تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان مصور کودکانه ژوزلیتو / بهترین دوست 1

داستان مصور کودکانه ژوزلیتو / بهترین دوست

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

داستان کودکانه

ژوزلیتو

Joselito

بهترین دوست

 

– نویسنده: البرتین دولو تای
– ترجمه از: هما

امروز شاگرد جدیدی به کلاس آمده. نام او ژوزلیتو است. او از کشور بسیار دوری به اینجا آمده.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

همه‌ی شاگردهای کلاس، تازه‌وارد را نگاه می‌کنند و این موضوع، او را کمی ناراحت کرده است.

ژوزلیتو اسپانیولی است. کلماتی را که روی تخته‌سیاه نوشته‌اند، او بدون آنکه معنی آن‌ها را بفهمد روی دفترش می‌نویسد؛ اما حساب برای او آسان است. تکالیف حساب را بدون هیچ اشتباهی انجام می‌دهد.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

زنگ تفریح هیچ‌کس با او بازی نمی‌کند. چرا؟ توی شهرش همه او را دوست داشتند او از همه تندتر می‌دوید. از همه بهتر شنا می‌کرد و از همه قوی‌تر بود.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

بعد از زنگ تفریح، معلم کاغذهای سفیدی را بین شاگردها تقسیم کرد. حالا بچه‌ها دارند نقاشی می‌کنند.

ژوزلیتو نگران است. از خودش می‌پرسد:

– چه کار باید بکنم؟

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

به‌طرف وَنسان (Vincent) که پهلوی او نشسته، خم می‌شود. ونسان خانه‌ای را که دارد نقاشی می‌کند به او نشان می‌دهد و سپس با انگشت به خودش اشاره می‌کند؛ یعنی که این خانه‌ی من است.

ژوزلیتو فکر می‌کند:

– «خوب، من هم خانه‌ی خود را نقاشی خواهم کرد.»

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

ژوزلیتو خانه‌ی کوچک سفیدرنگ خود را، کوه‌ها، ساحل، دریا، یک قایق کوچک ماهیگیری را که پسربچه‌ها آن را باهم روی شن‌ها می‌کشند، گله‌ی بزها، خوک‌های کوچک، آتشی که روی آن ماهی سرخ می‌کنند، آسمان آبی و بالاخره آفتاب را نقاشی می‌کند.

ونسان متعجب به نقاشی پسر اسپانیولی نگاه می‌کند و می‌گوید:

– چقدر قشنگ است! شهر تو این‌جوری است؟

ژوزلیتو چیزی نمی‌فهمد.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

ونسان فهمید که خانه‌ی ژوزلیتو در یک کشور آفتابی است. با خود گفت:

– شهر ما سرد است. ژوزلیتو در شهر خود می‌توانست شنا کند. با کشتی روی دریا برود. روی الاغ سوار شود و پابرهنه در شن‌ها بدود. در شهرش با دوستانش بازی می‌کرده. ولی حالا اینجا تنها است. حتماً خیلی غمگین است. دلم می‌خواهد چیزی به او بدهم. ولی چی؟

ونسان نقاشی خانه‌ی شهری‌اش را که از دودکش آن دود بیرون می‌آید تمام کرده و حالا دانه‌های برف را روی آن اضافه می‌کند و در ضمن، درباره‌ی هدیه فکر می‌کند.

تمام شد. ونسان از نقاشی‌اش راضی است.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

ناگهان، به‌طرف ژوزلیتو برمی‌گردد و می‌گوید:

– تو منزل مرا می‌خواهی؟

ژوزلیتو بدون آنکه چیزی بفهمد او را نگاه می‌کند.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

– بیا! خانه‌ی مرا بگیر. این نقاشی برای توست.

ژوزلیتو مکثی کرده و هدیه را قبول می‌کند.

و بعد، او هم نقاشی خود را به ونسان می‌دهد.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

بعد از کلاس، ونسان، آستین ژوزلیتو را می‌گیرد و او را دنبال خود می‌کشاند. خانه‌اش را نشان می‌دهد و می‌گوید:

– بیا! بیا به خانه‌ی ما!

ژوزلیتو دنبال او می‌رود. البته این همان خانه‌ای است که ونسان کشیده بود.

ونسان زنگ خانه را به صدا درمی‌آورد و مادرش در را باز می‌کند.

– مامان، دوست جدیدی پیدا کرده‌ام.

ژوزلیتو لبخند می‌زند. او کلمه‌ی «دوست» را خیلی خوب فهمید.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

مادر با خوشحالی می‌گوید: بچه‌های عزیزم، بیایید تو.

– اسم تو چیست؟

– او نمی‌فهمد، مامان. او اسپانیولی است. نام او ژوزلیتو است.

می‌خواهم عکس‌های تابستان گذشته را به او نشان بدهم. همان عکس‌هایی را که در چادر و کنار رودخانه در حال شنا و صید خرچنگ گرفتیم.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

مادر دو فنجان پر از شیرکاکائو روی میز آشپزخانه می‌گذارد و نان را هم آماده می‌کند.

ژوزلیتو در خانه‌ی دوستش زیاد نماند. چون مادرش نگران می‌شد. بلافاصله بعد از عصرانه، با شتاب به خانه‌اش رفت.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

ژوزلیتو با خوشحالی تمام راه را می‌دود. بلی، از این به بعد یا او به خانه‌ی ونسان خواهد رفت و یا ونسان به خانه‌ی او خواهد آمد.

داستان کودکانه ژوزلیتو Joselito بهترین دوست

می‌دود و به‌آرامی تکرار می‌کند. «دوست … دوست».

این اولین کلمه‌ای است که او در این کشور خارجی یاد گرفته.

متن پایان قصه ها و داستان



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=50809

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *