تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-اموزنده-قوی‌ترین-حیوان-جنگل

قصه کودکانه آموزنده: قوی‌ترین حیوان جنگل / توانایی های انسان در سختی ها شکوفا می شود

قصه کودکانه آموزنده

قوی‌ترین حیوان جنگل

توانایی‎های انسان در سختی‌ها شکوفا می‌شود

– بازنویسی: زهره پریرخ
– از کتاب: قصه گویی ـ جلد هشتم

به نام خدا

یکی بود، یکی نبود. کنار رود پُرآب خیال، جنگل سرسبزی بود پر از حیوان‌های جورواجور. یک روز حیوان‌های جنگل دورهم نشسته بودند و درباره‌ی قوی‌ترین حیوان جنگل حرف می‌زدند. روباه گفت: «قوی‌ترین حیوان جنگل ببر است. وقتی صدای ببر بلند می‌شود، همه از ترس می‌لرزند.»

خارپشت گفت: «قوی‌ترین حیوان جنگل گرگ است: وقتی صدای زوزه‌های گرگ بلند می‌شود حتی ماهی‌های رودخانه از ترس، زیر سنگ پنهان می‌شوند.»

یکی گفت: «خرس است.»

یکی گفت: «نه، نه، شیر است.»

دست‌آخر کبوتر که بالای درخت نشسته بود، گفت: «اما به نظر من قوی‌ترین حیوان جنگل، باهوش‌ترین حیوان است و باهوش‌ترین حیوان جنگل خرگوش است. آزارش به کسی نمی‌رسد. کسی هم از او نمی‌ترسد؛ اما از همه قوی‌تر است.»

همه به خرگوش نگاه کردند و خندیدند و گفتند: «خرگوش ترسو را می‌گویی! این مسخره‌ترین حرفی است که تابه‌حال شنیده‌ام.»

ببر به دوروبر نگاه کرد. مار آنجا نبود. ببر فریادی کشید و گفت: «مثلاً اگر من بخواهم بزرگ‌ترین مار جنگل را شکار کنم، با دندان‌های تیز و پنجه‌های قویم راحت آن را می‌گیرم؛ اما خرگوش هیچ‌وقت نمی‌تواند با هوشش مار را بگیرد.»

کبوتر گفت: «چرا، می‌تواند. خرگوش با کمک هوشش مار را می‌گیرد؛ مگر نه خرگوش؟»

خرگوش گفت: «نمی‌دانم نمی‌دانم… شاید.»

خرس با صدای بلند خندید و گفت: «خرگوش نمی‌داند. می‌ترسد که بداند.»

همه خندیدند و به لانه‌هایشان رفتند.

آن شب، خرگوش نخوابید. باید راهی پیدا می‌کرد و مار را می‌گرفت؛ اگر یک‌بار فقط یک‌بار خرگوشی یک مار را می‌گرفت، حیوان‌های جنگل این‌قدر خرگوش‌ها را مسخره نمی‌کردند و به آن‌ها نمی‌گفتند: ترسو. خرگوش فکر کرد و فکر کرد تا راهی پیدا کرد.

صبح زود به جنگل رفت. چند دسته گیاه خواب‌آور جمع کرد و دوروبر لانه‌ی بزرگ‌ترین مار جنگل ریخت و جایی پنهان شد. مار از لانه بیرون آمد. مدتی ایستاد. بعد فش فش کرد و زود به لانه برگشت. معلوم بود از بوی گیاه‌های خواب‌آور خوشش نیامده است.

خرگوش، شکست‌خورده و ناراحت از لانه‌ی مار دور شد. راه رفت و راه رفت و با خودش گفت: «یک راه دیگر، یک راه بهتر.»

تا اینکه راه دیگری پیدا کرد. کنار رودخانه رفت. چند ماهی گرفت و برگشت و نزدیک لانه‌ی مار سوراخ درازی کند. ماهی‌ها را ته سوراخ گذاشت و جایی پنهان شد تا مار بیاید و توی سوراخ برود و خرگوش او را توی سوراخ گیر بیندازد.

مار از لانه بیرون آمد و تا نزدیک سوراخ خزید؛ اما پیش از آنکه تو برود، دمش را دور درختی حلقه کرد.

خرگوش این بار هم نتوانست مار را بگیرد. باید راه دیگری پیدا می‌کرد. راه رفت و راه رفت و گفت: «یک راه دیگر، یک راه بهتر…»

خرگوش فکر کرد و فکر کرد تا راهی پیدا کرد. با خوشحالی از جا پرید و رفت سر راه مار نشست. مار از لانه بیرون آمد. خرگوش گفت: «سلام مار بزرگ، شنیده‌ای که ببر می‌گوید قوی‌ترین حیوان جنگل است؛ چون از همه بزرگ‌تر است.»

مار فش فشی کرد و گفت: «من از همه قوی‌ترم؛ چون درازم، درازترین حیوان جنگل.»

خرگوش دوروبر مار راه رفت و گفت: «نه فکر نمی‌کنم از ببر درازتر باشی.»

مار گفت: «اگر ببر بایستد قد یک درخت هم نمی‌شود؛ اما من از خیلی از درخت‌های جنگل درازترم.»

خرگوش دوروبر مار چرخید و گفت: «نه، فکر نمی‌کنم تو از نی‌های کنار رودخانه درازتر باشی.»

مار گفت: «چرا درازترم.»

خرگوش گفت: «نه درازتر نیستی. م و پرید یک نی آورد و گفت: «فکر نمی‌کنم اندازه‌ی این نی هم باشی.»

مار فش فشی کرد و خندید و گفت: «درازترم؛ چند برابر هم درازترم.»

خرگوش گفت: «اگر راست می‌گویی، بیا کنارش تا ببینم.»

مار آمد و کنار نی دراز کشید و به خرگوش گفت: «حالا ببین کی درازتر است، من یا نی؟»

خرگوش چندبار بالا و پایین رفت و گفت: «این‌جور نمی‌شود، وقتی بالای سرت هستم خودت را بالا می‌کشی. وقتی کنار دمت می‌ایستم، خودت را پایین می‌کشی. من که نمی‌توانم سرودمت را باهم ببینم.»

مار با ناراحتی گفت: «من این کار را نمی‌کنم.»

خرگوش گفت: «خُب، اگر این کار را نمی‌کنی بگذار به نی ببندمت تا مطمئن بشوم.»

مار قبول کرد. خرگوش، مار را به نی بست. مار فریاد زد: «دیدی، دیدی که من چقدر از نی درازترم.»

اما خرگوش رفته بود تا ببر و حیوان‌های دیگر جنگل را خبر کند. وقتی همه جمع شدند، کبوتر گفت: «حالا دیدید خرگوش از همه قوی‌تر است.»

ببر با صدای بلند خندید و گفت: «چقدر خنده‌دار! یک خرگوش ترسو، یک مار را به نی بسته است.»

کبوتر گفت: «فراموش نکن، خرگوشی که بتواند مار را به نی ببندد، یک ببر را هم می‌تواند بگیرد.»

ببر آن‌قدر از این حرف عصبانی شد که نعره‌ی وحشتناکی کشید. همه ترسیدند و فرار کردند؛ فقط خرگوش از جایش تکان نخورد. ببر وقتی دید خرگوش هنوز ایستاده است دوباره نعره‌ای کشید. خرگوش گفت: «مواظب باش؛ اگر یک بار دیگر نعره بکشی تو را هم به درخت می‌بندم.»

ببر ساکت شد. خرگوش رویش را برگرداند و آرام و بی‌خیال به لانه رفت.

از آن به بعد، توی جنگل سرسبزی که کنار رود پرآب خیال بود، کسی خرگوش‌ها را مسخره نکرد و به آن‌ها نگفت ترسو.

متن پایان قصه ها و داستان

پیام قصه

 توانایی‌های بسیاری در هر موجود، نهفته است که تحت شرایط خاص بروز می‌کند.

در قصه‌ی «قوی‌ترین حیوان جنگل» اگرچه توانایی خرگوش (چه در باب گول زدن مار، چه مقاومت در برابر نعره‌ی ببر) اغراق‌آمیز است، نشان می‌دهد که شرایط خاص امکان بروز چیزی را که پنهان است، فراهم می‌کند

سؤال‌ها

  1. چرا حیوان‌های جنگل، ببر و خرس و شیر را قوی‌ترین حیوان‌ها می‌دانستند؟
  2. چرا کبوتر، خرگوش را قوی‌ترین حیوان جنگل می‌دانست؟
  3. چرا خرگوش می‌خواست هر طور شده مار را بگیرد؟
  4. چطور خرگوش در کارش موفق شد؟

 



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=61033

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *