اما نبودی
باز شد در، تو آنجا نبودی
مادرت گفت: دررفته امروز
یک‌کمی زودتر رفته امروز
تو خودت گفته بودی که فردا
وعده‌ی ما همین لحظه اینجا
راه افتادم، اما پریشان
در سرم نقشه‌های فراوان
در دلم کینه کرد آشیانه
گفتم: این خط و این هم نشانه
دوست کم نیست، او را چه حاجت
قهر، تا روزگار قیامت
ناگهان جَستی از کُنج یک در
حاضر، آماده با کیف و دفتر
پس خودت را تو با روی خندان
کرده بودی به یک گوشه پنهان!
کینه‌ها پر کشید از دل من
شد به یک خنده حل، مشکل من
مُرد در سینه‌ام کینه‌ی سرد
حرفمان مثل دیروز گل کرد

 

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست
.

پشت این پنجره‌ها

چشم من پنجره‌ای است
رو به دنیای قشنگ
رو به دنیای بزرگ
رو به بی‌رنگی و رنگ
خانه و جنگل و دشت
همه را می‌بینم
نور و تاریکی را
همه‌جا می‌بینم
گرچه از نعمت چشم
روز و شب خُرسندم
چشم، این پنجره را
شب که شد می‌بندم
شب که از راه آید
چشم من خسته شود
با هجوم شب و خواب
پنجره بسته شود
پشت این پنجره هم
یک جهان زیبایی است
گرچه این دنیا نیست
خود، عجب دنیایی است
هر چه در اینجا نیست
همه در آنجا هست
در دل خواب و خیال
بس شگفتی‌ها هست
خواب می‌بینم و نیست
هیچ در خواب، محال
پشت این پنجره‌ها
هست دنیای خیال

 

***
.

دو تابلو

تابلوی اول- آن روز:

بچه‌ها خانه‌ی شما آباد
خانه‌هاتان همیشه برپا باد
چون شما بوده‌ام زمانی من
داشتم خانه و مکانی من
خانه‌ای پرامید و شادی خیز
کوچک و راحت و قشنگ و تمیز
خانه‌ام جای زندگانی بود
خانه‌ی خوبِ مهربانی بود
مادرم، مِهر خانه‌ی ما بود
پدرم، تکیه‌گاه فردا بود
خواهرم بود کوچک و زیبا
که دگر نیست در میانه‌ی ما
شب که می‌شد، در انتظار پدر
چشم می‌دوختم به حلقه‌ی در
صبح سر می‌زدم ز بسترِ خود
با صدای نمازِ مادر خود
پدرم دوستدار قرآن بود
پیرو قبله‌ی جماران بود
شبی اما، جهان دگرگون شد
دل ایران ما پر از خون شد
دشمن آمد شبانه بمب انداخت
خانه‌ام را زکینه ویران ساخت
شهرِ ما را گلوله‌باران کرد
هرچه دستش رسید، ویران کرد

 تابلوی دوم- امروز و فردا:

هست امروز خانه‌ام، سنگر
دل از اینجا نمی‌کَنم دیگر
جای من سنگر است و جبهه‌ی جنگ
تا بشویم ز خانه هامان ننگ
جنگ ما جنگ کفر و ایمان است
دشمن ما اسیر شیطان است
جنگ، جنگ است تا رسد روزی
که بُود روز خوب پیروزی
پس‌ازآن باز ما سرافرازیم
خانه‌ها را دوباره می‌سازیم
خانه‌ای پر زلاله و ریحان
تا برآید از آن صدای اذان
دل من شاد می‌شود آن روز
دین اسلام می‌شود پیروز

***
.

خاک

خاک، ای سیاه و ساکت
خاک، ای صبور و پربار
ای ذره‌ذره‌هایت
گه پست و گاه هموار
در قلب ساکتِ تو
خوابیده قصه بسیار
هر ذره‌ی تو فصلی است
از قصه‌ای نگفته
گنجینه‌های بسیار
در سینه‌ات نهفته
صد شهر پرهیاهو
در پیکر تو خفته
هر ذره‌ی تو کوهی است
یکجا به هم فشرده
تاریخ، راز خود را
بر سینه‌ات سپرده
سرّ هزار سینه
در سینه‌ی تو مُرده
لب‌های خسته‌ات را
ای خاک خسته وا کن
راز درون خود را
یک‌بار برملا کن
ما را به قصه‌هایت
یک چند آشنا کن

