آوردهاند که در زمان قدیم، مردی بود که به سیر و سیاحت علاقهی فراوان داشت. بزرگترین آرزوی این مرد آن بود که بتواند روزی، گِرد جهان را بگردد و همه جای دنیا را ببیند و احوال مردم جهان را از نزدیک مطالعه کند
بخوانیدRecent Posts
حکایات گلستان: شاعر بینوا / مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
آوردهاند که در زمان قدیم، شاعری بود که از این دیار به آن دیار سفر میکرد و مدح بزرگان میگفت و درمی چند میگرفت و زندگی خویش میگذرانید.
بخوانیدداستان کودکانه: باران میآید! / نعمتهای خدا را ارج نهیم
روز تعطیلی بود و آفتاب قشنگی بر زمین میتابید. «لین» و «یوان» در بالکن خانه با گربهی کوچولویی بازی میکردند. همانطور که سرگرم بازی بودند پای لین به جعبهای خورد و صدا داد.
بخوانید