تبلیغات لیماژ بهمن 1402
مجموعه-ترانه-های-یغما-گلرویی-دفتر-چهارم-بخش-سوم

مجموعه ترانه‌ها و اشعار یغما گلرویی / دفتر چهارم / بی‌سرزمین‌تر از باد / بخش سوم

بی‌سرزمین‌تر از باد
مجموعه ترانه‌ها و اشعار یغما گلرویی
دفتر چهارم / بخش سوم

به کوشش: امیر قربانی

مجموعه-ترانه-ها-و-اشعار-یغما-گلرویی-معرفی

***دفتر چهارم در سه بخش ارائه شده است:

بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

***
فهرست ترانه‌های بخش سوم

***

نت آخر

از حرارت نگاهت، گر گرفته تن گیتار!

با سرانگشتای نازت، سیمای سازم بشمار!

سیم می، میلاد واژهس، توی بطن این ترانه!

ضربان دل عاشق، آخرین شعر شبانه!

سیم سی، سیب نچیدهس، میوه‌ی همیشه نایاب!

قیمت چشمای حوا، چهره‌ی ممنوع مهتاب!

سیم سل، سلطان قصه س، عاشق دختر یاغی!

غسل جادویی آواز، تو شبای بی چراغی!

من این گیتار عاصی، شیش تا سیم یه سرانگشت!

تو بیا تا نت آخر، بیا تا گره‌ترین مشت!

از حرارت نگاهت، گر گرفته تن گیتار!

با سرانگشتای نازت، سیمای سازم بشمار!

سیم ر، رسیدنم بود، به درخشش ستاره!

باور طلوع خورشید، بعد از این شب دوباره!

سیم لا، لالایی ساز، پشت پلکای یه خوابه!

خواب تو یه جون‌پناهه، وقتی بیداری عذابه!

سیم می، میعاد چشمام، با گل نور سپیده‌س!

یه بغل هوای تازه، واسه این نفس بریده‌س!

من این گیتار عاصی، شیش تا سیم یه سرانگشت!

تو بیا تا نت آخر، بیا تا گره‌ترین مشت!

 

پایان من!

زنگ تفریح نگاهت، اونور کلاس ترکه،

من تا طعم ترانه، تا حریم کودکی برد!

اما با غیبت چشمات، دل ناباور خسته،

مثه واژه لابه لای برگای جریمه پژمرد!

حالا تو نیستی هستم، یکه تاز پر ستاره،

خوش صداتر از همیشه، خوش نفس تر از گذشته!

اما تو جاده‌ی آواز، رد رفتن تو مونده،

رد اون مسافری که، رفته اما برنگشته!

حالا باید از تو دم زد، از تو که لمس بهاری!

مثل زیبایی زخمی، رو درخت یادگاری!

حالا باید از تو سر زد، مثل ماه از دل دریا!

فصل تاروندن خواب، گم‌شدن تو دل رؤیا!

حالا باید از تو جوشید، مثل چشمه از دل سنگ!

هوس رقص دوباره، از شنیدن یه آهنگ!

رفتن تو ختم آواز، وقت بی صدا شدن نیست!

خاطره قد یه دنیاس، رفتنت پایان من نیست!

 

چشمک چاقو!

آخرین آوازه‌خونم،

توی این قحطی آواز!

بازم از حسرت زخمه،

داره می سوزه تن ساز!

آخرین آوازه‌خونم،

آخرین صدای هشیار!

ازبرم کن! همترانه!

من تو سینه نگه دار!

با منی همیشه، بانو! با همون چشمای آهو!

چشمک ستاره گم شد، تو شب چشمک چاقو!

زخمی زخمی زخمی،

آخرین کوچه نشینم!

پابه پای لحظه هام باش،

تا شب رنگی ببینم!

رو به خاموشی کوچه،

می خونم از تو دوباره!

مشعل ترانه‌ی من،

باتو خاموشی نداره!

با منی همیشه، بانو! با همون چشمای آهو!

چشمک ستاره گم شد، تو شب چشمک چاقو!

 

ناباور

چه روشن، چه بی سایه دل باختیم! چه ساده، چه ساده غزل ساختیم!

چه ناباور از آخرین سطر شب، طلوعی دوباره درانداختیم!

چه بی خاطره، بی نفس، بی نگاه، کبوتر پراندیم از عمق چاه!

نه از نامه ای عطر یاری رسید، نه چنگ پلنگی خطی زد به ماه!

بکش نعره تا اوج ناروزگار،

خوشا آخرین رقص، بر بام دار!

در این یورش تیشه دستان به باغ، بگیر از درختان بی سر سراغ!

ستاره میاندار میدان نشد، در این قحط سال صدا و چراغ!

در این شب به شب هفته‌ی دل‌گداز، غزل را به نان نفس بر نباز!

در ایوان باران، نفس تازه کن، از این حنجره خنجری تازه ساز!

بکش نعره تا اوج ناروزگار،

خوشا آخرین رقص، بر بام دار!

به پیغام هر قاصد بد خبر، نزن بوسه ای گل! به تیغ تبر!

نزن زخمه بر ساز ناکوک درد! صدا را به معراج وحشت نبر!

نگو اسم شب را به شب باوران، نسوز از تب این همه ناگهان!

ببین آرش قصه بر قله نیست، پس از این تویی زه این کمان!

بکش نعره تا اوج ناروزگار،

خوشا آخرین رقص، بر بام دار!

 

عاشقانه که می‌خندی

واسه فهمیدن چشمات،

عمریه تو تب تابم!

بستر خاطره سرده،

شعله ورشو توی خوابم!

من راه بده به چشمات!

بذار از دنیا رهاشم!

بذار از قعر سیاهی،

با ستاره همصداشم!

عاشقانه که می‌خندی، غصه‌ها از اینجا می رن!

میدونم پیش نگاهت، این ترانه‌ها حقیرن!

عاشقانه که می‌خندی، شب می شه پر از ستاره!

با تو سرمای زمستون، واسه من مثل بهاره!

وقتی از هق هق بارون،

نقطه چین تن شیشه،

یاد من باش که می خونم،

برای تو تا همیشه!

یاد من باش! من که دستام،

زیر ساطور سکوته!

می دونم صدتا ترانه،

توی پیچ تاب موته!

عاشقانه که می‌خندی، غصه‌ها از اینجا می رن!

میدونم پیش نگاهت، این ترانه‌ها حقیرن!

عاشقانه که می‌خندی، خورشید از سکه میفته!

با تو پر می شه سکوتم از غزل‌های نگفته!

 

آغاز سفر

آخرین رهگذر شهر شبم!

یه نفس بریده‌ی جون به لبم!

برای دیدن فانوس چشات،

خیلی وقته که توی تاب تبم!

صدتا سایه پابه پامن،

نفسام مال خودم نیست!

توی شهر قصه هیچکس،

پی رد قدمم نیست!

خسته نفس، بسته گلو، آینه‌ی شکسته‌ام!

ای روزگار! از تو و از لحظه شمردن خسته‌ام!

من ببر به پشت سر! من ببر! من ببر!

تا یه هوای تازه‌تر، من ببر! من ببر!

تا فصل آغاز سفر، من ببر! من ببر!

تا خنده‌های بی خبر، من ببر! من ببر!

من ببر تا خود من، تا آخر تازه شدن!

به باغ سبز لحظه هام، رنگ شکوفایی بزن!

خسته نفس، بسته گلو، آینه‌ی شکسته‌ام!

ای روزگار! از تو و از لحظه شمردن خسته‌ام!

 

کسی تو ر دوس نداره!

تو با صدتا دروغ اومدی از راه!

گفتی تموم شد شبای بی ماه!

گفتی دیگه تنهایی تمومه!

خورشید خوش بختی لب بومه!

این دل دیوونه باورت کرد!

مثل یه ترانه ازبرت کرد!

ولی زیر پای ما ر خالی کردی!

کلک به دل ما حالی کردی!

دل بازی دادی با یه اشاره، هیچ کسی تو ر دوس نداره!

چشم عاشقات برات می باره، هیچ کسی تو ر دوس نداره!

لبات می گه نه، چشمات می گن آره، هیچ کسی تو ر دوس نداره!

حتا به خورشید می گی: ستاره! هیچ کسی تو ر دوس نداره!

حالا دیگه نمون این جا! برو! برو!

پا نذار رو دل ما! برو! برو!

تو دروغ می گی بازم! برو! برو!

دیگه دل نمی‌بازم! برو! برو!

دل بازی دادی با یه اشاره، هیچ کسی تو ر دوس نداره!

چشم عاشقات برات می باره، هیچ کسی تو ر دوس نداره!

لبات می گه نه، چشمات می گن آره، هیچ کسی تو ر دوس نداره!

حتا به خورشید می گی: ستاره! هیچ کسی تو ر دوس نداره!

 

ترانه‌ی زارع

من مزرعه یه عمره، چش به‌راه یه بهاریم!

زیر شلاق زمستون، ضربه‌ها ر می‌شماریم!

توی این شب، غیر گریه کار دیگه ای نداریم!

هرکی خوابه، خوش به حالش! ما به بیداری دچاریم!

این زمستون، خیلی وقته فکر سوزوندن برگه!

خیلی وقته ساقه هامون، زیر شلاق تگرگه!

قد نمی کشه جوانه، زیر سایه‌ی تبردار!

زندگی تو فصل سرما، معنی مطلق مرگه!

نفس بکش! نفس بکش! اینجا نفس غنیمته!

توی سکوت مزرعه، کشف صدا یه نعمته!

تن این مزرعه‌ی خشک، تشنه‌ی بذر دوباره‌س!

شب پر از حضور تلخ جای خالی ستاره‌س!

تیغ گاوآهن دریاب! باید این یخا ر آب کرد!

اگه آب نشن، شکستن دیگه تنها راه چاره‌س!

طبق ترانه اینجاس، پس کو اون صدای بی باک؟

تا بپاشه بذر آواز روی بی باری این خاک!

مزرعه دزدیدنی نیست، فردا میلاد شکوفه س!

داره میره پی کارش، شب یخ بسته‌ی سفاک!

نفس بکش! نفس بکش! اینجا نفس غنیمته!

توی سکوت مزرعه، کشف صدا یه نعمته!

 

خلع ید

عزیز ه‌مسقوط من! افسانه ر دوره نکن!

چله‌ی بی چهچهه‌ی ترانه ر دوره نکن!

این شب تب دار سیاه، رنگ خروس‌خون نشده!

تو قصه‌های بی کلک، آتیش، گلستون نشده!

صف شکنای قافله، غافلن نابلدن!

قصه نویسا عمری، از قلما خلع یدن!

بزن به سیم شعله‌ها، تا خود خودسوزی بیا!

چمبر چنگیز ببین، رو سر قوم آریا!

سکسکه‌ی صدای من، بغض توئه، حرفی بزن!

آینه همدست شبه، تو چاره کن، شکن شکن!

سکوت کهنه سال لب، حوصله م سر می بره!

شنیدن صدا از این حنجره مرده نوبره!

آینه‌های پر غبار، آینه‌ی دقم شدن!

لحظه‌های حافظه کش، زجر دقایقم شدن!

بزن به سیم شعله‌ها، تا خود خودسوزی بیا!

چمبر چنگیز ببین، رو سر قوم آریا!

 

تعبیر

من این ساعت مرده، برگ کاهی، میز تحریر!

زنگ خوش صدای آواز، توی این غروب دلگیر!

قلمای تک شکسته، دل بی دل، پای خسته!

انگار از پتک ترانه، قفل بی حرفی شکسته!

بازم از تو، بازم از تو تا طنین گل رسیدم!

مث خون یه قناری، از نوک دشنه چکیدم!

باغ بی بار سکوتم، با تو گلخونه‌ی عشقه!

گریه طعم شوکران نیست، شهد پیمونه‌ی عشقه!

همه‌ی خون تو رگه‌ام، نذر ختم این عذابه!

پرسش همیشه‌ی من، بی جوابه! بی جوابه!

بگو تعبیر کدوم خواب، رفتن تو ر رقم زد؟

که دوباره دیو قصه، بازی عشق به هم زد!

بازم از تو، بازم از تو تا طنین گل رسیدم!

مث خون یه قناری، از نوک دشنه چکیدم!

باغ بی بار سکوتم، با تو گلخونه‌ی عشقه!

گریه طعم شوکران نیست، شهد پیمونه‌ی عشقه!

 

بنویسم!

من خط بزن! دوباره از سر خط بنویسم!

بنویس که من برای قصه‌ی تازه حریصم!

بنویس با خط الماس، رو تن نازک شیشه،

که بدون نور چشمات، شب من سحر نمیشه!

رو تن برفی کاغذ، بنویس اسم بهار!

دل بده به رنگ دریا، خط بزن دلدله ها ر!

خنده با چشمای خیس سخته عزیزم! بنویس!

بنویس از دل این بارون نم نم، بنویس!

شونه ت هدیه بده به گریه‌های بی صدام،

از پریشونی این سیل دمادم بنویس!

بنویس از اولین دم! از دل سلام اول!

از همون جواب ساده، اونور کلام اول!

بنویس از لب بسته، وقتی هر واژه نقابه!

از خداحافظ عاشق، که یه عمره بی جوابه!

بنویس از پل پیوند که میون ما شکسته!

بنویس تا واشه قفل این در همیشه بسته!

خنده با چشمای خیس سخته عزیزم! بنویس!

بنویس از دل این بارون نم نم، بنویس!

شونه ت هدیه بده به گریه‌های بی صدام،

از پریشونی این سیل دمادم بنویس!

 

تیر اخطار!

فراری‌ام! فراری‌ام! فراری از لباس سبز!

فراری از چکمه سفید، فراری از حصار مرز!

فراری‌ام! فراری‌ام! فراری از نفرت جنگ!

فراری از قمقمه و تیر کلاهخود تفنگ!

فراری از اسم شب، ترس نگهبان فریب!

فراری از مارش رژه، شلوارایی با شیش تا جیب!

دوس ندارم پابکوبم مقابل ستاره‌ها!

این پادگان جهنمه، خسته‌ام از دوباره‌ها!

سیم خاردار من از فرار نمی ترسونه!

تیر اخطار من از فرار نمی ترسونه!

من نمی خوام رژه برم با یه تفنگ، کوله به پشت!

یا بدونم که دشمن، با چن تا گوله میشه کشت!

امشب شب فرارمه! تو که نگهبان شبی،

نترسونم از غضب یه مش ستاره حلبی!

من بزن! نشون بده یه سرباز نمونه ای!

اسم شب ازم نپرس! تو ناجی شبونه ای!

من بزن! من بزن که مرگ من نجاتمه!

گاهی یه مرگ باشکوه، به زندگی مقدمه!

سیم خاردار من از فرار نمی ترسونه!

تیر اخطار من از فرار نمی ترسونه!

 

کم رنگ

نگاهم کن که کم رنگم!

نگاهت بهترین رنگه!

گره کن مشت آواز،

صدای تو خوش آهنگه!

بخون با من که بیزارم،

از این اذکار تکراری!

بیا بی قصه خوابم کن!

شکنجه گاه بیداری!

غزل خاتون دریا دل! ببر من ر تو از ساحل!

که این عاشق‌ترین قایق، نشسته تا گلو در گل!

بدزد این رخت پر خار!

من عریون کن از وحشت!

تو چتر گیست وا کن!

زیر رگبار این نفرت!

بتاب از روزن فانوس!

شب یلدا ر رسوا کن!

رو این دیوار دل مرده،

هزارتا پنجره وا کن!

غزل خاتون دریا دل! ببر من ر تو از ساحل!

که این عاشق‌ترین قایق، نشسته تا گلو در گل!

 

زندگی یعنی نمردن!

روی آسمون نوشتن: «آی! پرنده! پر زده بس!»

با کسی شوخی ندارن! اینجا حرف حرف گلوله س!

پر بگیر از دل این دام! زندگی یعنی نمردن!

بدتر از طعم نفس نیست، طعم این مرگ مقدس!

آسمون قرق نمیشه، با رجزخونی صیاد!

خوشصداتر از سکوته، انعکاس سرخ فریاد!

بگذر از مرز گلوله! که ترانه رنگ خون!

نگو مردن پرنده پشت ابرا میره از یاد!

آخر بازی نفرت، تو بگو که کی برندهس،

وقتی تو قطره‌ی خونت، پر پر صدتا پرنده س!

دلت بزن به ابرا! خلوت قفس ر بشکن!

پشت میله‌های حسرت، نبض ثانیه گزندهس!

من واسه دردای تو قرص مسکن ندارم!

اگه تو بخوای به هر سایه ای ایمون میارم!

بگو تا یادم بره همین زبون مادری!

زندگی توی قفس بهتره یا دربه دری

 

یادش به خیر!

بچگی مون یادش به خیر! چه بی کلک بود دل ما!

همیشه زیر سایه‌ی چوب فلک بود دل ما!

وقوقصاحاب داد می‌کشید، تو گذر محله مون!

چه مزه‌ای، چه عطری داشت دم پختکای نه نه مون!

چشمای تو یادش به خیر، تو شب چارشنبه سوری!

شراب هفصد ساله بود! باغ تو آباد انگوری!

همه‌ی سهم من از زندگی شد: یادش به خیر!

مزه‌ی پیاله‌ی تشنگی شد: یادش به خیر!

یادش به خیر صدای پات، رو تن سنگفرش حیات!

فرار می‌داد غصه‌ها ر، تنها یه دونه آبنبات!

پدربزرگ با چپغش، زیر گذر نشسته بود!

چراغ تیر کوچه ر کمون من شکسته بود!

توی شب خاطرخواه شدن، هق هق من یادش به خیر!

حال پریشون دل عاشق من یادش به خیر!

همه‌ی سهم من از زندگی شد: یادش به خیر!

مزه‌ی پیاله‌ی تشنگی شد: یادش به خیر!

 

من سکوتم

من سکوتم، تو ترانه! من یه فانوس، تو زبانه!

من نگاه مات گنگم، تو نگاهی عاشقانه!

من یه زخمم، تو یه مرهم! من به ندرت، تو دمادم!

من یه باغ گر گرفته! تو مث نزول شبنم!

من تو دوتا عروسک با چشای تیله ای!

من تو زندونی خاطره‌های پیله ای!

من یه عکس پر غبار از یه ترانه ساز لال،

اما تو هنوز مث باور یک قبیله ای!

من پر از شکست تردید، تو شکوه تخت جمشید!

من شب شب پره مرده، تو مث طلوع خورشید!

من یه شهر بی پرنده، تو بلیط یه برنده!

بگو تو حراج چشمات، قیمت ستاره چنده؟

من تو دوتا عروسک با چشای تیله ای!

من تو زندونی خاطره‌های پیله ای!

من یه عکس پر غبار از یه ترانه ساز لال،

اما تو هنوز مث باور یک قبیله ای!

 

تجسم

شب این ساعتک خورشیدی!

من این حنجره‌ی تبعیدی!

ای همیشه هم‌سکوت هم‌نگاه!

من از کدوم غزل دزدیدی؟

گم شدم تو کوچه‌های مه زده!

چه کسی نشون من ر بلده؟

اصلاً انگار نفس نور چراغ،

به ترانه‌های ما نیومده!

وقتی هر خاطره خنجر می زنه،

وقتی آیینه به فکر کشتنه،

دیدن دوباره‌ی دستای تو،

لحظه‌ی ناب تولد منه!

با تو میشه عشق تو ترانه دید!

میشه لاجرعه چشات سرکشید!

واژه‌های دس نخورده ر بیار!

تو برس به داد این برگ سفید!

جوشش دوباره‌ی شعر منی!

مثل قامت ستاره روشنی!

ای تجسم امید عاطفه!

تو درست مثل نفس کشیدنی!

وقتی هر خاطره خنجر می زنه،

وقتی آیینه به فکر کشتنه،

دیدن دوباره‌ی دستای تو،

لحظه‌ی ناب تولد منه!

 

زلزله

نگو: «ـ دوسم نداشته باش!» خواستن تو کار دله!

حریف این دل نمی شم! راضی نمی شه! مشکله!

راهم سد می‌کنی با، اون دوتا چشم کهربا،

گذشتن از چشمای تو، مثل خیال باطله!

با اون نگاه ددری، ما ر کجاها می‌بری؟

تو که می دونی عاشقت نداره تاب فاصله!

ما ساکن خیالتیم، عاشق عطر شالتیم،

این دل بی وطن هنوز، اهل همین آب گله!

از وقتی که یکی شدن، دستای تو با دست من،

تو شهر آروم دلم، اومده صدتا زلزله!

تو مثل قایق روی آب، می‌گذری مست بی شتاب،

انگار نمی دونی یکی منتظرت تو ساحله!

همیشه بی‌قرار تو! همیشه انتظار تو!

بیا که بی اومدنت، سر می ره صبر حوصله!

وعده‌ی فردا نمی خوام، نگو: «ـ بمون! خودم میام!»

بذار بهاری شه هوام، بذار بخونه چلچله!

بذار که اون چشمای ناز، ما ر هوایی کنه باز،

عشق تو شیرین اگه زمونه مون هلاهله!

 

اعتراف

آینه‌ی مایه‌ی شرم، من دیگه رفیق من نیست!

دیگه این آینه بازار، جای آفتابی شدن نیست!

من کم کن از خود من، تا ببینی آینه‌ها ر!

تو شکنجه گاه گریه، ببین اعتراف ما ر!

من بدهکارم به آینه، همه‌ی نگفته هام!

توی پیچ تاب گیست، پیدا کن رد نگام!

با تو آینه بهترین جا، برای دیدن رؤیاس!

رخت تردید رها کن! وقت دل زدن به دریاس!

آینه‌ها چه مهربونن، ووقتی دستای تو این جاس!

بهترین منظره‌ای تو! لحظه، لحظه‌ی تماشاس!

چتر خندههات وا کن، زیر رگبار نگاهم!

پا بذار تو قاب آینه، که یه عمره چش به راهم!

با تو آینه بهترین جا، برای دیدن رؤیاس!

رخت تردید رها کن! وقت دل زدن به دریاس!

 

سُک سُک

من تو از تب تنهایی پریم!

حسرت گذشته‌ها ر می‌خوریم!

رد پا مون خود شرمندگیه!

اسم جون کندنمون زندگیه!

ما باید قایم موشک بازی کنیم،

وقتی شب جون میده واسه گم‌شدن!

پشت پرده‌های گریه سر بدزد،

تا تو ر پیدا کنن دستای من!

سک سک آی ستاره سک سک! از سر دوباره سک سک!

با تو این بازی دلچسب، انتها نداره سک سک!

سک سک ای ساز شکسته! سک سک ای صدای خسته!

دفتر شعرای شاعر، دوباره به گل نشسته!

کوچه آبستن عشقه، پا به پا باش! نگو دیره!

بی تو این ماهی عاشق، توی حوض یخ اسیره!

آخر قصه‌ی بارون، اول رنگین کمونه!

بیا پیدا کن صدام، تا بازم برات بخونه!

سک سک آی ستاره سک سک! از سر دوباره سک سک!

با تو این بازی دلچسب، انتها نداره سک سک!

سک سک ای ساز شکسته! سک سک ای صدای خسته!

دفتر شعرای شاعر، دوباره به گل نشسته!

 

تحمل

مثل پت پت یه فانوس که نفس بریده باشه!

مثل اون پرنده‌ای که، جز قفس ندیده باشه!

دل به زنجیر عذابم، بی سرانجامم خسته!

یه نفر حرمت بال شاپرک‌ها ر شکسته!

این جا زندگی یتیمه، این جا ناتمومه آواز!

مجرمای بی گناهن، این فرشته‌های سَر باز!

تو رهاتر از صدایی، من گرفتار سکوتم!

بی تو از بام ترانه می سقوطم! می سقوطم!

من از این جا جدا کن! این جا دیگه جای من نیست!

سر سپردن به تحمل، معنی عاشق شدن نیست!

این جا زندگی یتیمه، این جا ناتمومه آواز!

مجرمای بی گناهن، این فرشته‌های سَر باز!

 

نمی تونم!

نمی تونم تو ر با ترانه پرپر بکنم!

اما شاید بتونم چشمات ازبر بکنم!

چالای کنج لبت، هلال ماه آذره!

عمریه که دل برای خندههات دربه دره!

عطر دستای تو عطر گونه‌ی سیب گلاب!

انقراض عطشی! درست مث جرعه‌ی آب!

وا کن این دریچه‌های پر غبار بسته ر،

مثل مهتاب رو سر شب‌های تنهایی بتاب!

اگه جای چشم تو تو قصه مون خالی بشه،

توی باغچه‌ی دلم دوباره خشکسالی بشه،

زنبقا اهلی میشن تو بند گلدون سفال!

خاطره‌ها می میرن تو آرزوهای محال!

عطر دستای تو عطر گونه‌ی سیب گلاب!

انقراض عطشی! درست مث جرعه‌ی آب!

وا کن این دریچه‌های پر غبار بسته ر،

مثل مهتاب رو سر شب‌های تنهایی بتاب!

 

خط و نشون

نفست ر تازه کن، ترانه خون! شعر با لهجه‌ی آزادی بخون!

ماهی سیاه این ترانه ر، به شب آبی دریا برسون!

من با صدات ببر یه جای دور، خسته‌ام از این همه خط نشون!

دیگه این قناری قفس نشین، تن نمی سپره به ننگ آب دون!

زیر سرنیزه‌ی این ثانیه‌ها، منم ترانه‌های نیمه جون!

دلم از غربت این خونه گرفت، آی فلک! ماشه‌ی مرگ بچکون!

من می خوام خونه م دوشم بگیرم، مث کولیا، مث یک حلزون!

اما این خاطره‌های لعنتی می گن: این جهنم خونه بدون!

آی نسیم خوب دریا! یه دفه، من دنبال نگاهت بکشون!

قایقم منتظره اشارهت، بی‌قراره و کشیده بادبون!

موندنم مرگه، یه مرگه بی شکوه، رفتنم لعنت و زخم زبون!

تو بگو! تویی که تو خواب خیال، خونه ساختی از گل رنگین کمون،

بگو کی پهلوون شهر چراغ، پا میذاره توی گود خونه مون؟

من دلداری بده با یه دروغ! بگو: چش براه پهلوون بمون!

رو تن جریمه‌های ناتموم، بنویس با جوهر قرمز خون:

وقتی تو کویره ترس دلهره، بال کرکسا میشه یه سایه بون،

وقتشه که گله باور بکنه، خود قصاب‌باشی مرد شبون!

ما ر گول زدن دوباره، هم‌نفس! نگا کن کرکسا ر تو آسمون!

دس رو دس گذاشتن من تو هم، چاره نیس برای ختم سر برون!

واسه هر کسی که دس رو دس گذاشت، نامه نیس تو خورجین نامه رسون!

حرف آخر این که: دستم ر بگیر! تا با هم بشیم هزارتا پهلوون!

 

کهربا

بی توام اما از تو سرشارم!

بی تو در خواب باتو بیدارم!

رنگ چشمانت، رنگ دلتنگی!

خسته ای از این آدمک سنگی!

کهربایی تو، من پری در باد!

تو همه شعری، من همه فریاد!

آخرین بانو! سایه را بشکن!

شوق بودن را، زنده کن در من!

آخرین بانو! رنگ رؤیا باش!

بهترین فصل قصه‌ی ما باش!

از نگاه من، بهترین نامی!

خسته از راه بی سرانجامی!

آخرین عاشق، آخرین همراه!

از شب یلدا، پل بزن تا ماه!

حجم آغوشت، وسعت دریاست!

بی تو این عاشق، قایقی تنهاست!

آخرین بانو! سایه را بشکن!

شوق بودن را، زنده کن در من!

آخرین بانو! رنگ رؤیا باش!

بهترین فصل قصه‌ی ما باش!

 

بی خیال!

اگه هیشکی حرف ما حالیش نمی شه، بی خیال!

اگه شب رد نمی شه از پس شیشه، بی خیال!

کنج چاردیواری رؤیا همیشه مال ماس،

این نفس حتا اگه که آخریشه، بی خیال!

بی خیالی حالی داره که فقط من می دونم!

واسه اینه که هنوز مثل قدیما می خونم!

این صدا ارثیه‌ی پدربزرگ واسه من،

حتا سِیلَم که بیاد من یکی این جا می مونم!

اگه این جا چشم ما همیشه بسته س، بی خیال!

اگه تو سفره نمکدون شکسته س، بی خیال!

بی خیال این خیالا که پر از دلهرهان!

حتا شب اگه از این سیاهی خسته س، بی خیال!

بی خیالی حالی داره که فقط من می دونم!

واسه اینه که هنوز مثل قدیما می خونم!

این صدا ارثیه‌ی پدربزرگ واسه من،

حتا سیلم که بیاد من یکی این جا می مونم!

 

صحنه‌ی سپیده

وقتی پروانه‌ی آواز، بی صدا حبس یه پنجه س!

وقتی آغوش رفیق ام، تخته بند یه شکنجه س!

وقتی هر معجزه، مکره! وقتی هر حادثه شومه!

ململ فریاد سرخت، رو به رومه! رو به رومه!

مثل پرده‌ی نمایش، بی بهانه می ره بالا!

صحنه، صحنه‌ی سپیدهس! فصل جونکندن حالا!

مث شلیک گلوله تو شقیقه س هر دقیقه!

هر دقیقه مث شلیک گلوله س تو شقیقه!

می شه بی وقفه لگد، لاله‌های سرنگون،

می شه از ترانه خط زد، بوی بی دریغ خون،

اما شعله تا به امروز، زیر خاکستر نمونده!

گاهی وقتا یه جرقه، صدتا جنگل سوزونده!

بیا با نور یه فانوس، خورشید سرد خبر کن!

بیا بارونی شب ر، با یه کبریت شعله ور کرد!

مث شلیک گلوله تو شقیقه س هر دقیقه!

هر دقیقه مث شلیک گلوله س تو شقیقه!

 

عاشقی یعنی همین!

اگه خاکسترنشینی، اگه اهل آسمونی،

اگه جنس خود مایی، اگه از ما بهترونی،

اگه شاعر، اگه سرباز، اگه قصاب، اگه سارق،

اگه ارباب، اگه زارع، اگه پاروزن قایق،

اگه آهنگر خرات، اگه سرگرم تجارت،

یا اگه حتا وزیری، پشت مسند صدارت،

یه نفر دلت ر می دزده فقط با یه نگاه!

عاشقی یعنی همین، یعنی گناه بی گناه!

بعد از اون روز دیگه از خودت رهایی مث من!

خوش ترانه، خوش طنین خوش صدایی مث من!

بعد از اون دیگه دلت میشه چراغ راه تو!

غیر از عشقت کسی ر نمی بینه نگاه تو!

دنیا تو دست توئه، با هیشکی کاری نداری!

همه‌ی زندگیت به پای عشقت می ذاری!

عاشقی یعنی همین، یعنی گناه بی گناه!

یه نفر دلت ر می دزده فقط با یه نگاه!

 

قصه‌ی دل!

سام علیک! ابرو هلالی! سام علیک!

جای ما همیشه خالی! سام علیک!

نکنه یادت نیاد خاطرخواه همیشه ر!

نکنه کنده باشی از توی خاکت ریشه ر!

من همونم که قدیم قدیما پاسوزت شدم!

شایدم یه خاطره برای امروزت شدم!

چش رو هم گذاشتنت درد ما ر دوا نکرد!

هیچ کلیدی قفل بدمصب دل ر وا نکرد!

یه نظر ما ر نگاه کن که نگات غنیمته!

بسوزون دوباره ما ر! سوختن این جا راحته!

خیلی وقته که توی قاب عکسا جای خالیته!

تو ما ر کشتی هیچ غمی نداشتی …حالیته؟

بگو که یادت میاد نگاه بی پرده‌ی من!

گل یاس پرپر تو کوچه وقت رد شدن!

بگو که زنگ صدام هنوز به یادته، بگو!

یا نه … من برات میگم قصه‌ی دل ر موبه مو!

چش رو هم گذاشتنت درد ما ر دوا نکرد!

هیچ کلیدی قفل بدمصب دل ر وا نکرد!

حالا تو چشام نگا کن که نگات غنیمته!

بسوزون دوباره ما ر! سوختن این جا راحته!

 

دارالمجانین

دو تا کپسول مسکن روی میز صبحونه،

بالا بنداز! چاره‌ای نیست! دیوونه! آی! دیوونه!

بالا بنداز تا بدونی زندگی خواب خیاله!

نگا کن عقربه‌ها ر! هر یه ثانیه، یه ساله!

پنجره‌ها نردهپوشن توی این دارالمجانین!

پرن از حرفای روشن، این چشای مات غمگین!

تکلیف این زمونه با آدما خیلی روشنه!

دیوونه‌ی زنجیریه، هر کسی زانو نزنه!

آقایون دیوونه ها! هیچکسی ما ر نمی خواد!

باید مسکن بخوریم، تا دنیا یادم نمیاد!

آره! ما دیوونه ایم! پس ما ر تنها بذارین!

درا و پنجره‌ها ر واسه مون وا بذارین!

حتا زنجیر نمی تونه ما ر زندونی کنه!

واسه ما هیشکی نمی تونه رجزخونی کنه!

ما همه رهاییم از رسوم این شب سیاه!

شما دلخوش چراغین ما همسایه‌ی ماه!

تکلیف این زمونه با آدما خیلی روشنه!

دیوونه‌ی زنجیریه، هر کسی زانو نزنه!

آقایون دیوونه ها! هیچکسی ما ر نمی خواد!

باید مسکن بخوریم، تا دنیا یادم نمیاد!

 

هم روزگار

غم نخور! هم روزگارم! من هوای تو ر دارم!

واسه چاردیوار قلبت، صدتا پنجره میارم!

غم نخور! زیبای خفته! ناامیدی حرف مفته!

رنگ عوض می کنه این شب، با غزل‌های نگفته!

نگو خیلی وقته این جا، کسی فردا ر ندیده!

توی پولک لباست، صدتا فانوس امیده!

چرخ تو، وقتی می‌رقصی! میشکنه چرخ فلک ر!

تازه می کنه دوباره، خبرای قاصدک ر!

شب از رقص تو می ترسه! بترسون دیو جادو ر!

پریشون کن با آوازت، سکوت این غزلگو ر!

غم نخور! همیشه روشن! رخوت بگیر از این تن!

خون زندگی ر بسپار، به رگ ترانه‌ی من!

غم نخور! همدست خسته! شب پره از پیله رسته!

مرغ عشق این ولایت، دوباره قفس شکسته!

شب از رقص تو می ترسه! بترسون دیو جادو ر!

پریشون کن با آوازت، سکوت این غزل‌گو ر!

 

بردگی

به من بگو وطن چیه؟ من نمی‌فهمم وطن!

گرد غباره رو چشام، تو تازه کن دید من!

به من بگو وطن چیه؟ یه خط فرضی روی خاک؟

یا شیر دم بریده‌ای، که تو قفس میشه هلاک؟

به من بگو وطن چیه؟ چشمای مادر یا پدر؟

پیله‌ی صد پاره شده، یا غربت یه دربه در؟

به من بگو وطن چیه؟ خونه یا قبرستون ما؟

خنده‌های بدون مرز، یا گریه‌ی پنهون ما؟

برای حبس من ما، وطن فقط بهانه بود!

خاطره‌های بردگی، غزل نبود، ترانه بود!

وطن واسه یه عده‌ای، آواز ای دل، ای دله!

ساختن یه بادبادکه، با کاغذای باطله!

وطن واسه یه عده‌ای، مزه‌ی قرمه سبزیه!

برای غربت زده‌ها، اونور خط مرزیه!

وطن واسه یه عده‌ای، عکسای تخت جمشیده!

ظرف شله زرد که روش، خون جای دارچین پاشیده!

وطن همین جاس که شده، سقف سیاه تو و من!

با من بخون اگه تو هم، شکاری از دست وطن!

برای حبس من ما، وطن فقط بهانه بود!

خاطره‌های بردگی، غزل نبود، ترانه بود!

 

بمون برای ما شدن!

شب خاکستریه خونه‌ی من، پلک چشمای من بسته می خواد!

جیرجیرک خونده و خوابیده ولی، چه کنم؟ من یکی خوابم نمیاد!

نور فانوست بنداز تو شبم، این همه زخم زبون نزن به من!

صدای من دیگه سوسو نداره! تو با لحن کهکشون حرفی بزن!

فکر نکن اگه بری بدون تو، همه‌ی هستی من میره به باد!

خیلی وقته که با هم غریبه‌ایم، رنگ چشمای تو یادم نمیاد!

بغضم از رفتن تو نمی شکنه، این بدون!

اما با این همه باز بهت میگم: با من بگو!

رفتن تو نه سقوطه، نه سکوته واسه من!

اما باز بهت میگم: بمون برای ما شدن!

اگه مهربون بشی برای تو، سقفی از بلور رؤیا می‌سازم!

برای برق نگاه ناز تو، جونم با یه اشاره می‌بازم!

اگه باشی تو شب ترانه هام، میشه آتیش بازی نگا کنیم!

می تونیم پلکای خورشید خانوم، رو به تاریکی قصه وا کنیم!

اگه تو این جا نباشی، می دونم رودخونه زندونی میشه تو چشام!

اما من نمی ذارم که بشنوی، صدای گریه ر تو زنگ صدام!

بغضم از رفتن تو نمی شکنه، این بدون!

اما با این همه باز بهت میگم: با من بگو!

رفتن تو نه سقوطه، نه سکوته واسه من!

اما باز بهت میگم: بمون برای ما شدن!

 

بخند!

امون بده که عطر تو برگ امون واژه‌هاس!

بذار بتابم از چشات، این آینه بی انتهاس!

امون بده! امون بده! که بی امون روزگار!

دست ترانه بافه من، بافته برام طناب دار!

امون بده! امون بده! که عاشقانه تر بشم!

می خوام تو کوچه‌ی چشات، دوباره دربه در بشم!

من بگیر از روزگار، که خسته‌ام از این عذاب!

دوباره لالایی بخون! بذار بیدارشم توی خواب!

می خوام تو ر خواب ببینم تا بشکنه شب کبود!

ببین که بیداری ما، آش دهن سوزی نبود!

خواب تو ناب مث شعر، رؤیا داره بغل بغل!

مشعل آواز منی، تو این سیاهی دغل!

می خوام تو خواب ببینمت! چشمای خیسم ر ببند!

خسته‌ام از زنگ عزا، برام بخند! برام بخند!

من بگیر از روزگار، که خسته‌ام از این عذاب!

دوباره لالایی بخون! بذار بیدارشم توی خواب!

 

آواز آسمونی

تو جاده‌ی خاطره‌ها، با قدمام همسفرم!

با من بیا! نگو که من حوصله ت سرمی برم

بذار تا رودخونه بشم! برکه شدن ننگه برام!

به جز نگاه تو از این زندگی چیزی نمی خوام!

بیا به احترام عشق، اسمامون گم بکنیم!

خواستنمون قصه‌ی تموم مردم بکنیم!

بگو می شه که کلاغ قصه ر خونه رسوند!

می شه حتا تو قفس، آواز آسمونی خوند!

برای فهمیدن تو، می‌گذرم از مرز صدا!

ببین زمین خوردنم سراغ هق هقم بیا!

بدون تو ترانه هام، مرثیه‌ی ثانیه هاس!

دست غرورم ر بگیر! بگو شروع من کجاس؟

بگو به من که با منی، تا فتح آخرین نفس!

بخون که از صدای تو، وامی شه درهای قفس!

بگو می شه که کلاغ قصه ر خونه رسوند!

می شه حتا تو قفس، آواز آسمونی خوند!

 

نگران!

نگرانم! نگرانم! نگران این منم!

از سر دنیا زیادم، اما باز خیلی کمم!

نگران خودمم!

بی تو عریونی باغم! با تو داغ داغ داغم!

طپش نبض چراغم، با تو خیلی روشنم!

نگران خودمم!

از یه بغض تازه خیسم! واسه دیدنت حریصم!

خودم نمی‌نویسم، خودم خط می‌زنم!

نگران خودمم!

از دل باغ گل یاس، پشت زنگ خوب گیلاس،

وقتی بغض من یه دریاس، باز بیا به دیدنم!

نگران خودمم!

این ورا صدا صدا نیست! درای حنجره وا نیست!

کسی دلواپس ما نیست! هر دقیقه می‌شکنم!

نگران خودمم!

تو مسیر جست جوتم! مث آینه روبه روتم!

نگران این سکوتم! شعله بنداز به تنم!

نگران خودمم!

بی خیال غم من باش! عاشق عاشق شدن باش!

مثل معنای وطن باش! خسته از این وطنم!

نگران خودمم!

خاطره‌ها ر صدا کن! من از خودم رها کن!

چتر آغوشت واکن! پابذار تو پیرهنم!

نگران خودمم!

دل دل این دل دریاب! قد بکش تا خود آفتاب!

هم توبیداری هم خواب، گرم از تو گفتنم!

نگران خودمم!

 

گذری

سر فردوسی، تو میدون، بغل مجسمه،

اون جا که صدا گمه، تو ازدحام همهمه،

یه شوفر گلو درونده، یه نفس داد می زنه:

«ـ یه نفر میدون آزادی! آهای کی با منه؟»

من پیاده می‌گذرم از بغل صدای اون،

تو اگه پیاده‌ای، با من همین شعر بخون:

چراغای راهنمایی قاطی کردن دوباره!

یه روزی این ترافیک دخل ماها ر میاره!

خیابون انقلاب خیلی بلنده! مگه نه؟

چراغای قرمزش راه می بنده! مگه نه؟

مونده تا میدون آزادی! آهای مسافرا!

شماهام پیاده شین! بگین: چرا؟ بگین: چرا؟

واسه چی میدون انقلاب شلوغه همیشه؟

واسه چی چمبره‌ی این ترافیک وا نمیشه؟

اگه تقصیر چراغاس چراغا ر می‌شکنیم!

اگه تقصیر شب این شب آتیش می‌زنیم!

آخه ما میدون آزادی ر باید ببینیم!

نباید دس روی دستامون بذاریم بشینیم!

چراغای راهنمایی قاطی کردن دوباره!

یه روزی این ترافیک دخل ماها ر میاره!

خیابون انقلاب خیلی بلنده! مگه نه؟

چراغای قرمزش راه می بنده! مگه نه؟

مونده تا میدون آزادی! آهای مسافرا!

شماهام پیاده شین! بگین: چرا؟ بگین: چرا؟

 

یادت نره!

یادت نره که یاد تو همیشه همراه منه!

یادت نره که خواستنت مثل نفس کشیدنه!

یادت نره که آینه از طپش تو روشنه!

یادت نره نبودنت جونم آتیش می زنه!

بغض تو یاس پرپره، شب تو چشات شناوره!

دل واسه تو دربه دره! یادت نره! یادت نره!

عاشق تو قلندره! از همه دیوونه تره!

ناز تو ر خوب می خره! یادت نره! یادت نره!

یادت نره که خسته‌ام از این فراموشی بد!

یه حرف تکراری شدم، مثل مدار جز مد!

یادت نره ترانه هام دفتر خاطراتمه!

یادت نره بدون تو سقوط من دم به دمه!

بغض تو یاس پرپره، شب تو چشات شناوره!

دل واسه تو دربه دره! یادت نره! یادت نره!

عاشق تو قلندره! از همه دیوونه تره!

ناز تو ر خوب می خره! یادت نره! یادت نره!

 

یکی در میون!

ای تو که حتا تو تله، راه فرار بلدی!

تو این غروب یخ زده، به قلب من خوش اومدی!

گذشتن از تو ساده نیست، برگ برنده‌ی منی!

مدتی به این دل شکسته سر نمی‌زنی؟

مهمونی دلم ر با چشات چراغون می‌کنی!

با یه اشاره خونه‌ی این شب داغون می‌کنی!

فانوسک ترانه، به یاد تو روشنه!

قلبم یکی در میون، برای تو می زنه!

حوالی چشمای تو نمی شه آفتابی نشد!

نمی شه سرگردون این شبای بی خوابی نشد!

نمی شه از برق چشات، به صبح فردا نرسید!

به تو نمی شه دل نبست! نمی شه از تو دل برید!

نمی شه پشت پا نزد، به روزگار لعنتی!

نمی شه آواره نشد، تو اون نگاه قیمتی!

فانوسک ترانه، به یاد تو روشنه!

قلبم یکی در میون، برای تو می زنه!

 

شب یلدا

وقتی لال‌بازی تو دنیا یه زبون مشترک شد،

وقتی تو گود حماقت، پهلوونمون فلک شد،

وقتی سنجاق خیانت، سهم بال شاپرک شد،

وقتی گفتن سلام به سلامت، متلک شد،

می‌رسی به حرف من!

وقتی تو سفره‌ی خالی، قاتقت خون جگر شد،

وقتی جنگل از حضور یه جرقه شعله ور شد،

وقتی گونه‌های جلاد از صدای گریه تر شد،

وقتی که کلاغ قصه از دوباره دربه در شد،

می‌رسی به حرف من!

حرف من، سوال من، زمزمه‌ی زیر لبه،

که چرا تو این حوالی، شب یلدا هر شبه؟

از نگاه بعضیا حرفای من حرف حسابه،

که دهن بند طلایی واسه اون تنها جوابه!

از نگاه بعضیا حرفای من حرف اضافه س،

برای همین سیاهی از شنیدنش کلافه س!

حرف من، سوال من، زمزمه‌ی زیر لبه،

که چرا تو این حوالی، شب یلدا هر شبه؟

 

کوزه به سر

تو به تقوای غزل مشکوکی، من به تردید تو ایمان دارم!

بی تو در این شب شاعر مرده، آخرین پنجره‌ی بیدارم!

کوچه آبستن آوازی نیست! کوچه از ضرب قدم‌ها خالی ست!

من در این خانه‌ی خواب آلوده، خسته در تاب تب دیدارم!

تشنه‌ام! تشنه‌ترین گندمزار! بر تن بایر خشکیده ببار!

تو بیا با کف دستی دریا! من از این کوزهبه سر بیزارم!

از شبستان ستون پوسیده، یک نفر معجزه را دزدیده!

با تو بر خاک سیاه محراب، سروی از نور صدا می‌کارم!

آخرین سنگ صبور جادو! پاسخ پرسش این عاشق کو؟

تو همه ترجمه‌ی تردیدی، من همه زمزمه‌ی انکارم!

منم از نسل نفس جامانده، که در این معرکه تنها مانده!

دور آن خاطره‌ها می‌چرخم، بی تو همحوصله‌ی پرگارم!

تن تو چله‌ی تابستان است، لمس تو لمس خدا انسان است!

من به سحر تو انالحق گفتم! من به عشق تو چنین بردارم!

پیش چشم تو ترانه کم نیست! با تو این آینه نامحرم نیست!

تو که هستی که در این سرمستی، با تو تا اوج غزل هشیارم؟

 

فانوس دریایی

از سفرنامه نوشتن خسته‌ام! مقصد کولی بی وطن کجاست؟

تو بگو کدوم جزیره عاقبت، جای آرامش بادبون ماست؟

بگو رو خاک کدوم ولایتی، می شه عاشق شدن ترجمه کرد؟

تو کدوم نقطه‌ی اطلس جهان؟ رو کدوم قسمت سیاره‌ی درد؟

همه جاده‌های تاریک جهان، به سراب بی نهایت می رسن!

چشمت چراغ راه تازه کن، واسه سردرگمی نگاه من!

شنیدن صدای پات، مقصد این مسافره!

نذار طنین اسمت از یاد ترانه هام بره!

وقتی طوفان من پرپر می کنه، چشمک فانوس دریایی تویی!

وقتی بختک من خنجر می زنه، بهترین لحظه‌ی رؤیایی تویی!

اگه نفرینی همقبیله ام، اگه خسته‌ام از این لهجه‌ی غم،

می دونم دوباره از تو دم زدن، خون می ریزه تو رگای این قلم!

ردپای من به جایی نرسید، اما تو سفر تو آفتابی شدی!

صاحب همیشه‌ی ترانه‌ها! ناجی شبای بی تابی شدی!

شنیدن صدای پات، مقصد این مسافره!

نذار طنین اسمت از یاد ترانه هام بره!

 

عمر سکوت

گفتی یک نفر میاد از تو غبار جاده‌ها،

گفتی رخش زین طلا، سم می کوبه تو شهر ما،

عمر ما به سر رسید هیچ کسی سر نرسید!

کسی اون یکه سوار توی کوچه‌ها ندید!

گفتی از صدای پاش می شکنه گنبد کبود،

دوباره ترانه جولون می ده تو شهر سرود،

جون ما به لب رسید هیچ کسی سر نرسید!

کسی از تو کوچه‌ها صدای پایی نشنید!

بگو کی پهلوون از تو آینه‌ها سر می رسه؟

واسه چی پیاده از سواره زودتر می رسه؟

نکنه اومدنش حرف چهل کلاغ باشه!

آخه کی عمر سکوت ما به آخر می رسه؟

عمر ما به سر رسید هیچ کسی سر نرسید!

کسی اون یکه سوار توی کوچه‌ها ندید!

اگه باور بکنیم زندگی مون تو دست ماس،

اگه بارونی بشه ابری که توی این صداس،

روی گنبد کبود، رنگین کمون پل می زنه!

دیگه کوچه‌ها پر از تولد ترانه هاس!

جون ما به لب رسید هیچ کسی سر نرسید!

کسی از تو کوچه‌ها صدای پایی نشنید!

 

افول

مات‌ترین آینه‌ام، پلک بزن! شکن شکن!

ببخش با اشاره‌ات، جان دوباره‌ای به من!

از این شب شکنجه گر، مرا به روشنی ببر!

ببین که پر گشوده این کبوتر بریده سر!

بکرترین ترانه هم بی تو شنیدنی نبود!

مرگ ستاره در شب حادثه دیدنی نبود!

ببین که در افول من ترانه سر نمی‌زند!

به ریشه‌ام جز خود من کسی تبر نمی‌زند!

ببین که پرت مانده‌ام از این تبار خوش نشین!

درخت افتاده منم! مرا ببین! مرا ببین!

بکرترین ترانه هم بی تو شنیدنی نبود!

مرگ ستاره در شب حادثه دیدنی نبود!

کوچ کن از غروب من، که شب گذشته از سرم!

نمان که با سقوط خود، تو را به سایه می‌برم!

برای زنده ماندنم، ترانه هم بهانه نیست!

پلک گشوده مانده‌ای در این خمارخانه نیست!

بکرترین ترانه هم بی تو شنیدنی نبود!

مرگ ستاره در شب حادثه دیدنی نبود!

 

درخت

می‌نویسم تو ر از نو! که نوشتنی‌ترینی!

توی این باغ شکسته، تک درخت آخرینی!

من به چشمای تو بستم آخرین دخیل! ای یار!

نگو پیچیده تو برگات، صدای پای تبردار!

می شکنه غرور جنگل، وقت افتادن هر برگ!

دستت نمی‌دم از دست، تا نهایت، تا خود مرگ!

می‌نویسم تو ر با خون که به رنگ روزگاره!

بی تو آسمون این باغ، قرص ماه کم میاره!

من بشناس بیاموز، تا بگیرم نبض باغ!

توی تاریکی کهنه، نو کنم نور چراغ!

مثل یه آتش فشون باش! پرشو از گل گدازه!

از زمستون مصیبت، ببرم به فصل تازه!

اون جا که قیم جنگل تیغ بی مغز تبر نیست!

کلاغ شکسته منقار، توی قصه دربه در نیست!

می‌نویسم تو ر با خون که به رنگ روزگاره!

بی تو آسمون این باغ، قرص ماه کم میاره!

 

بهار

حاجی فیروز نمی رقصه،

آخه دستاش، تو یه دس بند سیاه زندونیه!

حاجی فیروز نمی خنده،

تو دلش بغض هزار تا گریه‌ی پنهونیه!

سبزه قد نمی کشه،

آخه بالای سرش همیشه تیغ قیچیه!

برام از بهار نگو،

فصل نو، بهار تازه چی چیه؟

یه نفر هف تا سین از توی سفره برده!

ماهی تنگ بلور، ساعت تحویل مرده!

صدای پای بهار،

هم صدای انفجار توپ مرواری نبود!

اولین لحظه‌ی سال،

ختم این روزای بی بخار تکراری نبود!

بهار از این جا گذشت،

اما فرصت ندادن که ما تماشا بکنیم!

وقتشه با هم بریم،

تا دوباره اون بهار سبز پیدا بکنیم!

یه نفر هف تا سین از توی سفره برده!

ماهی تنگ بلور، ساعت تحویل مرده!

 

دریا شدن

من این خاطره‌های مرده، من این حنجره‌ی خط خورده،

تو بخون که با صدات زنده می شن، آرزوهایی که طوفان برده!

من این زمزمه‌های خطخطی، من این شب، شب تار لعنتی!

تو و الماس صدای نشکنت، تو و اون حرفای ناب قیمتی!

از ترانه خونه ای برام بساز، که من آواره‌ی قصه‌ها شدم!

دستم بذار تو دستای سحر، که اسیر شب بد صدا شدم!

زیر این سقف سیاه لاکتاب،

پر زدن معنی پرپر زدنه!

کی میگه تو این کویر بی بهار،

تشنگی معنی دریا شدنه؟

همه کم میارن اما راضیان، اما من یه عمره که زیادی‌ام!

مثل یه شبپره‌ی پیله نشین، اسیر پیله‌ی انفرادی‌ام!

پیله پاره کردنم مردنمه، اما موندنم تو پیله اشتباس!

بال پروازم واکن که می خوام، پر بگیرم از تو زندون، بی هراس!

اگه شب شعله به بالم بزنه، بهتر از اسیر پیله بودنه!

آخرین لحظه‌ی برده بودنم، ابتدای گر گرفتن منه!

زیر این سقف سیاه لاکتاب،

پر زدن معنی پرپر زدنه!

کی میگه تو این کویر بی بهار،

تشنگی معنی دریا شدنه؟

 

والیوم ۱۰

ساعت یک نصفه شبه، اما چشام هم نمیاد!

انگاری گیتار صدام، یه زخمه‌ی تازه می خواد!

تو روزگار والیوم، چشم نخفته نوبره!

خور پف ثانیه‌ها، حوصله م سر می بره!

گربه‌ها دعوا می کنن، بالای دیوار، دوباره!

هیچ کس دیگه حوصله‌ی شب زنده‌داری نداره!

ستاره‌ها کاغذی‌ان! زنجره ساز نمی زنه!

وقت سکوت آینه نیست! موقع فریاد منه!

والیوم ده پلک کوچه‌ها ر بسته! ای امان!

والیوم ده حرمت خواب شکسته! ای امان!

دیگه تو خواب کسی، رؤیای محرمانه نیست!

شب پره از توی این پیله نجسته! ای امان!

همه تو خواب فکر می کنن، همه تو خواب حرف می زنن!

همه تو خواب طلسم این شب سیاه می شکنن!

شب اما جولون می ده باز، اونور قاب پنجره!

با والیوم هیچ کسی از خواب بلند نمی پره!

والیوم ده پلک کوچه‌ها ر بسته! ای امان!

والیوم ده حرمت خواب شکسته! ای امان!

دیگه تو خواب کسی، رؤیای محرمانه نیست!

شب پره از توی این پیله نجسته! ای امان!

 

حافظ

من تو اونجا نبودیم، هیچ کسی اونجا نبود!

وقتی حافظ تک تنها تو خونه ش نشسته بود!

خسته از طعنه‌ی مردم، مست مست مست مست،

چش به راه غزلای سبز ناب ناسرود!

در خونه یهو وا شد، چن تا سایه اومدن!

ـ سایه‌ها همیشه کشتن چراغ بلدن!

دهن اون گرفتن تا دیگه داد نزنه!

رشته‌ی طناب دور گردنش گره زدن!

آخه اون همیشه از شبای پر خطر می‌گفت،

همیشه از آشتی خفاشا با سحر می‌گفت،

همیشه با غزلاش آتیش می‌زد به جون شب،

از یه رند عاشق همیشه در به در می‌گفت!

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت!

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت!

من اگر نیکم، اگر بد، تو برو خود را باش،

هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت!

من تو اونجا نبودیم، هیچ کسی اونجا نبود!

وقتی حافظ نفس آخرش کشیده بود!

سایه‌ها رفتن موند تو بستر بدون عشق،

مونده بود رو گردنش خط یه حلقه‌ی کبود!

قصه مون این جا تمومه، اما چشما خواب نره!

نگین این قصه دورغه! اصل قصه بهتره!

هیشکی هیچ جا ننوشت از چه جوری مردن اون!

آخه گفتن حقیقت باعث دردسره!

مرگ حافظ واسه من علامت سوال شده!

که چرا راوی قصه درس اونجا لال شده!

شعراش ازبریم اما از خودش بی خبریم!

دیگه کشف قاتلاش آرزوی محال شده!

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت!

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت!

من اگر نیکم، اگر بد، تو برو خود را باش،

هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت!

 

فتح گریه

شب یه بن بست بلنده، من یه عابر همیشه!

پرسه‌های بی نشونی، ختم دلتنگی نمیشه!

من اسیر دام دیوار، خسته و نفس بریده!

زندگی شکنجه گاهه، تو مث حکم سپیده!

تو ساعت عذاب من، ثانیه‌ها نمی گذرن!

سایه‌های مرده من، به فتح گریه می برن!

هق هقم ورق بزن! برس به فصل رازقی!

بذار بازم گر بگیرم، تو تب تاب عاشقی!

بذار که شولای غزل، رخت طلوع من بشه!

ننگه که کرباس سکوت، رو تن من کفن بشه!

پرده‌ی اشک پس بزن! مرگم بی پرده ببین!

چرا تکون نمی خوره، عقربه‌ی ماتم نشین؟

من بدزد از این قفس، هلاک پرپر زدنم!

تشنه‌ی کشف واژه و، به سیم آخر زدنم!

من ببر به وعدهگاه، اونور این شب سیاه!

لحظه‌ی سرریزی شعر، حس بغل کردن ماه!

تو ساعت عذاب من، ثانیه‌ها نمی گذرن!

سایه‌های مرده من، به فتح گریه می برن!

هق هقم ورق بزن! برس به فصل رازقی!

بذار بازم گر بگیرم، تو تب تاب عاشقی!

 

سرسنگین

تو چشات مزرعه‌ی سنبله‌های گندمه!

این ترانه ساز میون صف عاشقات گمه!

من نگفتم که می خوام صاحب خنده‌هات بشم،

تنها آرزوی من دیدن یه تبسمه!

اخم تو قصرای کاغذیم ویرون می کنه،

چشمای ابریم همسایه‌ی بارون می کنه!

اما خنده هات برام مثل نزول معجزه‌س،

مثل اون خنده‌ای که لیلی به مجنون می کنه!

وقتی چشمای تو سرسنگینن،

همه‌ی ترانه هام غمگینن!

وقت خندیدن تو گنجیشکا خوش صداترن!

خنده هات من تا سرزمین رؤیا می برن!

وقتی می‌خندی نمی شه روزگار خوش ندید!

کولیا برای خنده‌های تو دربه درن!

اما اخم که می‌کنی، نمی شه خوش ترانه بود!

نمی شه بی تو ترانه‌های مخملی سرود!

بی تو این خسته به بن بست سیاه غم رسید!

بی تو به دامن دریا نرسید دستای رود!

وقتی چشمای تو سرسنگینن،

همه‌ی ترانه هام غمگینن!

 

علامت سوال

با توام! تو که به عشقت می گی عشق آسمونی،

بگو از زخمای پیر این قبیله چی می دونی؟

تو که غیر از قل زنجیر تا حالا هیچی ندیدی،

تو که جز صدای گریه هیچ صدایی نشنیدی،

تو که چرخیدی یه عمر تو همین مدار تکرار،

همیشه زندگی کردی، میون چهارتا دیوار،

چی می دونی از تبار ساکت نفس بریده؟

چی می دونی از ستاره؟ چی می دونی از سپیده؟

تو شبیخون سکوت حنجره پاره پاره شد!

واسه ما حبس ترانه تنها راه چاره شد!

ما به قصابباشی گفتیم که گناهمون چیه؟

هر علامت سوال چنگک یه قناره شد!

حالا ما ر خوب نگاه کن، که گرفتار سوالیم!

اما از وحشت ساطور، مث نعش مرده لالیم!

ما ر قاب بگیر تو ذهنت، که فراموشی یه ننگه!

وقتی بیداری گناهه، زنگ ساعتا قشنگه!

دل به پشت ابرا نسپار، وقتی پاهات رو زمینه!

مث یه چشمه سفر کن، راه آبادی همینه!

عاشقم باش تا بتونیم، شب پشت سر بذاریم!

ما برای هم‌صدایی، حرف تازه کم ندایم!

تو شبیخون سکوت حنجره پاره پاره شد!

واسه ما حبس ترانه تنها راه چاره شد!

ما به قصابباشی گفتیم که گناهمون چیه؟

هر علامت سوال چنگک یه قناره شد!

 

قرق

شهر جادویی چشمات، قرق هزارتا غوله!

من پریدن یه سارم، تو صدای یه گلوله!

من مث نتای رنگی، روی پنج تا خط حامل،

تو علامت سکوتی! ای خیال پرت باطل!

من مث ساقه‌ی گندم، پر حس قد کشیدن!

تو مث داس دروگر، اومدی برای چیدن!

تو همیشه پر اخم من همیشه پر لبخند!

من یه مجرم فراری، تو مث سردی دسبند!

من مث یه بچه گربه، که میاد توی خیابون!

تو یه راننده‌ی کوری! من له می‌کنی آسون!

من مث شعله‌ی شمعم، تو مث وقاحت باد!

من یه ماهی توی برکه، تو مث سایه‌ی صیاد!

من صدای یه قناری، با یه حنجره ترانه،

تو مث قفس می مونی! پری از بغض بهانه!

تو همیشه پر اخم من همیشه پر لبخند!

من یه مجرم فراری، تو مث سردی دسبند!

 

خطر کن!

دخترک! از اونور خط، تا غروب من سفر کن!

با یه گوشه‌ی نگاهت، دلم زیر زبر کن!

تو که از دلای سنگ آدما خیری ندیدی،

یه بارم قدم گذاشتن تو دل ما ر خطر کن!

تو همون ترانه ای که، خود به خود نوشته می شه!

نحثی سکوت این بار با رسیدنت به در کن!

این صداهای دروغی، لایق اسم تو نیستن،

برای خوندن این شعر، نفس تازه خبر کن!

من مهمون دلت کن! مهمون پولک آینه،

بعد از اون با برق چشمات، لحظه هام شعله ور کن!

نگو از حرف حدیث این اون واهمه داری!

زیر نیزه بار طعنه، سینه‌ی من ر سپر کن!

اگه می‌ترسی که شعرام، دلت ازت بدزده،

گوشی ر نذار! عزیزم! گوشای دلت کر کن!

بذار این بغض بزرگ توی خلوتت ببارم!

از صدای گریه‌ی من، سر شونه هات تر کن!

وقتی من رفتم هیچ کس، جای خالیم ندزدید،

با همین ترانه‌های ناب عاشقانه سر کن!

 

گرگ

سر کوه، بالای دره، نک یه صخره نشسته!

دیگه چشماش نمی بینه، گرگ پیر دل شکسته!

یه روزی تموم دره، زیر یوغ زوزههاش بود!

صدتا آسمون قرمبه، توی قدرت صداش بود!

اما دیگه زوزوهاش گله نادیده می گیره!

سگ گله خوب می دونه، گرگ پیر داره می میره!

روی شونه های چوپان، برق لوله‌ی تفنگه!

صدای گرگ شنیده، چش به راه گوش به زنگه!

گرگ پیر بالای صخره، منتظر نشسته تنها!

چش به راه یه گلوله س، واسه تاروندن غم‌ها!

چه حالی داره گرگی که سگا براش پارس نکنن!

گرگ اگه پیرم بشه باز، تن نمی‌ده به سگ شدن!

غصه‌ی گرگه از اینه، که سگه اون بگیره!

نمی خواد با ضربه‌های، سنگ چوب‌دستی بمیره!

می گه گرگ اگه بترسه، از سگ دام گلوله،

که دیگه فرقی نداره با شغالای کوتوله!

اون نمی خواد مث سگ‌ها، بشه برده‌ی خلایق!

دوس داره که با گلوله بمیره مثل یه عاشق!

گرگ پیر دره تنهاس، اما مغروره و آزاد!

می رسه به گوش چوپان، زوزه‌هاش تو پنجه‌ی باد!

صدای گلنگدن ر شنیدن گوشای گرگه!

وقت اون مرگ عزیز! وقت اون مرگ بزرگه!

چه حالی داره گرگی که سگا براش پارس نکنن!

گرگ اگه پیرم بشه باز، تن نمی‌ده به سگ شدن!

 

بابا تو دیگه کی هستی؟

می‌گفتی همیشه هستی! به ما می‌زدی یه دستی!

چه عهدایی که نبستی! دل ما ر شکستی!

بابا تو دیگه کی هستی؟

یه روزی مهربونی! یه روز دشمن جونی!

خودتم نمی دونی، میری یا که می مونی!

بابا تو دیگه کی هستی؟

هنوز برق قشنگ تو چشات یادمه!

هنوز طنین خوش رنگ صدات یادمه!

هنوز تو کوچه مون صدای پات یادمه!

هنوز گرمی آخرین نگات یادمه!

چه قصه‌ها که نخوندی! من دنبالت کشوندی!

روی قولات نموندی! دلم خوب سوزوندی!

بابا تو دیگه کی هستی؟

یه روزی شاد خندون! یه روز غمگین گریون!

گاهی دنبال خورشید، گاهی عاشق بارون!

بابا تو دیگه کی هستی؟

هنوز دیوونه‌ی برق نگاه توام!

هنوز خراب چشمای سیاه توام!

بری هر جای دنیا سر راه توام!

توی شب‌های بی کسی پناه توام!

 

قشنگ

شبا که با خیال تو سر روی بالش می ذارم،

برای دیدنت همه ش، ستاره‌ها ر می‌شمارم!

وقتی که خوابم می بره، چشمای تو سر می رسن!

دوباره رؤیایی می شه، حال هوای خواب من!

اما تو گاهی نمیای، ما ر تو خواب جا می ذاری!

روی قرار هر شبت با دل ما، پا می ذاری!

قشنگ روزگار دل! همیشه تو خواب منی!

من مث ایستگاه قطار، تو سوت سر رسیدنی!

بذار یه کم بنوشم از، چایی خوشرنگ چشات،

من از این شب کبود، ببر به سمت روشنی!

شبای تلخ دوریه، شبای بی خوابی من!

پس چرا هیچی نمی گی؟ خسته شدم! حرفی بزن!

برای یکبار که شده، موقع بیداری بیا!

نگو نمی شه! عشق من! اگه دوسم داری بیا!

تا کی به عشق دیدنت، تو شهر خواب سفر کنم؟

بگو تا کی به جای تو، با خوابای تو سر کنم؟

قشنگ روزگار دل! همیشه تو خواب منی!

من مث ایستگاه قطار، تو سوت سر رسیدنی!

بذار یه کم بنوشم از، چایی خوشرنگ چشات،

من از این شب کبود، ببر به سمت روشنی!

 

تعطیلی دل

جمعه روز خوب عشقه، روز تعطیلی دل نیست!

تا تو هم خلوت مایی، جمعه مون سرد کسل نیست!

می شه با عطر تو پر شد، از ترانه‌های تازه!

دست تو حتا با خورشید، آدمک برفی می سازه!

چشم تو مثل عقیقه، رو یه انگشتر جادو!

من با خودت یکی کن! وارث چشمای آهو!

تو این زمونه‌ی کلک، چشمای تو حقیقته!

دل بزرگ تو مث یه شهر پر جمعیته!

وقتی با توام نگاهم، یه نگاه بی نقابه!

اما بی تو آرزوهام، همه شون نقش بر آبه!

با تو هر جمعه یه شنبه س! با تو هر لحظه یه فصله!

من کنار تو حقیرم، مث زشتی یه وصله!

تو مث چراغ بندر، واسه این قایق پیری!

وقت افتادن این مست، زیر شونه ش می‌گیری!

تو این زمونه‌ی کلک، چشمای تو حقیقته!

دل بزرگ تو مث یه شهر پر جمعیته!

 

ما کجا و شما کجا!

ببخشین این جسارت که گفته بودیم عاشقیم!

گفته بودیم واسه شما، ما تنها مرد لایقیم!

ببخشین این جسارت! ماه قشنگ نازنین!

جای شما آسمونه، جای ما خاک این زمین!

ببخشین این جسارت که دل هنوز دربه دره!

یه عمره که گلیممون، از پای ما کوتاهتره!

حتا یه بارم واسه ما زمونه پا نداده!

فکر خیال شما هم از سر ما زیاده!

ما ر ببخشین که رو باد، خونه می‌ساختیم براتون!

ما ر ببخشین که هنوز یادمونه خندههاتون!

ما ر ببخشین! که هنوز خوابا ر جدی می‌گیریم!

به حرف اون که دوس داریم، زنده می شیم می‌میریم!

ما کجا و شما کجا! شما زیادین واسه ما!

ما کم میاریم پیش اون، چشم عسل ریز شما!

حتا یه بارم واسه ما زمونه پا نداده!

فکر خیال شما هم از سر ما زیاده!

 

حقیقت

با من بمونی، می‌شکنی! این یه حقیقته! عزیز!

تا فرصتی مونده برات، از این حقیقت بگریز!

با من بمونی، می‌شکنی! زندگی شوخی نداره!

توی مسیرش یه روزی، عشقمون جا می ذاره!

قصه‌ی عشق من تو، عشق آتیش به پنبه بود!

عشق ستاره بود به روز، عشق یه سد بود به یه رود!

این جا نمون اما بدون، هرجا که باشی با منی!

خودت این خوب می دونی: با من بمونی، می‌شکنی!

با من نمون اما بدون، که بی تو می گیره دلم!

تو یه شناسنامه ای، من مث مهر باطلم!

قصه‌ی عشق من تو، عشق آتیش به پنبه بود!

عشق ستاره بود به روز، عشق یه سد بود به یه رود!

 

قرار

مثل یه آوازه‌خون دورهگرد، توی کوچه‌های دود همهمه،

برای خودم ترانه می خونم! عطر پیرهنت باهام همقدمه!

توی زیر بم غمناک صدام، یه نفر داد می زنه: «ـ تو ر می خوام!»

آخ! اگه بدونی چه علاقه ای، پشت انعکاس این زیر بمه!

تو چشات هزارتا سکه‌ی طلا، چشمات عاشق کش بی تاب بلا،

عاشق عاشق عاشقم ولی، می دونم که عشق من برات کمه!

کشته مردههات زیادن، می دونم! اما بازم روی حرفم می مونم!

روزگار هر جوری باشه با توام! آخه بازیچه شدن عادتمه!

دل یه عمره عاشق نگاهته، خیلی وقته که چشام به راهته،

بس که دوختم چشام به جاده‌ها، شدم عینهو مث مجسمه!

تو که بی خیال مایی! نازنین! یه نظر شکست این دل ببین!

من می‌خندم اما روی گونه هام، همیشه سه چهارتا قطره شبنمه!

تو که خوب می دونی پاسوز توام! سایه‌ی دیروز امروز توام!

این دل منگ خراب دربه در، حالا خیلی وقته خونه‌ی غمه!

من که بی خودی هلاکت نشدم! بی خودی که سینه چاکت نشدم!

تقصیر چشمای تابستونیته، که آتیش گرفتنم دم به دمه!

بعد از این قرارمون شد دل من، بعضی وقتا به ما یه سری بزن،

بی خیال باش اگه دیدی کمرم، زیر بار غم غصه‌ها خمه!

اگه خواستی که بیای سر قرار، با خودت چتر یه بارونی بیار،

تو دلم همیشه بارون می باره، گاهی رگبار و گاهی نم نمه!

برو! اما تن نده به سرنوشت، هرجا باشی اونجا می شه یه بهشت،

دیگه غم نخور که بی بودن تو، حال روزگار من جهنمه!

 

اطاعت

تو دبستان همیشه نمره‌های من کم بود!

دیکته‌ی شبم هزاردفه غلت کردم بود!

چکای محکم ناظم، مزه‌ی خوبی نداشت!

مبسرام همه ش یه ضبدر جلو اسم من می ذاشت!

قبل از این که یاد بگیریم بابا آب داد چی چیه،

قبل از این که بدونیم آقای ریزعلی کیه،

بله قربان به ما یاد دادن اطاعت!

اجازه هست کتک خوردن بی شکایت!

چرا باید از به دنیا اومدن راضی باشیم؟

گریه‌ی اول بچه از روی غریزه نیس!

می دونه تموم عمر باید اطاعت بکنه،

از پدر، از هر بزرگ‌تر، از معلم، از پلیس!

مدرسه با همه بدبختی تموم شد ولی باز،

روی هر آرزویی نوشته بود: غیرمجاز!

یا باید سربازی می‌رفتیم آش‌خور می‌شدیم،

یا باید خرخونی می‌کردیم دکتر می‌شدیم!

گاهی آشخور شدیم تو پادگان پاکوبیدیم!

گاهی دکتر شدیم تموم عمر مریض دیدیم!

ولی هر جایی که رفتیم بله قربان با ما بود!

بردگی تقدیر بدمصب ما آدما بود!

چرا باید از به دنیا اومدن راضی باشیم؟

گریه‌ی اول بچه از روی غریزه نیس!

می دونه تموم عمر باید اطاعت بکنه،

از یه مرشد، از گروهبان، از معاون، از رییس!

 

گرگ بارون دیده

زیر پل تجریش یه پاپتی داره جون می ده!

بهش می گن: اصغر دزده! گرگ بارون دیده!

قالپاق تموم ماشینای شهر دزدیده،

کی می دونه تو تموم زندگیش چی کشیده؟

پدر مادر خودش هیچ وقت ندیده!

تو بچگی از بقالی لواشک دزدیده!

تو یتیم خونه هم صداش می‌زدن: ورپریده!

کی می دونه تو تموم زندگیش چی کشیده؟

اسم تک تک رفقاش داره یادش میاد!

یکی یکی مردن همه شون توی این شهر شاد!

شهری که این پاپتی ر پاک برده از یاد!

نمی دونه توی این لحظه آخر چی می خواد؟

نفسای آخره! دیگه داره از پا در میاد!

زیر لب می گه: ای زندگی! عزت زیاد!

صدای خسته ش گم می شه تو آواز باد!

کی می دونه توی این لحظه آخر چی می خواد؟

دوس داره وایسته رو نوک اون برج بلنده!

به تموم آدمای کور شهر شب بخنده!

داد بزنه: آی! آدما! دنیا چرنده!

سرنوشت ما به یه تار مویی بنده!

 

ایجاز

از حادثه می‌آیی! لبخند تو خوانا نیست!

پایان سکوت تو، آغاز پریشانی ست!

شب را به غزل بسپار! هم‌خاطره! هم‌فریاد!

تا زنده شود نبض این مرده‌ی مادرزاد!

ای چشم تو ایجاز چشم همه آهوها!

من را ببر از ظلمت، تا اوج پرستوها!

در غیبت دست تو، بی زخمه‌ترین سازم!

پربسته‌ی تردیدم، در حسرت پروازم!

از خواب تو سرشارم! از لمس تنت عاری!

روشن شو! هراسانم، از این شب تکراری!

ناخوانده‌ترین شعری، ای بغض گلوبسته!

دلداده‌ترین عاشق، از بند عطش رسته!

ای چشم تو ایجاز چشم همه آهوها!

من را ببر از ظلمت، تا اوج پرستوها!

در غیبت دست تو، بی زخمه‌ترین سازم!

پربسته‌ی تردیدم، در حسرت پروازم!

 

جنگ نکن، دوست بدار!

وقتی که گلوله‌های مشتعل، شب هاشور می زنن،

وقتی بمب افکنا فکر کشتن، بچه و مرد زنن،

وقتی لالایی خواب بچه‌ها، صدای مسلسله،

وقتی انعکاس ضربه‌ی تبر، توی گوش جنگله،

نمی تونم از گل آب ستاره بخونم!

نمی تونم! نمی تونم دیگه ساکت بمونم!

یانکی در به در کوله به دوش!

اونیفورم هیتلر برام نپوش!

گریه‌ی بچه‌ها نفرینه برات!

بار نفرین دیگه سنگینه برات!

حالا برگرد برو خونه!

آخه جنگ چیه؟ دیوونه!

میک لاو، نات وار!

جنگ نکن، دوست بدار!

وقتی که کبوتر سنبل صلح، شام سربازا شده،

وقتی یه چنگیز تازه اومده، مالک دنیا شده،

وقتی که صدای خمپاره و بمب، شده راه گفت گو،

وقتی که جواب فریادای ما، می شه خنجر گلو،

نمی تونم دیگه از بهار بخونم براتون!

از هوای خوب روزگار بخونم براتون!

یانکی در به در عاشق جنگ!

شونه ت رها کن از بار تفنگ!

با کلاهخود تو گلدون می شه ساخت!

می شه مهربونی از نو شناخت!

دیگه برگرد برو خونه!

آخه جنگ چیه؟ دیوونه!

میک لاو، نات وار!

جنگ نکن، دوست بدار!

 

نامه

می‌نویسم حال روزگارم،

تو یه نامه برای تو، دخترک!

یکه موندم میون گود سکوت،

من دچارم به یه جنگ صد به تک!

اینجا جوشیدن من بی ثمره،

مث چشمه وسط دشت نمک!

با صدام دفتر شب ورق نخورد!

کسی دل نداد به حرف بی کلک!

آخه آدما دروغ دوس دارن،

شب روز رؤیا می ریزن تو الک!

همه‌ی فواره‌ها درو شدن،

همه‌ی خاطره‌ها زدن کپک،

هی ستاره کم میشه از آسمون،

کسی به دیو سیا نداره شک!

انگاری دوباره جادوگر شب،

از پس پنجره می کشه سرک!

باید این نامه تموم بشه، ببین!

خون من زد روی کاغذش شتک!

حرف آخرم همینه، عشق من!

دل برای دیدن تو زده لک!

تو خودت آخر نامه ر بخون!

خون پاشیده رو پرای قاصدک

_________________



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=17718

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *