روزی بود روزگاری بود، مردی بود که در انواع کارهای تجارتی سررشته داشت.
بخوانیدMasonry Layout
افسانهی غاز طلایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مردی بود که سه پسر داشت. پسری که از همه کوچکتر بود احمق به نظر میآمد و هرکس به او میرسید دستش میانداخت.
بخوانیدافسانهی سفرهای بندانگشتی / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، خیاطی بود که پسر ریزه میزه ای داشت و او را بندانگشتی مینامیدند. او با وجود کوچکی خیلی پردل و جرئت بود.
بخوانیدافسانهی غول جوان / قصهها و داستانهای برادران گریم
مردی روستایی پسری داشت که به اندازه یک بند انگشت بود و با اینکه چند سال داشت، اصلاً رشد نکرده بود.
بخوانیدافسانهی عروس قلابی / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، ملکه پیری بود که شوهرش سالها پیش مرده بود. او و تنها دختر زیبایش باهم زندگی میکردند.
بخوانیدافسانهی فرزند گمشده / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، ملکه ای بود که خداوند به او فرزندی نداده بود. او شب و روز به درگاه خداوند دعا میکرد و از خدا میخواست به او یک پسر یا یک دختر عطا کند.
بخوانیدافسانهی روباه و گربه / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی گربه ای در جنگل روباهی را دید. با خود فکر کرد: «او موجودی زرنگ، باهوش و دنیادیده است. بهتر است بروم و سر صحبت را با او باز کنم.»
بخوانیدافسانهی گرگ مغرور / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روباهی برای گرگی از قدرت بیش از اندازه انسان سخن گفت و شرح داد که هیچ حیوانی حریف او نمیشود.
بخوانیدافسانهی سه پسر خوشبخت / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پدری بود که سه فرزند داشت. روزی آنها را صدا زد، به اولی یک خروس، به دومی یک داس و به سومی یک گربه داد
بخوانیدافسانهی فلوریندا و یورینگال / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، در وسط جنگلی انبوه و بزرگ قصری قدیمی قرار داشت که در آن پیرزنی جادوگر زندگی میکرد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر