یکی بود یکی نبود، دو برادر بودند که هر دو سرباز بودند و در جبهه میجنگیدند. از این دو برادر یکی ثروتمند بود و دیگری تنگدست...
بخوانیدClassic Layout
افسانهی طبال / قصهها و داستانهای برادران گریم
شبی طبال جوانی که از میان مزارع میگذشت، به دریاچه ای رسید و سه رشته کتان سفید کنار دریاچه دید. با خود گفت: «چه کتان لطیفی!»
بخوانیدافسانهی کفش رقص / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که دوازده دختر داشت: یکی از یکی زیباتر. هر دوازده دختر در سالن بزرگ قصر باهم میخوابیدند
بخوانیدافسانهی روباه و اسب / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، دهقانی بود که اسبی داشت. اسب سالها وفادارانه به صاحبش خدمت کرده، ولی دیگر پیر شده بود و نمیتوانست مثل گذشته کار کند.
بخوانیدافسانهی شاهزاده شجاع / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، شاهزاده ای بود که سری نترس و روحیه ای چنان ماجراجو داشت که آرامش خانه پادشاه با آن سازگار نبود.
بخوانیدافسانهی هفت مرد زرنگ / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری هفت مرد زرنگ بودند که باهم زندگی میکردند. بعد از مشورتهای طولانی تصمیم گرفتند دنیا را بگردند
بخوانیدافسانهی نور آبی / قصهها و داستانهای برادران گریم
سربازی بود که چندین سال آزگار با وفاداری تمام به پادشاهی خدمت کرده بود.
بخوانیدافسانهی تبرچه و خرمنکوب / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی، دهقانی با یک جفت گاو نر به قصد شخم زدن زمینش از خانه بیرون رفت. همینکه وارد مزرعهاش شد شاخ گاوها شروع کرد به بلند و بلندتر شدن.
بخوانیدافسانهی شکارچی زرنگ / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری، مرد جوانی بود که قفل سازی میدانست. او به پدرش گفت میخواهد برود دنیا را بگردد و روی پای خودش بایستد.
بخوانیدافسانهی خیاط خوش طینت / قصهها و داستانهای برادران گریم
به همان سادگی که کوه و دره در کنار یکدیگرند، انسانها هم میتوانند راه نیکی یا بدی را برگزینند. جریان این گونه شروع شد که ...
بخوانید