تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان کودکانه بهترین استعداد! – موشیما

داستان کودکانه عکس دار بهترین استعداد!

داستان کودکانه عکس دار

بهترین استعداد!

بیلی عاشق بازی کردن و ساختن چیزهای مختلف با لگوهاشه!

the-best-gift-story-2

پدرش همیشه می‌گه:

عالیه بیلی! تو خیلی توی ساختن چیزهای مختلف استعداد داری!

the-best-gift-story-3

بیلی از پدرش پرسید:

پدر! من فقط یه دونه استعداد دارم؟ چی می‌شد اگر چند تا استعداد دیگه هم داشتم!

پدرش گفت:

فقط وقتی می‌تونی استعدادهات رو بفهمی که چیزهای جدید امتحان کنی!

بیلی گفت:

من می‌خوام کریکت رو امتحان کنم!

the-best-gift-story-4

بیلی رفت و توی تیم کریکت مدرسه ثبت‌نام کرد! بیلی از معلمش یاد گرفت که چه‌جوری به توپ ضربه بزنه!

اون حسابی محکم ضربه می‌زد!

the-best-gift-story-5

معلم ورزشش گفت:

آفرین بیلی! واقعاً عالیه! تو برای ضربه زدن به توپ حسابی استعداد داری!

the-best-gift-story-7

توی کلاس کاراته، بیلی با دوستش الیزابت داشتن تمرین می‌کردن!

بیلی همش توی حرکات اشتباه می‌کرد! اما الیزابت توی حرکات کاراته عالی بود! مربی به جیسن گفت:

کارت عالیه الیزابت!

بیلی دوباره امتحان کرد، اما بازهم اشتباه کرد!

مربی گفت:

کارت عالیه الیزابت! تو خیلی استعداد داری! بیلی تو هم حسابی تلاشگری و ناامید نمی‌شی! اینم یه استعداد خیلی خوبه!

the-best-gift-story-9

کار الیزابت واقعاً حرف نداشت! مربی راست می‌گفت! اون واقعاً توی کاراته استعداد داشت!

the-best-gift-story-9

بعد از کلاس، پدر از بیلی پرسید:

کلاس کاراته چطور بود؟

بیلی گفت:

من خیلی اشتباه کردم اما تسلیم نشدم! اما بابا، فکر کنم که کاراته استعداد الیزابت باشه نه من!

پدرش گفت:

اشکال نداره! تو هم استعدادهای دیگه داری!

بیلی خیلی دوست داره بدونه که اونا چیا هستن!

the-best-gift-story-10

بیلی عاشق موسیقیه! دوست داره بتونه ساز بزنه! اون از پدرش می‌پرسه:

پدر! به نظرت من توی طبل زدن استعداد دارم؟

پدرش گفت:

خب! بیا امتحان کنیم!

the-best-gift-story-11

بیلی و پدرش، چند تا قابلمه رو برعکس گذاشتن و با چند تا قاشق چوبی، چوب برای طبل درست کردن! بیلی تصور کرد که توی یک گروه موسیقیه! اون شروع کرد با چوب‌ها و قابلمه‌ها، یک آهنگ ساده رو بزنه!

the-best-gift-story-12

برادر کوچولوش، جاستین، شروع کرد توی صندلی خودش رقصیدن! اون حسابی از آهنگ بیلی خوشش اومده بود!

دام دادام! دیش دیش! دی دیم دی دیم دام دام!

the-best-gift-story-13

پدرش گفت:

عالیه! من عاشق این آهنگم! به نظرم تو توی طبل زدن حسابی استعداد داری!

the-best-gift-story-14

بیلی لبخند زد! اون عاشق کشف کردن استعدادهاش بود! اون گفت:

بابا این خیلی باحاله! من استعدادهامو خیلی دوست دارم!

the-best-gift-story-15

دقیقاً توی همون لحظه، جاستین کوچولو صندلی‌اش رو تکون داد و افتاد روی زمین! بیلی دوید تا به برادرش کمک کنه! اون گفت:

جاستین کوچولو! حالت خوبه؟

the-best-gift-story-16

جاستین کوچولو شروع کرد به گریه کردن!

بیلی برادرش رو بغل کرد و اونو بوسید و گفت:

من الان بوست می‌کنم تا زود خوب بشی! کلی بغلت می‌کنم تا زود خوب بشی!

و بعد، اشک‌های جاستین رو پاک کرد!

the-best-gift-story-17

پدر لبخند زد و گفت:

آها! نگاه کن که چقدر مهربونی و به بقیه کمک می‌کنی! این بهترین استعداد دنیاست! اینو باید هرروز تمرین بکنی!

بیلی خندید! جاستین کوچولو هم خندید! بیلی گفت:

خب حالا نوبت توئه جاستین کوچولو! استعداد تو چیه؟

the-best-gift-story-18

Courtesy of mooshima.com



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=49053

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *