Classic Layout

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-گل-میخک

قصه کودکانه: گل میخک / پسری که آرزوهایش برآورده می شد

روزی، روزگاری حاکمی زندگی می‌کرد که فرزند نداشت. زن او هرروز به باغ می‌رفت و به درگاه خدا التماس می‌کرد که فرزندی به او بدهد. عاقبت فرشته‌ای از آسمان آمد و به او گفت: «خوشحال باش که به‌زودی خداوند پسری به تو می‌بخشد که هر آرزویی بکند، آرزویش برآورده می‌شود.»

بخوانید
قصه-صوتی-کودکانه-مهمون-های-ناخونده

قصه صوتی کودکانه: مهمون های ناخونده / مریم نشیبا

نزدیک جنگلی ،خانه‌ی یک پیرزن قرار داشت. پیرزن تنها بود و کسی را نداشت و روزها زیر درخت آلبالو نزدیک خانه‌اش می‌نشست و به صدای پرنده‌ها گوش می‌داد. یک شب صدای شرشر بارون توی کلبه‌ی پیرزن پیچید.

بخوانید
قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-غاز-طلایی

قصه کودکانه پیش از خواب: غاز طلایی / خوش قلب و مهربان باش

مردی سه پسر داشت. اسم کوچک‌ترین پسرش را «کودن» گذاشته بودند. آن‌ها به او اجازه نمی‌دادند دست به کاری بزند و همیشه او را نادیده می‌گرفتند. روزی پدر، پسر اول را به جنگل فرستاد تا چوب بیاورد.

بخوانید
قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-استخوان-آوازه‌خوان

قصه کودکانه: استخوان آوازه‌ خوان / خون مظلوم گریبان ظالم را می گیرد

روزی روزگاری، سرزمینی بود که هیچ‌کس در آنجا آسایش و راحتی نداشت. گرازی وحشی مزارع کشاورزان را خراب می‌کرد دام‌های آن‌ها را می‌کُشت و شکم مردم را با دندان‌هایش پاره می‌کرد.

بخوانید