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست

همبازی باد

از آب می‌رویم ولی
چون آب، در جو نیستم
هرچند عمری خوب را
در جوی و دریا زیستم
گاهی درازم، مثل جو
گاهی چو دریا، بی‌کران
گاهی هزاران پاره‌ام
گه تکه‌ای در آسمان
باآنکه دریا نیستم
گاهی چو دریا می‌شوم
بر بی‌کرانِ آسمان
پرموج و زیبا می‌شوم
گاهی چو چادر می‌شوم
تا ماهِ خوب و مهربان
یک خانه سازد پشت من
بازی کند چون کودکان
گهگاه پنهان می‌شود
خورشید هم در پشت من
تا او بخوابد اندکی
دور از نگاه مرد و زن
همواره بازی می‌کنم
با اسبِ بادِ تیزرو
بالا و پایین می‌دوم
اینجا بدو، آنجا بدو
من ابرم، ابر مهربان
فرزند پاک آب‌ها
یک روز باران می‌شوم
می‌بارم آرام از هوا

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست

قصه تصویرها

 هر عکس قصه‌ای است
یک قصه‌ی بلند
افتاده قصه‌ای
در کاغذی به بند
یا قصه‌ای است شاد
از لحظه‌های شاد
یا قصه‌ای غمین
هرگز چنین مباد
از لحظه‌های عمر
هر عکس، لحظه‌ای است
آن عکس، مانده است
آن لحظه، رفت و نیست
پژمرده می‌شوند
گل‌های عمر ما
اما همیشه هست
تصویرشان به جا

***
.

لالالالا گل من

بخواب ای گل، گل زیبا
لالالالا، لالالالا
گل سوسن، گل کوکب
گل مریم، گل مینا
به رویِ مثلِ ماه تو
ستاره می‌زند سوسو
بخواب ای ماه تابانم
لالالالا، گل شب بو
دو چشمان قشنگت را
ببند ای نازنین، آرام
دو چشم شکل بادامت
لالالالا گل بادام
بگو آهسته زیر لب:
خدای مهربانِ من
به امید تو می‌خوابم
لالالالا، گل لادن
کبوترها نمی‌خوانند
بقو بق بق، بقو بق بق
لالالالا کبوتر جان
لالالالا گل زنبق
به خواب خود تو می‌بینی
کلاغ و قمری و بلبل
بز و بزغاله و بره
لالالالا گل سُنبل
بخواب ای گل، گل مادر
گل دایی، گل خاله
گل نازِ عمو، عمه
لالالالا گل لاله
اگر در خواب خود دیدی
عزیزم، روی بابا را
سلامش کن، ببوس او را
لالالالا گل بابا
لالالالا گل خشخاش
لالالالا گل میخک
لالالالا گل ساعت
ستاره می‌زند چشمک

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست
.

آهنگ ساعت ما

امشب دلم دوباره
غمگین و بی‌قرار است
چشمم به روی ساعت
گوشم در انتظار است
مادر، دوباره امشب
بسیار دیر کرده
شاید که کار او باز
یک گوشه گیر کرده
از راه خواهد آمد
با حال زار و خسته
با پای مانده از راه
با دست پینه‌بسته
این تیک و تاک ساعت
حالا بلای جان است
از راه مانده گویی
کند است، ناتوان است
تق‌تق یکی به در زد
کردم ز شوق فریاد
ساعت هم از سر شوق
از تیک و تاک آفتاب
لبخند خسته بر لب
مادر به خانه برگشت
مرغ سعادت من
بر آشیانه برگشت
شوقی دوباره افتاد
بر جان ساعت ما
با تیک و تاک شادش
پیمود راه خود را

***
.

این لحظه‌لحظه‌ها

امروز شنبه نیست
دیروز شنبه بود
دیدی چه زود رفت
بسیار زود زود
یک روزِ هفته را
خواب و خیال بُرد
چشمی به هم زدی
یک روزِ هفته مُرد
شش روز مانده است
این نیز بگذرد
چشمی به هم زنی
یک هفته می‌پرد
هر روزِ ما پُر است
از لحظه لحظه‌ها
هرلحظه نیز هست
گنجی گران‌بها

***

آب باش

 «آب» باش، آب
پاکِ پاکِ پاک
اشک آسمان
هم‌نشین خاک
آب باش و باش
گنج تشنگان
هر چه زنده است
گیرد از تو جان
کوه را بکَن
با تلاش خویش
هیچ جا نمان
پیش! پیش! پیش!
آب اگر شدی
پرخروش باش
مثل رود، در
جنب‌وجوش باش
آب چون شدی
پر ترانه باش
مثل برکه، نه
بی‌کرانه باش

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست
.

عمر گل کوتاه است

گل گفت به پروانه:
از دست تو دلگیرم
دیگر برو از پیشم
از دیدن تو سیرم
هی آمدی و رفتی
هرروز مرا دیدی
احوال مرا اما
یک‌بار نپرسیدی
یک روز نپرسیدی
از چیست که گریانم
با این‌همه زیبایی
من از چه پریشانم
پروانه کمی گَردید
بر گِرد گل زیبا
آهسته از او پرسید
احوال دل او را
بر روی زمین انداخت
گُل، یک دو سه تا دانه
غمگین شد و گفت آنگاه
در پاسخ پروانه:
شبنم چکد از چشمم
می‌میرم از این غم، آه
چون زندگی گل‌ها
بسیار بود کوتاه
پروانه نشست آرام
بر رویِ گل زیبا
یک بار دگر بوسید
روی گل خوش‌بو را
آنگاه جوابش را
سربسته و زیبا داد
از پاسخ او هم گل
خوشحال شد و دل‌شاد
عمر تو گل خوشبو
چون عمر شهیدان است
صد زندگی تازه
در مرگ تو پنهان است
هرچند که کوتاه است
عمر تو در این گلزار
چون عمرِ شهید ای گل
عمر تو بود پُربار

 

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست
از پشت عینک ما

دنیا، نه زیباست
نه زشتِ زشت است
نه چون جهنم
نه چون بهشت است
نه چون گلستان
نه چون بیابان
از عینک ماست
خوب و بد آن
گر شاد باشیم
شاد است دنیا
اندوه‌بار است
از غصه‌ی ما
با عینک سبز
سبز است گیتی
از دیدِ آبی
آبی است، آبی

***
.

محبتت این بود

به آسمان گفتم: چرا نمی‌باری؟
به رودها دیگر
نمی‌شوی جاری
مگر نمی‌خواهی
که شاد باشد رود؟
تو دوستش هستی
محبتت این بود؟
مگر بی بینی
که بوته‌ها خشک است
زمین، ترک خورده
لبان ما خشک است
زبان گل خشک است
لب درختان خشک
دهان صحرا خشک
گلوی دهقان خشک
کمی از آن بالا
نگاه کن ما را
غمی بخور آخر
به حال‌وروز ما
بریز اشک از چشم
که گریه‌ات زیباست
ز گریه‌ات خندد
هر آنچه در دنیاست

***

پشت این پنجره ها مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست
.

خداحافظ

 

گفتی: خداحافظ
من می‌روم فردا!
گفتم: خداحافظ
اما شدم تنها
در مدرسه بودیم
ما هر دو همبازی
همفکرِ درسِ هم
هم کار، هم بازی
ما راضی و خشنود
از کار هم بودیم
بسیار خرسند از
دیدار هم بودیم
هر صبح می‌آمد
تق‌تق، صدای در
از شوق دیدارت
پَر می‌گشودم پَر
اما رسید آن روز
گفتی خداحافظ
از شهر ما رفتی
بادت خداحافظ
از آن زمان دیگر
من مانده‌ام در بَند
ننشسته دیگر هیچ
بر چهره‌ام لبخند
ای‌کاش می‌دادی
یک نامه‌ی کوتاه
تا باخبر باشم
از حال و روزت، آه
در راه دیدارت
همواره می‌کوشم
اما تو خیلی زود
کردی فراموشم

متن پایان قصه ها و داستان

.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=64226

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *