تبلیغات لیماژ بهمن 1402
مجموعه-ترانه-های-یغما-گلرویی-دفتر-چهارم-بخش-دوم

مجموعه ترانه‌ها و اشعار یغما گلرویی / دفتر چهارم / بی‌سرزمین‌تر از باد / بخش دوم

بی‌سرزمین‌تر از باد
مجموعه ترانه‌ها و اشعار یغما گلرویی
دفتر چهارم / بخش دوم

به کوشش: امیر قربانی

مجموعه-ترانه-ها-و-اشعار-یغما-گلرویی-معرفی

***دفتر چهارم در سه بخش ارائه شده است:

بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

***
فهرست ترانه‌های بخش دوم

***

سنگسار

مستانه باش! مستانه باش! این خانه بی خم خانه نیست!

در عمق این آتشکده، جز پیکر پروانه نیست!

در این هجوم ناگهان، سر را منه بر آستان،

چون رنگی از رنگین کمان، بر طاق این ویرانه نیست!

زنجیر بر پای چراغ، تیشه روان بر صید باغ،

بنگر که در قوم کلاغ، یک بلبل دیوانه نیست!

بیا! بیا! تو بیا ای طلایه دار غزل!

بیا! بیا! به تماشای سنگسار غزل!

مستانه باش! مستانه باش! این خانه بی خم خانه نیست!

در عمق این آتشکده، جز پیکر پروانه نیست!

کبکان همه تسبیح گو، خون‌ها روان در ذهن جو،

سیمرغ ما با شب بگو! در بند آب دانه نیست!

سرریز شو از صبر تن، ای قاصد یلدا شکن!

مینای سرخ خون من، در حجم این پیمانه نیست!

بیا! بیا! تو بیا ای طلایه دار غزل!

بیا! بیا! به تماشای سنگسار غزل!

 

طلاق

حرف آخر بزن! حوصله م سرمی بری!

خسته‌ام از این یکی شدن، ولی دربه دری!

حرف آخر بزن! بگو باید چی کار کنیم!

من تو از خودمون نمی تونیم فرار کنیم!

هرجا باشیم همینه! هم این جا، هم قله‌ی قاف!

حرف آخر بگو درست پوست کنده و صاف!

بگو که شریک اشتباه همدیگه بودیم!

شریک زندگی سیاه همدیگه بودیم!

حالا فکر رفتنی! خوب می دونم! بذار برو!

حرفات دارم تو چشمات می خونم! بذار برو!

برو اما عمر هر دوتامون آتیش زدی!

تو می‌گفتی راه خوشبخت شدن خوب بلدی!

بعضی از اشتباهاً تا آخر عمر باهاتن!

عشقمون یه اشتباه بود! اشتباه تو و من!

بگو که شریک اشتباه همدیگه بودیم!

شریک زندگی سیاه همدیگه بودیم!

 

زندگی معنی مرگه!

پرده خونی بسه، مطرب! دل صدپاره ر دریاب!

خواب بی دغدغه ننگه! وقتشه بپری از خواب!

تا کجای قصه می شه، تن به ضرب دلخوشی داد؟

بخون از خرابه‌های، پشت این پرده‌ی آباد!

مطرب زنبورک خونه! حرف ترانه پنهونه!

اینجا برای مرثیه، دلیل خوب فراوونه!

مطرب زنبورک خونه! نیش ترانه هات کجاس؟

کدوم نسیم کینه دار، دشمن فانوس صداس؟

پرده‌ی آینه ر بنداز، پیش چشم این جماعت!

این اهالی تزلزل! این تبار بی شکایت!

قصه، بی غصه دروغه! زندگی معنی مرگه!

قصه‌ی زجر سپیدار، زیر شلاق تگرگه!

مطرب زنبورک خونه! حرف ترانه پنهونه!

اینجا برای مرثیه، دلیل خوب فراوونه!

مطرب زنبورک خونه! نیش ترانه هات کجاس؟

کدوم نسیم کینه دار، دشمن فانوس صداس؟

 

ضرب المثل

من مهربون نگا کن، تا نلرزه دل دستم!

اسم تازهم صداکن، تو بگو که من کی هستم!

من مهربون نگا کن، تا نیفتم از سرودن!

بهترین فصل کتابه، صفحه‌های با تو بودن!

کی به جز من مثه سایه، پابه پاس با غم چشمات؟

اون کیه که غصه داره، برای شبنم چشمات؟

اون کیه که حتا تو خواب، تو همیشه روبه روشی؟

اون اسیر جاده‌هاس، تو جواب جستجوشی!

دوباره من نگاکن، با یه لبخند صمیمی!

مثل وقت سبز دیدار، پای اون سرو قدیمی!

تو همون کوچه‌ی بن بست، که گذرگاه غزل شد!

اونجا که اسم من تو، مثل یه ضربال‌مثل شد!

کی به جز من مثه سایه، پابه پاس با غم چشمات؟

اون کیه که غصه داره، برای شبنم چشمات؟

اون کیه که حتا تو خواب، تو همیشه روبه روشی؟

اون اسیر جاده‌هاس، تو جواب جستجوشی!

 

پیشونی نوشت

از چکیدن ستاره، روی دفترچه‌ی خالی،

تا ربودن یه بوسه، از یه خاتون خیالی،

فاصله، سطر نخست اولین ترانه بود!

از غزلخونی خورشید، پس پشت پلک سایه،

تا رسیدن به غروب سرد آخرین گلایه،

فاصله، خط زدن شعرای عاشقانه بود!

از شکوه نقش لبخند، رو لب برده‌ی آزاد،

تا وقاحت تبسم، توی صورت یه جلاد،

فاصله، بیداری چشمای پشت میله بود!

از چراغونی مهتاب، رو نوک صخره‌ی نیرنگ،

تا سقوط بی دریغ، آخرین پلنگ دلتنگ،

فاصله، لالایی عتیقه‌ی قبیله بود!

بگو از حراج فانوس، توی شهر نون نخورده،

تا شب مرثیه سازی، واسه گلخونه‌ی مرده،

فاصله، چن تا شب نشکن پروانه کش؟

از رجزخونی سلاخ، پیش چشمای قناری،

تا آتیش بازی تلخ، تک درخت یادگاری،

دل خسته به کدوم مرهم نامرئی خوش؟

یه خرابه‌ی قشنگ، هزار تا آبادی زشت!

این جهنم عزیز نفروختیم به بهشت!

دل ما غافل از این فاصله‌های کهنه بود،

ما تو شب زاده شدیم، همینه پیشونی نوشت!

 

عروسک

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود،

یه عروسک قشنگ نشسته بودش!

ابروهاش مثل کمون، زیر طاق آسمون،

چشماش به راه قصه بسته بودش!

تو همون عروسکی! که با چشم پولکی،

من مثل سایه دنبالت کشوندی!

گفتی با تو صادقم! گفتی خیلی عاشقم!

اما عاشق نبودی پیشم نموندی!

اون عروسک عاشقه یا تو؟ اون که فرقی نداره با تو!

دس رو دس گذاشتی موندی، که یکی بفهمه حرفات!

عروسک جون نداره! سر سامون نداره!

تا کجا می تونه چشم به راه بمونه؟

خیلی وقته بی صداس، انگار از دنیا جداس،

تو دلش گلایه داره از زمونه!

تویی که دل نداری، من تنها می ذاری!

تو سینه ت به جای دل یه تیکه سنگ داری!

من که حرفی ندارم! باز بگو: دوست دارم!

هنوزم قشنگه این دروغ تکراری!

من دیگه غریبه‌ام با تو! فاصله داره دلم تا تو!

دس رو دس گذاشتی موندی، یکی باور کنه حرفات!

 

آوازه خون!

هی چپ راست می دی کنسرت! خوش به حالت! ای آوازه‌خون!

عکست چاپ شده رو اینسرت! خوش به حالت! ای آوازه‌خون!

اسمت همه جا پیچیده! خوش به حالت! ای آوازه‌خون!

هر کسی کلیپت دیده! خوش به حالت! ای آوازه‌خون!

پولات از پارو بالا می رن!

همه ش ازت امضأ می گیرن!

کشته مرده برات زیاده!

دوس دارنت مردم ساده!

اما بگو به من تو کی هستی؟

وقتی که رو به آینه نشستی!

یه آدم ساده، یا یه نابغه؟

که آینه واسه ش آینه‌ی دقه!

آخ! اگه خودت گم کنی، وای به حالت! ای آوازه‌خون!

اگه پش به مردم کنی، وای به حالت! ای آوازه‌خون!

اگه فکر کنی خوش صدایی، وای به حالت! ای آوازه‌خون!

یا بگی که خود خدایی، وای به حالت! ای آوازه‌خون!

یهو می‌بینی صدات می گیره!

ستاره‌ی شانست می میره!

وقتی بدونن که تو کی هستی،

دیگه دکون صدات بستی!

حالا بگو به من تو کی هستی؟

وقتی که رو به آینه نشستی!

یه آدم ساده، یا یه نابغه؟

که آینه واسه ش آینه‌ی دقه!

 

شروعم کن!

صدتا داماد کفن پوش، صدتا نو عروس بیوه!

کار ما به جای فریاد، قلقلک دادن دیوه!

توی مهمونی شمشیر، هل کشون تازیانه س!

حجله‌ی شاپرکامون، جای جولان زبانه س!

نفس چراغ بشمار! مرشد اسطوره مرده!

چشمای کدوم مترسک، زخمای ما ر شمرده؟

شروعم کن! شروعم کن! تو این پایان بی هق هق!

گذرگاه رهایی باش، از این بن بست بی عاشق!

بذار مهر پیشونی بازم، بمونه پای این درگاه!

ببین از سنگ سنگ انداز، شکسته چلچراغ ماه!

طلوعم کن! طلوعم کن! خروس تک طلا خوابه!

آهای! ماهپیشونی! برگرد! تنم بی تاب مهتابه!

این همه سایه‌ی خسته، این همه قفل شکسته!

پهلوونای ستاره، صف به صف، دسته به دسته!

قاصدک از دل خورشید، واسه مون خبر آورده،

وا کنین درای باغ، که دروگر جون سپرده!

بزنین به طبل بوسه! وقت رقص بی هراسه!

رقص بی پرده‌ی آخر، وسط گود حماسه!

آهای! ماه‌پیشونی! برگرد! تنم بی تاب مهتابه!

طلوعم کن! طلوعم کن! خروس تک طلا خوابه!

ببین از سنگ سنگ انداز، شکسته چلچراغ ماه!

بذار مهرپیشونی بازم، بمونه پای این درگاه!

گذرگاه رهایی باش، از این بن بست بی عاشق!

شروعم کن! شروعم کن! تو این پایان بی هق هق!

 

تاراج

به تاراجم بیا، خاتون! که من مغلوب مغلوبم!

تو این بن بست بی لبخند، به جرم بوسه مصلوبم!

از این تقویم تکراری، ببر من ر به بیداری!

رفیق باغ خاکستر! تو از رازم خبر داری!

بلوغ عطر بابونه، تو آواز تو پنهونه!

دلت دریای بی مرز، نگاهت صدتا می خونه!

تاریخ خونین غزل، گذشته‌ی ترانه هاس!

طلوع بی پرده‌ی تو، ختم تموم ماجراس!

به تاراجم بیا، خاتون! سکوت ساز غارت کن!

من عریون کن از خوابم، گل آواز قسمت کن!

حریق بال پروانه، طریق فتح ظلمت نیست!

پس پلکای هشیارت، یه خواب بی نهایت نیست!

من گم کن توی شالت! حریم امن رؤیا باش!

اگه تسلیم این مرداب، تو دریا باش! تو دریا باش!

تاریخ خونین غزل، گذشته‌ی ترانه هاس!

طلوع بی پرده‌ی تو، ختم تموم ماجراس!

 

فال فروش

اسم اون کوچه یادم نیست، اما این دور ورا بود!

کوچه ای که وعدهگاه دستای عاشق ما بود!

گفته بودی سر کوچه یدونه خونه به دوشه،

پیرمردی که همیشه فال حافظ می فروشه!

اسم اون کوچه ر گفتی، اما من دیگه یادم نیست!

یادمه! اما تو آینه یه نفر می گه: یادم نیست!

بی تو کوچه ر نمی خوام، بی تو فال فایده نداره!

حتا حافظ نمی تونه، تو ر پیش من بیاره!

تو دیگه رفتی رفتی، بی دلیل بی نشونه!

گوش بده! یکی تو سینه م، باز برای تو می خونه!

از شب خلوت کوچه، می‌گذرم با چشم گریون!

تو بازم نیستی نیستی، منم شرشر بارون!

کوچه خلوت عزیزم! جای تو خالی خالی!

پیرمرد هنوز همونجاس، خوشخیالم که تو فالی!

اما حتا توی شعرم، ردپای نفست نیست!

بیا همپرسه‌ی من باش! دستای من قفست نیست!

بی تو کوچه ر نمی خوام، بی تو فال فایده نداره!

حتا حافظ نمی تونه، تو ر پیش من بیاره!

تو دیگه رفتی رفتی، بی دلیل بی نشونه!

گوش بده! یکی تو سینه م، باز برای تو می خونه!

 

ساده نیستی!

هیچی از تو نمی‌فهمم! مث یه آهنگ خارجی غریبه ای برام!

دنبال خودت نگرد، لابه لای سطرای طلایی ترانه هام!

هیچی از تو نمی‌فهمم! مث فرمولای سخت جبر شیمی می مونی!

من باور نداری! خیلی وقته که واسه خودت لالایی می خونی!

باورت نمی‌کنم! نه! تو مث دروغ سیزده دیگه تکراری شدی!

مث اون لیلی جانی، دچار یه جور سادیسم مجنون آزاری شدی!

ساده نیستی! ساده نیستی! مشکلی مثل معما!

خلوت ما پر شده از شاید باید اما!

دیگه دوست ندارم! نه! تو اونی نبودی که تو رؤیاهام می‌دیدم!

طعم خیلی تلخی داشت، سیب گندیده‌ای که من با اشارهت چیدم!

تو ر اصلاً نمی‌بینم! حتا وقتی که مث الان نشستی رو به روم!

دل دیگه تو ر نمی خواد! تو خودت این می‌خواستی دیگه؟ نامرئی خانوم!

پس بذار تنها بمونم! تنهایی بهتر از عذاب بودن با تو!

فاصله خیلی عزیزه! مخصوصاً فاصله‌ی بین دل من تا تو!

ساده نیستی! ساده نیستی! مشکلی مثل معما!

خلوت ما پر شده از شاید باید اما!

 

تحت تعقیب

تو همه شهرا غریبم! بی نصیبم! تحت تعقیبم!

ولی بازم مث سابق فکر دزدیدن سیبم!

نفس پلیس دارم پشت گردنم همیشه!

چشام از ترس شبیخون تا سحر بسته نمی شه!

سه روز هیچی نخوردم! جز کتک، به جز گلوله!

زخم کتفم پر چرکه! تو جیبام قحطی پوله!

کلت من تو جیب پالتوم داره خواب خوب می بینه!

باورش نیس سر راهم یه گروهان به کمینه!

همه‌ی جاده‌ها بسته س! همه‌ی پلا شکسته س!

این فراری از فرار وحشت گلوله خسته س!

هرجا میرم پشت پاهام، نقطه چین خون داغه!

جون ندارم! سر راهم یه کیوسک بی چراغه!

باید امشب سحر کرد، توی این کیوسک خالی!

چشم می‌بندم می‌گیرم، یه شماره‌ی خیالی!

بوق اشغال توی گوشم، مث آهنگ تگرگه!

این صدا ر دوس ندارم! مث لالایی مرگه!

نفسم داره می گیره، تنم از خونابه خیسه!

یه صدایی میاد از دور، مث آژیر پلیسه!

همه‌ی جاده‌ها بسته س! همه‌ی پلا شکسته س!

این فراری از فرار وحشت گلوله خسته س!

 

ناشنیده

به اعتبار چشم تو، ترانه زاده می‌شود!

کشف معمای غزل، پیش تو ساده می‌شود!

از پس آن خاطره‌ها، به خواب من رسیده‌ای!

آشفته گیس تر بیا! که شعر ناشنیده‌ای!

به پینه زار شانه‌ام، ابر عقیم را ببار!

واژه‌ی ناب عشق را، به یاد دفترم بیار!

سکوت را بهانه کن، که عشق خواندنی شود!

بخوان که از صدای تو، ترانه ماندنی شود!

قصیده می‌شوم اگر تو تشنه‌ی شنیدنی!

به اوج می‌رسم اگر، تو بی‌قرار دیدنی!

بیا که در هوای تو، از نو نفس تازه کنم!

بیا که این حماسه را با تو پر آوازه کنم!

کلید این کهنه قفس، ظهور یک نگاه توست!

مسافر خسته نفس، تشنه‌ی جانپناه توست!

سکوت را بهانه کن، که عشق خواندنی شود!

بخوان که از صدای تو، ترانه ماندنی شود!

 

وحشی‌ترین

بگین وحشی‌ترین حیوون کدومه؟ جواب این سوال کی می دونه؟

بگین گرگه؟ یا شیر؟ یا پلنگه؟ یا ببری که حریص بوی خون؟

ولی من این سوال بی جواب می‌پرسم از یه موش آزمایشگاه!

نگاهم می کنه، هیچی نمی گه، جوابش خیلی کوتاهه، مث آه!

تو رگه‌اش جای خون ویروسه چون که ما آدم‌ها نباید زود بمیریم!

باید درمون دردا ر بفهمیم، واسه این کار مجازیم جون بگیریم!

می‌پرسم از یه اسب پیر ابلق، که عمری ر به گاری بسته بوده!

جوابش خیلی تلخه آخه پشتش، هنوز از ضربه‌ی شلاق کبوده!

یه فیل گنده تو میدون سیرکه، که می رقصه با سوت رام کننده!

ازش می‌پرسم اما می گه: ول کن! برو بابا! دل خوش سیری چنده؟

برای کشف اون حیوون وحشی، کجای دنیا ر باید بگردم؟

سوالم سادهس اما بی جوابه، جوابش ر چرا پیدا نکردم؟

میرم پیش گوزنی که سر اون آویزونه به دیوار یه تالار!

میگم وحشی‌ترین حیوون کدومه؟ سکوتش رو سر من می شه آوار!

یه روباه طلایی ر می‌بینم، ولی اصلاً جوابم ر نمی‌ده!

آخه اون خیلی وقته پالتو پوسته، دیگه مرده! به آرامش رسیده!

تموم عمرش دررفته بوده، از آدم، از سگ دام گلوله!

حالا پالتو شده، پایین پالتو، هنوزم جای تیر یه دولوله!

سوال از قناری‌ها می‌پرسم، قناری‌ها جوابش ر می دونن!

جواب از صداشون می شه فهمید، مث زندونیا آواز می خونن!

میرم تا باغ وحش، اونجا که شیرا، دارن از بی غذایی نفله می شن!

سوالم ر نگفته پس می‌گیرم، جواب این سوالم می شه روشن!

دیگه دنبال اون حیوون نگردین، من اون توی آینه پیدا کردم!

شماها ر نمی دونم ولی من حالا دارم پی آدم می‌گردم!

 

حرفه

ساده شد نصیبتون این دلک پر شر شور!

مث آینه که بیفته دست یه آدم کور!

شما اصلاً توی باغ این جور حرفا نبودین!

شما قد سر سوزنام خاطرخوا نبودین!

ما ر بازی می دادین با اون چشای ناقلا!

رفتین پشت شما شکسته شد بغض پلا!

بازیچه‌ی چشماتون، این دل پریشونه!

من عاشقتون نیستم، عشق حرفه‌ی ایشونه!

مث تیله توی دستای شما بود دل من!

می‌تپید فقط واسه اون گیسای شکن شکن!

اما حیف اون همه تپیدن دل واسه تون!

حیف چشم به راهی دوچرخه‌ی نامه رسون!

ما ر رنگ کرده بودین با حرفای دروغکی!

با نگاهای قشنگ وعده‌های الکی!

بازیچه‌ی چشماتون، این دل پریشونه!

من عاشقتون نیستم، عشق حرفه‌ی ایشونه!

 

چشمای تو یعنی: وطن!

باشکوهی! مثل آواز عشایر وقت کوچ

مثل رقصیدن مردای گرسنه‌ی بلوچ!

مثل نقش کاشی کاری رو یه طاق آجری!

مثل ضربای دهل تو یه ترانه‌ی لری!

تو قشنگی! مث برق سینه ریز نقرهکوب!

مث لهجه‌ی زلال ماهیگیرای جنوب!

مث یه دفزن کرد، یا یه سوار ترکمن!

نمی ذاری تن بدم به ننگ آواره شدن!

همخاک من! همحادثه! چشمای تو یعنی: وطن!

از عطر تو شروع می شن مرزای سرزمین من!

بی دریغی! مثل جنگلای تن سبز شمال!

مث چشمه یی که جا می شه تو کوزه‌ی سفال!

رو سرانگشت توئه هلال ماه دشت لوت!

من بیرون می‌کشی از توی باتلاق سکوت!

ساده یی! درس مث بومی‌ای ساده‌ی کیش!

مث کوچه‌های یزد خونه های کاه‌گلیش!

تو مث جادوی ساز عاشقای آذری،

نمی ذاری تن بدم به غربت دربه دری!

هم‌خاک من! هم‌حادثه! چشمای تو یعنی: وطن!

از عطر تو شروع می شن مرزای سرزمین من!

 

آشتی

توی این کوچه‌های مه گرفته،

کسی دلواپس اندوه من نیست!

هنوزم تو چشام خورشید اما،

دیگه حسی واسه روشن شدن نیست!

دوباره می‌رسم به خاطراتی،

که با عطر خوش خونه رفیقن!

ترانه سررسیده از سکوتم،

ولی میلی ندارم من به خوندن!

تموم کوچه‌ها تاریکن این جا!

تموم آرزوها دست بادن!

من از این آدمک‌ها ناامیدم،

که چشمای من به گریه دادن!

من آشتی بده با سرزمینی،

که پایان تموم آرزوهاس!

ببر من ر از این شب‌های سنگی،

دلم بی تاب کشف صبح فرداس!

من این پرسه‌های بی بهونه!

من رؤیای لمس خاک خونه!

من آواز دلگیر غریبی،

توی پسکوچه‌ی غربت، شبونه!

 

دروغگو

قشنگی اما کلکی! دروغگو! آی! دروغگو!

ما ر بازی دادی الکی! دروغگو! آی! دروغگو!

دست تو رو شد پیش من! دروغگو! آی! دروغگو!

دیگه به دلم کلک نزن! دروغگو! آی! دروغگو!

با دروغ، توی خواب، واسه من هزارتا قصر کاغذی ساخته بودی!

با نگات، با ادات، من خوب تو دام عاشق شدن انداخته بودی!

با کلک، به دلم، گفتی که چشمای تو یه روز به دادم می رسه!

برو که، می دونم، کوه به کوه نمی رسه، آدم به آدم می رسه!

دلم برات تنگ نمی شه! دروغگو! آی! دروغگو!

با حرف تو رنگ نمی شه! دروغگو! آی! دروغگو!

برو دلم تنها بذار! دروغگو! آی! دروغگو!

دروغات یاد من نیار! دروغگو! آی! دروغگو!

با دروغ، توی خواب، واسه من هزارتا قصر کاغذی ساخته بودی!

با نگات، با ادات، من خوب تو دام عاشق شدن انداخته بودی!

با کلک، به دلم، گفتی که چشمای تو یه روز دادم می رسه!

برو که، می دونم، کوه به کوه نمی رسه، آدم به آدم می رسه!

 

به خواب من سر بزن!

یاس از گلوت روییده! عطر صدات پیچیده!

صدا به این سرسبزی، کی دیده؟ کی شنیده؟

مثل یه فصل تازه، اومدی بی اجازه!

دست تو از کوه یخ، آتشفشون می سازه!

تو یه رنگین کمونی، که سرزده توی شب!

کبریت آتیش بزن، تا گم نشه راه لب!

توی صدات صدای، هلهله‌ی بچه‌ها!

وقت پرسه تو پاییز، خش خش برگ زیر پا!

توی صدات صدای، تپیدن دل من!

عزیزم! گاهی وقتا به خواب من سر بزن!

معجزه م باور کن، با یه نگاه ساده!

بیا تا سطر ناب شعرای بی اراده!

سکوت تو سقوطه، برگ من از درخته!

غزل بی تو یه جمله س با واژه‌های اخته!

نذار که گم بشم تو، خاطرات نخ نما!

چن تا گریه مونده تا دیدار بعدی ما؟

توی صدات صدای، هلهله‌ی بچه‌ها!

مث پرسه تو پاییز، خش خش برگ زیر پا!

توی صدات صدای، تپیدن دل من!

عزیزم! گاهی وقتا به خواب من سر بزن!

 

آبجی!

آبجی! قد یه نخود چشمات بنداز به دلم!

بی تو من عینهو مثل یه سجلد باطلم!

به چراغ گذر مستای نصفه شب قسم،

که کتک خورده‌ی این زمونه‌ی هلاهلم!

بازو ر نیگا نکن ما له تیم! آبجی خانوم!

کفترام فقط به عشق تو می شینن روی بوم!

بومتون لب به لب با بوم ما، خودت بگو،

آخه چی می شه تو هم بیای بشینی رو به روم؟

سند منگوله دار دلمون وقف شما!

کفترای جلدمون ارزونی سقف شما!

ما زمین خورده‌ی اون چشمای عاشق کشتیم!

نمی‌بینی ما ر اما عمریه دلخوشتیم!

آبجی جون! دوس ندارم که آبجی جون صدات کنم!

یه اشاره کن تا حتا جونم فدات کنم!

آخه قربونت برم! وقتی تو کوچه راه میری،

یه کم آسه تر برو! امون بده نگات کنم!

ما که جزغاله شدیم بس که آتیش سوزوندی تو!

کفتر جلدت از رو پشت بوم پروندی تو!

به خیالت دل کفتربازا کاروون سراس؟

نه عزیز! این جوری نیس که تو دل ما موندی تو!

سند منگوله دار دلمون وقف شما!

کفترای جلدمون ارزونی سقف شما!

ما زمین خورده‌ی اون چشمای عاشق کشتیم!

نمی‌بینی ما ر اما عمریه دل‌خوشتیم!

 

فقط خودم خودت!

از ته جاده اومدم، پای پیاده اومدم!

برای دزدیدن تو، ساده‌ی ساده اومدم!

عاشقت آواره کن! فقط بهم اشاره کن!

غم دل دیوونه‌ی اسیر ما ر چاره کن!

بیا تا شهر دل من، فقط خودم خودت!

بگو غریبه‌ها برن، فقط خودم خودت!

کسی سراغمون نیاد، فقط خودم خودت!

هیشکی جدایی ر نخواد، فقط خودم خودت!

یه سر به خواب من بزن! فقط تویی تو فکر من!

بگو برام! بگو برام، چه رنگی عاشق شدن؟

بگو ستاره نباشه، که برق چشمات دارم!

برای سر رسیدنت، ثانیه‌ها ر می‌شمارم!

بیا بریم یه جای دور، فقط خودم خودت!

یه جای پرت سوت کور، فقط خودم خودت!

روی زمین آسمون، فقط خودم خودت!

هیشکی نباشه بینمون، فقط خودم خودت!

 

خنده‌ی تو

خنده ت ازم نگیر، تا شب طاقت بیارم!

من که جز خنده‌ی تو هیچی تو دنیا ندارم!

خندت ازم نگیر، نذار به گریه خو کنم!

تو که باشی می تونم خورشید آرزو کنم!

شب سیاه‌تر از همیشه س، خنده‌ات ازم نگیر!

نذار آلوده بشم، به سایه‌های شب پیر!

خنده هات مثل طلسم واسه رویینه شدن!

خنده هات یه خنجره تو دستای خالی من!

خنده ت ازم نگیر وقتی میرم به جنگ شب،

بذار از تو تازه شم! بذار وطن شه این وطن!

از صدای گریه و ضجه و ناله خسته‌ام!

از دیاری که تو اون خنده محاله خسته‌ام!

خسته‌ام از این همه مرثیه خون ناامید!

از کلاغی که تو هیچ قصه ای خونه ش نرسید!

من سحر خندههات کن! شب گم کن تو چشات!

بذار آروم بگیرم، تو نقرهریز خندههات!

خنده هات مثل طلسم واسه رویینه شدن!

خنده هات یه خنجره تو دستای خالی من!

خنده ت ازم نگیر وقتی میرم به جنگ شب،

بذار از تو تازه شم! بذار وطن شه این وطن!

 

متواری

هر خواب، پر از کابوس، هر سفره پر از سرمه ست!

در این شب زنگاری، آیینه شدن جرم است!

محکوم تماشای این تعزیه بازاریم!

همسایه‌ی رؤیاها! ما هر دو گرفتاریم!

از گستره‌ی اندوه، امکان رهیدن نیست!

این پشته‌ی خاکستر، یادآور میهن نیست!

آزاده‌ترین برده! دستان مرا دریاب!

فانوس شو تا از نو، بیدار شوم از خواب!

تو آمدی در شب، صد پنجره پیدا شد!

این جوی حقیر آخر، هم صحبت دریا شد!

ما مرثیه می‌خوانیم، بر خاطره‌ی خورشید!

این کهنه عروس آخر، در قلعه‌ی شب ترشید!

کو آینه ای تا من، تقویم ببینم باز!

هر حادثه چینی شد، بر چهره‌ی بی آواز!

هر بار که نه گفتیم، تعبیر به آری شد!

فریاد سکوت ما، در شب متواری شد!

آزاده‌ترین برده! دستان مرا دریاب!

فانوس شو تا از نو، بیدار شوم از خواب!

تو آمدی در شب، صد پنجره پیدا شد!

این جوی حقیر آخر، هم صحبت دریا شد!

 

هم غزل

دخترک! اجازه هست رخت ترانه تن کنم؟

می شه با برق چشات سیگارم روشن کنم؟

فرصتی بده که با چشم تو آفتابی بشم!

من همونم که باید این شب ریشه کن کنم!

دخترک! فرصت هم سقفی ما خیلی کمه!

نگو جامون تا ابد تو دل این جهنمه!

شب، سحر می شه اگه، ظلمت باور نکنی!

دیگه میدون خسته س از حضور این مجسمه!

بگو دوسم داری تا زمونه وارونه بشه!

بگو دوسم داری تا خونه بازم خونه بشه!

رمز آبادی این خرابه عشقه! هم غزل!

تو بگو هستی تا قصر دیوا ویروونه بشه!

اگه جادوگر شب سایه به سایه با منه،

اگه ابلیس سیاهی فکر خنجر زدنه،

توی جون پناه دستای تو جا خوش می‌کنم!

می دونم چاره‌ی این شکنجه، عاشق شدنه!

به شب شکنجه گر تکیه نده! عزیز دل!

بیا رخوت بگیر از این دقایق کسل!

سیب حوا ر بده به دستای تشنه‌ی من،

من با صاعقه ساختن، نه با خاک آب گل!

بگو دوسم داری تا زمونه وارونه بشه!

بگو دوسم داری تا خونه بازم خونه بشه!

رمز آبادی این خرابه عشقه! هم غزل!

تو بگو هستی تا قصر دیوا ویروونه بشه!

 

پارک رفتگر

یه تاب بی سرنشین! پرچمای نشسته!

فواره‌های خاموش! نشونیام درسته؟

رفتگر فلزی! نیمکت سبز سنگی!

خاطره‌های کهنه، واژه‌های کلنگی!

ساعت ساکت پارک، عقربه‌های مرده!

انگار یه عمره این جا، هیچی تکون نخورده!

آی مجسمه‌ی پارک رفتگر! از دختر رؤیاها چه خبر؟

آی مجسمه‌ی پارک رفتگر! از تپیدن دل ما چه خبر؟

سرسره‌های خلوت! یه حوض خشک بی آب!

درس شبیه خوابه، من بیدار کن از خواب!

گلابتون گیست، طلاتر از طلا بود!

به خواستن همیشه ت، دل ما مبتلا بود!

دوباره این جا نیستی! دختر یاس شب بو!

تو پارک بی ترانه، آهنگ خندههات کو؟

آی مجسمه‌ی پارک رفتگر! از دختر رؤیاها چه خبر؟

آی مجسمه‌ی پارک رفتگر! از تپیدن دل ما چه خبر؟

 

با تو!

شب پر از ترانه می شه با تو!

قصه عاشقانه می شه با تو!

باغ پاییزی تنهایی من،

باغ پر جوانه می شه با تو!

با تو از خاطره‌ها سرشارم!

با تو تا آخر شب بیدارم!

عشق من! دست تو یعنی خورشید!

گرمی دست تو ر کم دارم!

با تو بودن، با تو موندن، با تو رفتن آرزومه!

هر جا باشی، هر جا باشم، چشمای تو روبه رومه!

پرم از حس رسیدن با تو!

عاشق ستاره چیدن با تو!

همه قصه‌ها به آخر رسیدن،

ناتمومه قصه‌ی من با تو!

با تو می شه شب تاریک شکست!

می شه تا همیشه چشم به رات نشست!

با تو می شه زندگی ر دوره کرد!

دل به لحظه‌های تنهایی نبست!

با تو بودن، با تو موندن، با تو رفتن آرزومه!

هر جا باشی، هر جا باشم، چشمای تو روبه رومه!

 

بعد از این

بعد از این فقط خود تو! بعد از این من دیگه بی من!

از آتیش بازی چشمات، چشم این شب زده روشن!

بعد از این نه من، نه هق هق! بعد از این عاشق عاشق!

آی ترانه‌های خاموش! وعده‌ی ما سر خرمن!

بعد از این نه من، نه تکرار! بعد از این همیشه دیدار!

تو مث لهجه‌ی عشقی، واسه خوش حنجره بودن!

منم این شکسته گیتار! حرمت عشق نگه دار!

که گلای سرخ جادو، روی پیرهنم شکفتن!

وقتی اومدی سراغم، دل به این حادثه دادم!

کهنه شد شعرای تازهم! کهنه شد گریه شمردن!

نگو: وقفه‌ی غزل کو؟ تو کتاب این غزل گو!

پیش قهوهزار چشمات، ناخودآگاه سرودن!

تک چراغ شب من باش! معنی عاشق شدن باش!

غم نخور که این جماعت، ما ر از حافظه بردن!

نه دروغی، نه حقیقت! نه همیشه، نه به ندرت!

پیرهن تازه‌ی شعری، واسه این دریده پیرهن!

ختم قصه ناتمومه، بی تو زندگی حرومه!

با طلسم یه اشاره، قرق قلبم بشکن!

من با اسب طلایی، برسون تا به رهایی!

با تو شیرینه شکستن! با تو سهله جون سپردن!

 

می‌شناسمت!

یه نفر هست که تو دستاش گل نیلوفر بوداس!

یه نفر هست که سکوتش واسه من مثل معماس!

اونکه پاهاش رو زمینه، روی شونه ش دو تا باله!

اون فرشته ای که عشقش، مثل رؤیای محاله!

یه نفر که خیلی خوبه، پیش آینه روسفیده!

هیچکسی اون تا امروز، حتا توی خواب ندیده!

خوب خوب می‌شناسمش!

از گل یاس تنش!

سازا مهمونی دارن،

پشت چین پیرهنش!

یه نفر هست! یه نفر هست که شبیه من ما نیست!

اونی که حتا نظیرش، تو تمام قصه‌ها نیست!

یه نفر که سبزه سبزه! یه نفر که نابه نابه!

تو دلش کوره‌ی خورشید، تو چشاش سیل مذابه!

یه پریزاد زلاله که فقط من اون دیدم!

اون تویی که من یه عمره، نازت به جون خریدم!

خوب خوب می‌شناسمت!

از گل یاس تنت!

سازا مهمونی دارن،

پشت چین پیرهنت!

 

شهر من!

از سر میدون ونک، تا انتهای پامنار،

از آخر نیاوران، تا پای ریلای قطار،

شهر پریشون منه، که داره فریاد می زنه،

توی نگاه خسته‌ی، این آدمای بی شمار!

این آدما که له شدن، زیر فشار زندگی!

حتا تو قرن بیست یک، این ورا رسم بردگی!

آی تو که هی بد میاری! بگو تو چنته ت چی داری؟

بگو به جز من غمت می خوای تو شهر به کی بگی؟

فواره تو پارک شهر، هنوز زمین گیر نشده!

نیزهزن میدون حر، بعد یه عمر پیر نشده!

حراجی کبوتر، میدون مولوی هنوز!

پهلوون معرکه گیر، حریف زنجیر نشده!

حریص عطر مادرم! حریص خواب پشه بند!

حریص عریونی ماه، رو پشت بومای بلند!

حریص داد پنبه زن، تو کوچه‌های کاگلی!

حریص قصه‌های دور: شاپری گیسو کمند!

کوچه‌ی ملی هنوزم، صدای پام کم داره!

آب انبار بدون آب، چشمات یادم میاره!

من اومدم تو این هوا، نفس ر تجربه کنم!

با من بیا تا ته خط! بگو: آره! بگو: آره!

فواره تو پارک شهر، هنوز زمین گیر نشده!

نیزهزن میدون حر، بعد یه عمر پیر نشده!

حراجی کبوتر، میدون مولوی هنوز!

پهلوون معرکه گیر، حریف زنجیر نشده!

 

شب خیس

با نوازش نگاهت شب از یاد می‌برم!

با تو از هجوم این حادثه‌ها بی خبرم!

با تو سبزم مثه باغچه، با تو مجنون مثه بید!

با تو شاعر مثه نیما، پر شعرای سپید!

با تو داغم مثه خورشید، با تو جاری مثه رود!

مثل یه نقش مقدس روی دار تار پود!

وقتی هستی، همه نیستن، شاپری! بی بی بارون!

بگو موندنی ترینی! من از سفر نترسون!

توی چشمای تو می شه طعم بودن ر چشید!

میشه روی گریه‌ها خط فراموشی کشید!

چشمای تو شب خیس، دوتا یاقوت سیاه!

مثل زیبایی برکه، وقت شستشوی ماه!

مثل انعکاس فانوس توی آینه‌ی زلال!

اولین سطر ترانه، کشف یه شعر محال!

وقتی هستی، همه نیستن، شاپری! بی بی بارون!

بگو موندنی ترینی! من از سفر نترسون!

 

بپا خوابت نبره!

روزای هفته مث تیغه‌ی هف تا خنجره!

کی می تونه که از این خنجرا جون درببره؟

ماهی سیاهی که قصه‌ی دریا ر می‌گفت،

خیلی وقته که رو آب حوضمون شناوره!

توی شبای شهرمون عابری سوت نمی زنه!

کسی بیدار نمی مونه پشت قاب پنجره!

دل صاف ساده این روزا خریدار نداره!

هر کی نارو بزنه، یه عاشق قلندره!

این جا حرف آخر همیشه چاقو می زنه!

ناز چشم آهو ر این جا کسی نمی خره!

این جا صحرازادهها قیم جنگلا شدن!

روی دوش گزمه‌ها جای مسلسل تبره!

سایه‌ی سیاه داس افتاده روی سر یاس،

همه‌ی مزرعه زیر چکمه‌ی دروگره!

ما همه به همصدایی با بهار متهمیم!

یکی جرمش زیاده، اون یکی جرمش کمتره!

کج کلاه به همه چیز دنیا مشکوکه! می گه:

نقشه‌ی یه توطئه س رو نقش بال شبپره!

لیلی از ترس فلک رخت سیاه تن می کنه،

مجنون از ترس آژان تو کوچه‌ها دربه دره!

روی هر ترانه ای که تن به تاریکی نده،

دو تا خط بی حیا و قرمز یه ضبدره!

توی این زمونه باد برای پرچم می وزه!

هر جای نقشه که باشی بردگی مقدره!

می دونم خسته شدی! اما بذار بازم بگم!

غصه‌ی ما قصه نیس! آی! بپا خوابت نبره!

داد نزن که دلشکاری از سکوت آسمون!

گلوت پاره نکن! اوسای ما گوشاش کر!

 

مدل

رنگای اصلی، قلمو، تو و سه پایه و یه بوم!

من بهترین مدل میشم، وقتی تو باشی روبه روم!

موقع نقاشی بگو هیچ کسی این جا نباشه!

چی می کشه اون مدلی، که عاشق یه نقاشه؟

وقتی که از اونور بوم چشمات می‌دوزی به من!

تازه می‌فهمم که چه حس خوبیه عاشق شدن!

این دل عاشقم بیار تو نقاشیت، نقاش خانوم!

من دوباره زنده کن رو صفحه‌ی سفید بوم!

تو دنیای نقاشی‌ات، شبم یه روز روشنه!

رنگین کمون کهنه ر دستای تو رنگ می زنه!

یه جنگل نقاشی کن، تا تو درختا گم بشیم!

بیا با هم سفر کنیم، جدا از این مردم بشیم!

از مردمی که دنیاشون، دنیای خاکستریه!

آرزوهاشون کوچیکه، رؤیاهاشون سرسریه!

برام یه آسمون بکش، تا بادبادک هوا کنیم!

ما می تونیم زندگی ر نصیب آدما کنیم!

دنیا ر رنگ به رنگ بکش، خسته‌ام از رنگ سیاه!

من تا نقاشیت ببر، من بدزد با یه نگاه!

تو دنیای نقاشی‌ات، شبم یه روز روشنه!

رنگین کمون کهنه ر دستای تو رنگ می زنه!

 

اتوبوس

نمی خوام بر بخورم تو آدمایی که صبا،

خودشون می رسونن به صف دور دراز!

خسته و رؤیا ندیده، گیج منگ نیمه خواب،

دگمه هاشون نیمه بسته، پلک چشما نیمه باز!

واسه اونا زنگ ساعت یه عذاب ممتد،

بدترین لحظه براشون لحظه‌ی بیداریه!

روزاشون مثل همه، هفته هاشون شبیه هم،

هم سلام، هم خداحافظ، واسه شون تکراریه!

اتوبوس سر می رسه، خالی بی مسافر،

می گذره از دم ایستگاه، بی نگاه پر شتاب!

آدما با چشمای مات اون تعقیب می کنن،

دیگه نه فرصت پرسش، نه مهلت جواب!

اتوبوس خالی خالی، میگذره با بی خیالی!

آی مسافر! آی مسافر! داد بزن! مگه تو لالی؟

من نمی خوام بر بخورم تو آدمای بی نفس!

من نمی خوام جون بکنم، اینور میله‌ی قفس!

من نمی خوام مهره باشم، تو شهر شطرنجی بد!

من نمی خوام راهی بشم، پی چپون نابلد!

اتوبوس خالی خالی، میگذره با بی خیالی!

آی مسافر! آی مسافر! داد بزن! مگه تو لالی؟

 

سرسرای چشم تو!

باورم نیست، این تویی که پا میذاری توی خونه م!

یه کبوتر سفیدی، که می شینی روی شونه م!

چارقد شیشه ای سر کن! یه نوازنده خبر کن!

همه گوش به زنگن اما، من برای تو می خونم!

