تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان-کودکانه-چینی-باران-می‌آید!

داستان کودکانه: باران می‌آید! / نعمت‌های خدا را ارج نهیم

داستان کودکانه پیش از خواب

باران می‌آید!

نعمت‌های خدا را ارج نهیم

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

روز تعطیلی بود و آفتاب قشنگی بر زمین می‌تابید. «لین» و «یوان» در بالکن خانه با گربه‌ی کوچولویی بازی می‌کردند. همان‌طور که سرگرم بازی بودند پای لین به جعبه‌ای خورد و صدا داد. لین کوچولو سر جعبه را باز کرد و مقدار زیادی شلغم را در داخل جعبه دید. با شیطنت خندید و به یوان گفت که دیگر بازی با گربه بس است. حالا بازیِ باران بکنیم! و پس از این حرف، شلغم‌ها را بیرون آورد. آن‌ها را با یوان از وسط نصف کردند و از بالا به پایین پرتاب کردند و خندیدند.

آقایی از کوچه رد می‌شد. شلغم‌ها بر سرش خوردند و فریاد زد: «چه کسی دارد شلغم پرت می‌کند!»

اما بچه‌ها خندیدند و گفتند: «کسی شلغم پرت نمی‌کند، باران می‌آید!» و همچنان به این کار ادامه دادند. خانم پیری که همسایه‌ی آن‌ها بود از پایین رد می‌شد که شلغم‌ها بر سرش خوردند و دادش به آسمان رفت. آن دو بچه‌ی شیطان همچنان می‌خندیدند و می‌گفتند: «باران می‌آید! باران می‌آید!»

آن‌ها به کارشان ادامه دادند تا اینکه تقریباً نصف شلغم‌های جعبه را به پائین پرت کردند.

از سروصدای زیاد آن دو، مادرِ لین به بالکن آمد و پرسید: «شما دو نفر چکار می‌کنید؟»

– «بازیِ باران می‌کنیم.»

– «شما می‌دانید شلغم را چکار می‌کنند؟»

– «با آن غذا درست می‌کنند.»

– «باوجودی که می‌دانید از آن چه استفاده‌هایی می‌کنند، چرا آن‌ها را این‌طور خراب می‌کنید و مردم را هم ناراحت می‌کنید؟»

آن دو درحالی‌که سر را به زیر انداخته بودند، سکوت کردند. مادر با عصبانیت ادامه داد: «شما بچه‌های بدی هستید. نباید نِعَمات خدا را این‌طور به هدر داد و موجب آزار و اذیت دیگران شد.» بعد از این حرف سبدی به دست گرفت و لین و یوان را به طبقه‌ی پائین فرستاد تا همه‌ی شلغم‌ها را داخل سبد جمع کنند. بعد هم به بچه‌ها گفت: «حالا بروید و از خانم و آقای همسایه معذرت‌خواهی بکنید و به آن‌ها بگویید که اشتباه کرده‌اید.»

بچه‌ها درحالی‌که خجالت می‌کشیدند به درِ خانه‌ی همسایه‌ها رفتند و از خانم مُسن و آقایی که شلغم به سرش خورده بود معذرت خواستند. قول دادند دیگر از آن کارها نکنند و از مواد غذایی خوب استفاده کنند.

متن پایان قصه ها و داستان



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=62652

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *