گیاهی، درحالیکه گلها و برگهایش را بهطرف آسمان بالا برده بود، از اینکه در کنارش داربستی خشن و پیر حضور داشت ناراحت بود. گیاه به او گفت: - تو خیلی به من نزدیک هستی. نمیخواهی کمی آنطرفتر بروی؟
بخوانید
مدیر ایپابفا قصه های داوینچی 0 53
گیاهی، درحالیکه گلها و برگهایش را بهطرف آسمان بالا برده بود، از اینکه در کنارش داربستی خشن و پیر حضور داشت ناراحت بود. گیاه به او گفت: - تو خیلی به من نزدیک هستی. نمیخواهی کمی آنطرفتر بروی؟
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 1,953
یکی بود یکی نبود. لاکپشتی بود که در آبگیری لانه داشت. ازقضا دو مرغابی نیز در آن آبگیر زندگی میکردند که با لاکپشت دوستی و رفاقت نزدیکی داشتند. لاکپشت و مرغابیها سالها بود که در آنجا میزیستند. آنها از روزی که یکدیگر را دیده بودند باهم دوست شده بودند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 222
داستانسرایان نقل کردهاند که: در کنار یک جنگل سرسبز و انبوه، نیزار زیبایی بود که در آن جویبارها و چشمههای فراوانی وجود داشت. در آن نیزار گلهای فراوان و قشنگی روییده بود که عطر آنها از فاصلهی دوری احساس میشد. در آن محل زیبا و تماشایی، به سبب فراوانی آب و گیاه حیوانات زیادی زندگی میکردند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های داوینچی 0 135
از یک ماه پیش، شعلهها در کورهی شیشهگری میسوختند. یک روز شعلهها دیدند که روی شمعدان زیبایی، شمعی گذاشتهاند. شمعدان به آنها نزدیک شد. شعلهها با تمام وجودشان میل کردند که به شمع بپیوندند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های داوینچی 0 172
یک روز شاهبلوط، مردی را دید که از درخت انجیر بالا رفته بود. مرد، شاخههایی را که انجیر داشت، بهطرف خودش میکشید، میوههای رسیده را میچید، آنها را در دهانش میگذاشت و با دندانهایش میجوید.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های داوینچی 0 183
میگویند فیلها دارای صفاتی عالیه هستند که حتی در انسانها هم بهندرت دیده میشود. بسیار محتاط، وفادار و درستکارند و به آدابورسوم و سنت هم توجه دارند: وقتی اول ماه میشود فیلها به رودخانه میروند و خودشان را در آب آن خوب میشویند
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های داوینچی 0 142
روزگاری، پسربچهای بود که فقط یک عیب داشت: زیادی حرف میزد. دندانهایش از اینهمه وراجی عصبانی شده بودند و بالاخره قرچ و قروچی کردند و گفتند: - این پسرک، زبان درازی دارد!
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 2,707
فهرست قصه های صوتی این مجموعه: 1- طوطی خانم مغرور 2- پرواز ستاره ها 3- خیابان و خط كشی 4- آقا حامد 5- خرگوشی كه از دندان پزشكی می ترسید
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 185
بهارِ زیبا و سبز و خرم آمد. در باغ اولین گلی که به بهار خوشآمد گفت گل داوودی کوچک بود. گلهای داوودی یکییکی باز شدند. زنبورها نیز به باغ هجوم آوردند و با خوشحالی و سروصدا بهطرف گلهای زیبای پارک رفتند. شیرهی خوشمزه گلها را میمکیدند و آواز میخواندند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 121
خانم معلم میگفت: «بدن بعضی از موجودات طوری به وجود آمده که اگر از بعضی اندامهایشان استفاده نکنند، آن اندام کارایی خود را از دست میدهد...» شیاوپانگ گفت: «من که باور نمیکنم!» صبح زود، شیاوپانگ همچنان چسبیده بود به رختخوابش و در خواب شیرین فرورفته بود.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر