Classic Layout

قصه های جنگ نرم: پلیس مهربان محله‌ی ما / پلیس، ضامن امنیت و آرامش 1

قصه های جنگ نرم: پلیس مهربان محله‌ی ما / پلیس، ضامن امنیت و آرامش

سلام بچه‌ها! من هُدی هستم و توی یکی از محله‌های شهر شما زندگی می‌کنم. محله‌ی ما جای خیلی امن و آرامی است. برای همین، بچه‌ها همیشه در کوچه بازی می‌کنند و پدرها ماشین‌هایشان را در کوچه پارک می‌کنند. حتی وقتی همسایه‌ها به سفر می‌روند و هیچ‌کس خانه‌شان نیست، همیشه خیالشان راحت است

بخوانید
قصه های پریان: پسر دربان / بزرگی به اصل و نسب نیست! 3

قصه های پریان: پسر دربان / بزرگی به اصل و نسب نیست!

ژنرال در طبقه‌ی دوم زندگی می‌کرد و دربان در زیرزمین. بینشان فاصله‌ی زیاد بود، به‌اندازه‌ی تمام طبقه همکف به‌اضافه‌ی اختلاف طبقاتی. با این وصف زیر یک سقف می‌خوابیدند و از خیابان و حیاط پشتی هم یک منظره پیش رو داشتند.

بخوانید
قصه-تصویری-کودکانه-گردنبند

قصه تصویری کودکانه: گردنبند / زنی که دوست داشت زیبا باشد

روزگاری در کشور زیبای فرانسه زن زیبایی به نام ماتیلدا زندگی می‌کرد. او همیشه به‌ظاهر خودش اهمیت می‌داد و نگران بود که نکنه چیزهای زیبایی نداشته باشه. ماتیلدا با یک کارمند ساده به اسم ویکتور که در وزارت آموزش‌وپرورش بود و حقوق مناسبی می‌گرفت ازدواج کرده بود و سعی می‌کرد نگرانی‌های خودش را بروز ندهد.

بخوانید
قصه های پریان: پنهان اما نه ازیادرفته / سه قصه کوتاه در یک قصه 4

قصه های پریان: پنهان اما نه ازیادرفته / سه قصه کوتاه در یک قصه

یک‌خانه‌ی اربابی قدیمی بود با خندقی دورتادورش و یک پل متحرک. پل متحرک بیش از آنچه پایین باشد بالا بود، چون مَقدم هر میهمانی گرامی نبود. در قسمت بالای حصارها سوراخ‌هایی بود برای تیراندازی...

بخوانید