آوردهاند که در زمان قدیم ملکی بود که چهار پسر داشت و یک دختر. یکی از پسرانش کوتاهقد بود و لاغر و زشتروی. برادرانش اما هر سه خوبروی بودند و دلاور و بلندبالا، پدر همواره به آن سه پسر روی خوش نشان میداد و به آنان میبالید
بخوانیدRecent Posts
حکایات گلستان: اسیری که دشنام داد / دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز است
آوردهاند که در زمان قدیم پادشاهی دو وزیر داشت. یکی مهربان و پاکدل، دیگری بدزبان و حسود و بدکردار. وزیر حسود و بدزبان چشم دیدن وزیر مهربان و پاکدل را نداشت و هرروز که میگذشت نهال کینهاش را بیشازپیش در دلش میکاشت.
بخوانیدداستان کودکانه: «پنج» چطور تبدیل به «صفر» شد؟ / ریاضی به زبان ساده
زنگ حساب بود. خانم معلم در حال توضیح دادن در مورد عدد صفر بود. تمام شاگردان با دقت به صورت خانم معلم نگاه میکردند و سراپا گوش بودند، فقط «شیاوپینگ» سرش را پائین انداخته بود.
بخوانید