این نگاه، این صدا ر، این نفس ر از تو دارم!

شب به شب، شعر ترانه واسه تو هدیه میارم!

با طنین هر ترانه، می‌شکنم فاصله‌ها ر!

دستای سردم دریاب! طاقت دوری ندارم!

دیوارا آینه کاریه، تو سرسرای چشم تو!

جونم پیشکش می‌کنم، تنها برای چشم تو!

یه نفس بخون! عزیزم! تا ترانه خوش صداشه!

مشت بسته‌ی سکوتم، با اشاره‌ی تو واشه!

در رو دنیا می‌بندیم! به شب قصه می‌خندیم!

نمی ذاریم دل هیچکس، محرم خلوت ماشه!

زیر سقف پاک دستات، میشه زندگی ر فهمید!

میشه برق زندگی ر توی چشم عاشقت دید!

میشه زیر سایه‌ی تو، قد کشید خوش نفس شد!

میشه زخم روزگار به نوازش تو بخشید!

دیوارا آینه کاریه، تو سرسرای چشم تو!

جونم پیشکش می‌کنم، تنها برای چشم تو!

 

شب بارونی تهرون

شب بارونی تهرون، شب نمناک ترانه س!

شب رگبار عزیز خاطرات عاشقانه س!

پرسه‌ی من تو با هم، تو محله‌های شمرون!

نقره ریز خنده‌ی تو، زیر قطره‌های بارون!

کوچه‌های تنگ تجریش، پرسه‌های خیس دربند!

رو لب تو زنده می‌شد، خط جادویی لبخند!

می‌دویدیم زیر بارون، زندگی تو مشت ما بود!

هر نگاه تو شروع یکی از ترانه‌ها بود!

چتر من، روسری تو! چتر تو، بارونی من!

پرسه هامون دیدنی بود، ای همیشگی‌ترین زن!

بی تو کوچه‌های تهرون، لایق پرسه زدن نیست!

غیر از این سایه‌ی خسته، کسی همپرسه‌ی من نیست!

دوتایی دم می‌گرفتیم، شعر آهنگای دور

صدای ما تازه می‌کرد، کوچه‌های سوت کور

وقتی دلگیری تنها… بوی موهات زیر بارون…

میون این همه کوچه … ساحل غم فریدون…

ای سوار اسب ابلق … یه شب مهتاب فرهاد…

واسه تو قد یه برگم … یا فروغی، شعر شیاد…

حالا اون محله‌ها ر پرسه می‌زنم دوباره!

بی تو تهرون چه غریبه س، تو دلم بارون می باره!

چتر من، روسری تو! چتر تو، بارونی من!

پرسه هامون دیدنی بود، ای همیشگی‌ترین زن!

بی تو کوچه‌های تهرون، لایق پرسه زدن نیست!

غیر از این سایه‌ی خسته م، کسی همپرسه‌ی من نیست!

 

زندگی

نه سلام نه علیک، زندگی فقط خداحافظی بود!

خداحافظی با رؤیا، با دل با این دقایق حسود!

خداحافظی با خواهش، با امید آرزو و خاطره!

خداحافظی با تو! زلال چشم تیله ای! ناز باکره!

مهلتی نبود واسه شمردن برگ درختای زمین!

من فقط پاییز دیدم، با زوال زشت گل‌ها ر! همین!

فرصتی نبود واسه، ثبت بی هراس روزای قشنگ!

بی خیال قدم زدم، اما تا زانو تو پوکه‌ی فشنگ!

زندگی چیز بدی نیست اما من بد بودم!

توی امتحان بودن، همیشه رد بودم!

نه سلام نه علیک، زندگی فقط خداحافظی بود!

خداحافظی با بوسه، تن دادن به سایه‌های تن کبود!

من نفهمیدیم چه تیزه، پنجه‌ی دستای گربه‌ی ملوس!

سر نمی زنه سپیده، با صدای جیغ هر جوجه خروس!

فکر اون گربه بودم، که همه بچه هاش می‌بلعید!

اون که لبخند من، از توی عکسای کهنه م دزدید!

رو یه تخت پر میخ، هی از این پهلو به اون پهلو شدم!

زندگی فقط همین بود، سوختن رنج عذاب دم به دم!

زندگی چیز بدی نیست اما من بد بودم!

توی امتحان بودن، همیشه رد بودم!

 

طرح …

نیم دقیقه مونده به گلوله بود، که یه آهو لب رودخونه رسید!

سر بلند کرد واسه یه ثانیه، پیرهن نرم نسیم بو کشید!

از تو بیشه‌ی کنار رودخونه، صدای خشک گلدنگدن شنید!

خواس فرار کنه که یکهو، بی هوا، خودش تو آینه‌ی رودخونه دید!

نیم دقیقه مونده به گلوله بود، اما اون عاشق عکسش شده بود!

مث یه مجسمه وایستاده بود، بی هراس بی خیال کنار رود!

می دونس که زاغش چوب می زنه، دوتا چشم بددل زشت حسود!

صدای تفنگ بلن شد نشست، رو تن آهو یه زنبق کبود!

نیم دقیقه مونده به گلوله بود، مهلت مرور چشماش توی آب!

هیچ زمانی خودش ندیده بود، نه تو بیداری نه حتا تو خواب!

باید این فرصت از دست نمی‌داد، همیشه دویده بود پی سراب!

دنبال خودش می‌گشت تموم عمر، حالا اون رسیده بودش به جواب!

نیم دقیقه فرصتش گذشته بود، آهو مرده بود کنار رودخونه!

آب رودخونه به قرمزی می‌زد، آخر قصه ر کی نمی دونه؟

آخرش به آرزوش رسید رفت، آهوی عاشق ناز دیوونه!

حالا من دنبال من می‌گردم کسی که قصه‌ی من ر بخونه!

 

تاکسی

من شوفر تاکسی‌ام! آی مسافر دربستی!

بگو تا آخر این ترانه با من هستی!

اگه باشی من تو ر هرجا دلت خواس می‌برم!

آخه من از همه راننده‌ها دیوونه ترم!

خسته‌ام از این همه علامت خط نشون!

از جریمه و صدای زشت سوت پاسبون!

جوونیم پشت چراغ قرمزا گم شد یه روزی!

تو جوونی نباید پشت چراغا بسوزی!

آی! راننده! بیا و فکری به حال من کن!

اگه زحمتت نمی شه ضبطت روشن کن!

می دونم خسته شدی از این همه حرف حدیث!

آخه هیشکی گوش به زنگ حرف راننده‌ها نیس!

می دونم حرفای من حوصله ت سر برده!

می گی تا فردا کی زنده مونده و کی مرده!

اگه راننده بودی حرفام خوب می‌فهمیدی!

توی آینه جای من عکس خودت ر می‌دیدی!

دنبال چاره می‌گشتی واسه این همه چراغ!

که جوونیت فروختن توی این حراج داغ!

آی! راننده! بیا و فکری به حال من کن!

اگه زحمتت نمی شه ضبطت روشن کن!

 

پیانو

اگه یه پیانو داشتم،

یه ترانه برای دل خودم می‌ساختم!

دوباره مثل قدیما،

غیبت تو ر به یاد حنجرهم می نداختم!

آخ! اگه پیانو داشتم،

تو خودم گم می‌شدم مثل زمونای قدیم!

مث اون شبا که با هم،

دوتایی تو کوچه‌های بی چراغ قدم زدیم!

اگه قلبم از طلا بود، اون آب می‌کردم

با پولش واسه خودم یه پیانو می‌خریدم!

اما قلبم پیش من نیس، تو اون دزدیدی!

من ساده‌ی پیاده این زود نفهمیدم!

اگه یه پیانو داشتم،

از شبای تلخ دلتنگی برات می‌گفتم!

تا بدونی که هنوزم،

وقت خوندن ترانه یاد تو می افتم!

آخ! اگه پیانو داشتم،

به تو می‌گفتم که دلواپس حال خودمم!

هنوزم مثل گذشته،

شب روز تو فکر آرزوهای محال خودمم!

اگه قلبم از طلا بود، اون آب می‌کردم

با پولش واسه خودم یه پیانو می‌خریدم!

اما قلبم پیش من نیس، تو اون دزدیدی!

من ساده‌ی پیاده این زود نفهمیدم!

 

تطهیر

بانو! از این شب بربر مرا ببر!

از وعدهگاه سینه و خنجر مرا ببر!

یک کاسه از صداقت بغضت به من بده!

از این سکوت زهر مکرر مرا ببر!

وقتی وقوع حادثه اخطار شد به من،

از باغ بوسه‌ات به کویرم پلی بزن!

فانوسی از سپیده بیار به من ببخش!

ای ترجمان خاطره و خانه و وطن!

این جا حراج دم به دم دل بریدن است!

تنها پناه غربت ما خواب دیدن است!

تقدیر عشق‌های پریشان بی مدار،

در اولین سلام، به پایان رسیدن است!

بانو! مرا ببر به شکوه نگاه خود!

من را بخوان به زمزمه‌ی گاهگاه خود!

من حبسی کدام طلسم شکنجه‌ام؟

این گونه چون پلنگ، گرفتار ماه خود!

در گیج گاه کدام ستاره گلی نشست؟

پلک کدام پنجره را دست کینه بست؟

من با کدام معجزه تطهیر می‌شوم؟

از سایه‌ی سترون اهریمن شکست؟

این جا حراج دم به دم دل بریدن است!

تنها پناه غربت ما خواب دیدن است!

تقدیر عشق‌های پریشان بی مدار،

در اولین سلام، به پایان رسیدن است!

 

لس آنجلس

حبه‌ی قند! تنگ بلور! آی تو که اینا اسمته!

بدون که قلبم هنوزم طلسمیه طلسمته!

غربت دیگه یه خاطرهس، چون با تو هم سفره شدم!

وقتی که تو کنارمی، خنده زیاده، گریه کم!

به عطر پیرهنت قسم، که از تو دل نمی‌کنم!

آوازه خون عاشق شهر ترانه هات منم!

لس آنجلس جهنمه وقتی تو نیستی پیش من!

لس آنجلس می شه بهشت، تو لحظه‌های ما شدن!

وطن عزیز چون تو هم، شبیه حس وطنی!

دار ندارمی! عزیز! مرهم دردای منی!

با تو می شه تموم شب، خاطره گفت تازه شد!

می شه با اعجاز چشات، یه اسم پرآوازه شد!

به رنگ گونه هات قسم، که از تو دل نمی‌کنم!

آوازه خون عاشق شهر ترانه هات منم!

لس آنجلس جهنمه وقتی تو نیستی پیش من!

لس آنجلس می شه بهشت، تو لحظه‌های ما شدن!

 

مثل فانوس توی آفتاب

از کدوم روز، از کدوم شب، از کدوم قله رسیدی؟

که با اعجاز حضورت، من از نو آفریدی!

بی تو روشن بودم اما، مثل فانوس توی آفتاب!

سست خالی مثل نقش سایه ای افتاده بر آب!

تو شروعی تازه بودی، روزنی رو به ترانه!

فصل آغاز ظهور واژه‌های عاشقانه!

من زمین خورده‌ام! ای عشق! وقت جنگ تن به تن نیست!

این شکست می‌پذیرم، من من شبیه من نیست!

فصل معراج شکوفه! فصل رستاخیز جنگل!

من از خزون رها کن! من تازه کن از اول!

از کدوم باغ، از کدوم شهر، از کدوم جاده رسیدی؟

که با گوشه‌ی نگاهت، من از نو آفریدی!

برای کشف سکوتت، تا کجا باید سفر کرد؟

واسه خوندن از تو باید، چن تا حنجره خبر کرد؟

باید از کدوم پرستو، راه چشم تو ر پرسید؟

با کدوم معجزه می شه تو ر از خود تو دزدید؟

من زمین خورده‌ام! ای عشق! وقت جنگ تن به تن نیست!

این شکست می‌پذیرم، من من شبیه من نیست!

فصل معراج شکوفه! فصل رستاخیز جنگل!

من از خزون رها کن! من تازه کن از اول!

 

مسافرکوچولو

ساکن یه ستاره‌ام، مثل مسافرکوچولو!

خراب عطر گل سرخ، منتظر یه گفت گو!

هی از تو چاه آب می‌کشم، تا گل سرخ تشنه نشه!

اون می دونه که دل من، یه عمره کشته مردهشه!

همش باهاش حرف می‌زنم، اما جوابم نمی‌ده!

هیشکی نمی دونه که اون چه جوری این جا رسیده!

برای بردن دلم، یه روز دراومد از تو خاک!

قشنگ ناز خواستنی، معصوم بی گناه پاک!

آی! گل سرخ! آی! گل سرخ! دخترک غنچه نشین!

چشمات که وا می‌کنی، این من عاشق ببین!

من مث تو یه عمره که، ساکن این ستاره‌ام!

اسیر تنهایی شدم، دنبال راه چاره‌ام!

سکوت سرد گل سرخ، با گریه هام نمی شکنه!

چشماش بسته! می دونم، اونم درست مثل منه!

با ناز عشوهش دلم تا اوج ابرا می بره!

اونم یه عمر مث من تو آسمون دربه دره!

خوب می دونم یه روز میاد، که اون چشاش وا کنه!

با دو چشم خواستنیش، تو چشم من نگا کنه!

با این خیال قیمتی، زندگیم می گذرونم!

اون من باور می کنه! خوب می دونم! خوب می دونم!

آی! گل سرخ! آی! گل سرخ! دخترک غنچه نشین!

چشمات که وا می‌کنی، این من عاشق ببین!

من مث تو یه عمره که، ساکن این ستاره‌ام!

اسیر تنهایی شدم، دنبال راه چاره‌ام!

 

یه کم آزادی

شعرای پاستوریزه و ترانه‌های بد صدا!

تنها همین از من من، برای من مونده به جا!

شب این جوری دوسم داره: گلو برید، بی نفس!

می گه قناری خوش صداتر می خونه توی قفس!

اما از این به بعد دیگه، من یه کم آزادی می خوام!

یه قطره از دریایی که، تو قولش دادی می خوام!

گله ر می‌بری کجا؟ آهای چوپون! آهای چوپون!

بسه دیگه جماعت پی دروغات نکشون!

دروغای مصلحتیت، ما ر به هیچ جا نرسوند!

پای ترانه مثل خر، تو گل بی صدایی موند!

ترانه‌های الکن صداهای صدتایه غاز!

هر کی دلش می خواد بیاد، راه باز و جاده دراز!

هر می خواد بیاد تا باز رو رؤیاهاش خط بکشن!

هر می خواد بیاد تا باز براش بدوزن یه کفن!

حیف همین دقیقه‌ها، که بی ترانه می گذرن!

یکی باید کاری کنه، برای تو، برای من!

گله ر می‌بری کجا؟ آهای چوپون! آهای چوپون!

بسه دیگه جماعت پی دروغات نکشون!

دروغای مصلحتیت، ما ر به هیچ جا نرسوند!

پای ترانه مثل خر، تو گل بی صدایی موند!

 

مانکن

توی ویترین یه بوتیک، مانکن پلاستیکی،

نگاش به عابرا دوخته و پلک نمی زنه!

چشماش نقاشی کردن روی صورتش، ولی،

انگاری تو اون چشا صدتا ستاره روشنه!

خسته س از تکون نخوردن! خسته س از خسته شدن!

ویترین شیشه براش مثل یه جور قفس شده!

بین این مغازه‌های سوت کور لعنتی،

مث یه برده‌ی پیر، عمریه دس به دس شده!

هر دقیقه یه لباسی به تنش می کنن

خود اون خیلی از این لباسا ر دوس نداره!

مانکن از نگاه این عابرا ذله س ولی حیف،

نمی تونه پاش از شیشه‌ها بیرون بذاره!

من یه مانکن! تو یه مانکن! دنیا ویترین تماشاس!

همه محکوم سکوتیم! آخر قصه همین جاس!

مانکن چشماش دوخته به خیابون، آخه اون،

عاشق مانکن تو ویترین روبه روییه!

عابرا ر نمی بینه! خیلی وقته که دلش،

بی‌قرار دختر غمگین روبه روییه!

از بوتیک روبه رویی یه دونه مانکن ناز،

چشمای آهوییش سپرده به چشمای اون!

با لبای بسته از اونور شیشه‌ها می گه:

«ـ مرد من! مانکن عاشق! همیشه باهام بمون!»

هفته‌ها می گذرن اون دو تا مانکن هنوزم،

از نگاه کردن هم یه لحظه غافل نمی شن!

دورن از هم ولی بین دلاشون فاصله نیست،

شیشه‌ها حریف عشق این دوتا دل نمی شن!

من یه مانکن! تو یه مانکن! دنیا ویترین تماشاس!

همه محکوم سکوتیم! آخر قصه همین جاس!

 

مرگ مادرزاد

شب پرواز ناممکن! شب در پیله جان دادن!

شب در خود فرو مردن! شب از اوج افتادن!

من تدفین پی در پی، من این مرگ مادرزاد!

در این بن بست آدم کش، ترانه از نفس افتاد!

صدای ناب ممنوعه! صدای شیر در زنجیر!

تو و این خواب بی بختک، من کابوس دامن گیر!

تو از خورشید می‌خواندی، ولی شب در کمینت بود!

سکوت پر طنین تو، غریو آخرینت بود!

دریغا! سنگسارت را، سکوت ما تماشا کرد!

فقط لب می‌گزیدیم تو بودی شب ول گرد!

غرور عشق ویران شد! شکوه واژه‌ها پژمرد!

سکوت آخرین عاشق، مرا تا بی صدایی برد!

صدای ناب ممنوعه! صدای شیر در زنجیر!

تو و این خواب بی بختک، من کابوس دامن گیر!

تو از خورشید می‌خواندی، ولی شب در کمینت بود!

سکوت پر طنین تو، غریو آخرینت بود!

 

گزارش

رو شناسنامه‌ی جنگل، مهر باطل تگرگه!

این ترانه خوندنی نیست، این گزارش یه مرگه!

اون صدای بی صدا ر از ترانه‌ها گرفتن!

چشم آدمای لال کور گوش بریده روشن!

گرمی بازار بشکن، اسمش از یادمون برد!

تیتر روزنامه همین بود: آخرین آوازه‌خون مرد!

دلش از تاریکی خسته، سقفش ابر آسمون بود!

خیلیا می خوندن اما، تنها اون آوازه‌خون بود!

گنجشگک اشی مشی، رو بوم شب نشسته!

آوازه خون پنجره‌ی ترانه هاش بسته!

دوباره نوبت ما شد، نوبت مرثیه سازی!

فصل پیرهنای مشکی، فرصت روده‌درازی!

مرد تنها رفته اما، می شه تا جمعه سفر کرد!

می شه با یه شب مهتاب، سایه‌ها ر در به در کرد!

می شه فریادش فهمید، سر پیچ هر ترانه!

می شه تا همیشه دل داد، به صفای کودکانه!

هر ترانه ش یه فرار از حصار بسته‌ی دام!

آخرین پک به سیگار، واسه محکوم به اعدام!

گنجشگک اشی مشی، رو بوم شب نشسته!

آوازه خون پنجره‌ی ترانه هاش بسته!

 

کولی قزک

کولی قزک! بارون کن شب از این کوچه بشور!

خونه مون بگیر از این گله‌ی هار موش کور!

کولی قزک! بارون کن باغ دوباره زنده کن!

فکری واسه تبرزن کله شق یه دنده کن!

دیگه نه گل می شکفه و نه نور سراغمون میاد!

بگو بازم بهارخانوم سراغ باغمون میاد؟

کولی قزک! باهام برقص!

بذار بیفتم از نفس!

بخون که از صدای تو،

می شکنه بغض این قفس!

کولی قزک! کلافه‌ام از این همه خط نشون!

بیا عروسکا ر باز سر جاهاشون بنشون!

کولی قزک! تو که بیای، بارون همرات میاری!

کاری به کار نق نق این شب وحشی نداری!

من جدا می‌کنی از دغدغه‌های دم به دم!

می‌رقصیم دس می‌زنیم، دوباره پابه پای هم!

کولی قزک! باهام برقص!

بذار بیفتم از نفس!

بخون که از صدای تو،

می شکنه بغض این قفس!

 

اسی تیغ زن

اسی تیغ زن تا حالا هیچکس با تیغ نزده!

کوچه‌های شهر مثل کف دستش بلده!

اما سالی به دوازده ماه تو زندونه،

چاره ای نداره! خب! اونجا به دنیا اومده!

اسی تیغ زن همیشه دنبال سایه ش دویده!

همیشه از این ور میله‌ها دنیا ر دیده!

انگاری بخت بد خالکوبی کردن رو تنش!

رفته بیرون، ولی باز کارش به زندون کشیده!

اسی تیغ زن همیشه می خنده اما خنده‌هاش،

فرقی با گریه نداره! بس که غمگینه نگاش!

همیشه صدتا کبوتر تو چشاش زندونی ان،

بغض حرفای نگفته خونه کردن تو صداش!

اسی تیغ زن دختر دربه در بند غمه!

انفرادی رفتنش مثل نفس دم به دمه!

اسی تن نمی‌ده به حصار سرد میله‌ها!

می دونه بیرون زندونام براش جهنمه!

اسی تیغ زن حرفاش با لب بسته می زنه!

اسی تیغ زن قرق زندون شهر می شکنه!

دختر یاغی قصه واسه من غریبه نیست!

اونم از دیوارا خسته س، اسی ام مثل منه!

اسی تیغ زن همیشه می خنده اما خنده‌هاش،

فرقی با گریه نداره! بس که غمگینه نگاش!

همیشه صدتا کبوتر تو چشاش زندونی ان،

بغض حرفای نگفته خونه کردن تو صداش!

 

مازوخیست

تو که مسافری نگو، هیچ جایی مثل خونه نیست!

اون وقت نمی گم عاشقی، بهت میگم یه مازوخیست!

وقتی که چاردیواری خونه برات جهنمه،

وقتی صدات می برن، راحت بی مقدمه،

دیگه چرا می گی بازم حریص بوی خونه ای؟

مخت تکون خورده! عزیز! دیوونه ای! دیوونه ای!

وقتی تو خونه ای عذاب یه چیز تکراری می شه!

خواستن اون خونه، فقط یه جور خودآزاری می شه!

خونه همونجایی که بشه توش عاشق شد موند!

بشه بدون ترس تو اون، شعرای عاشقونه خوند!

هرجا که زندگی باشه، خونه م اونجا می‌سازم!

عمرم به این حرفای صدتایه غاز نمی‌بازم!

آدم یه بار می میره و فقط یه بار دنیا میاد!

حیف واسه یه مشت خاک، فرصتش بده به باد!

وقتی تو خونه ای، عذاب یه چیز تکراری می شه!

خواستن اون خونه، فقط یه جور خودآزاری می شه!

 

غزل‌گو

تو یک نفس سکوت من یک بغل هیاهو!

هم گریه‌ی قدیمی! شبتاب شعر من کو؟

از شب به شب رسیدن، پایان هجرتم شد،

از شاهراه تردید، راهی بزن به بی سو!

من را ببین شکسته، تنها و دست بسته،

بی اشیاق خسته، دربند سحر جادو!

خورشید را ندیده، از ما و من بریده،

دیوانه مثل طوفان، آشفته مثل گیسو!

برف سیاه ظلمت، بر باغ واژه بارید،

فصل بهار یخ زد، در ضجه‌ی پرستو!

خط بد گلوله، اندوه را رقم زد،

از دام گاه صیاد، تا گیج گاه آهو!

پابسته‌ی سیاهی، در دام نقطه چینم!

من بی تو می سکوتم، خاتون! ترانه بانو!

یک دم پناه من باش، در این ترانه مرگی،

تا بی صدا نماند، لب‌های این غزل‌گو!

 

پرونده سازی

ما همه مثل برده‌ایم، حتا تو عصر دیجیتال!

برده‌های همیشه رام، برده‌های همیشه لال!

فرشته‌ی چاقوکشی، با یه ترازوی خراب!

گناهامون می کشه، دیمی بی حساب کتاب!

زندگی مون تو دست این فرشته‌ی چاقوکشه!

هر کسی زانو نزنه، باید قرنطینه بشه!

گاهی تو زندون می ری‌ام گاهی ما ر دار می زنه!

گاهی با شلاق زدنش، پوست از تن ما می کنه!

آهای فرشته‌ی گچی، چاقوکشی بسه دیگه!

ببین که این برده داره حرفای تازه‌ای می گه!

من نمی خوام برده باشم، چاقوت تیز کن دوباره!

زندگی کردن تو قفس، برام قشنگی نداره!

ما همه مثل برده‌ایم، حتا تو عصر کابل نور!

برده‌های همیشه خواب، برده‌های همیشه کور!

هرجور بخوان با هستی من تو بازی می کنن!

حتا واسه سیب زمینی، پروندهسازی می کنن!

امان از اون روزی که تو تنت یه رگ پیدا بشه!

امان از اون روز که لبت به گفتن «نه!» وا بشه!

جونت می گیرن ازت، قد یه چش به هم زدن!

همین لباس برده‌گی رو تن تو می شه کفن!

آهای فرشته‌ی گچی، چاقوکشی بسه دیگه!

ببین که این برده داره حرفای تازه‌ای می گه!

من نمی خوام برده باشم، چاقوت تیز کن دوباره!

زندگی کردن تو قفس، برام قشنگی نداره!

 

پیشی

سهم من از همه دنیا یه دونه پیشی ی نازه!

یه پیشی که خیلی وقت با بد خوبم می سازه!

وقتی حوصله ندارم، اون آتیش نمی سوزونه!

وقت تنهایی غصه همیشه پیشم می مونه!

حرفای من می فهمه، بهتر از همه رفیقام!

دنبال دمش می ذاره، وقتی می بینه که تنهام!

پیشی خیلی بازیگوشه، شیطونیش تموم نمی شه!

به کارای خندهدارش، سر من گرمه همیشه!

پیشی جون! تو بهترین رفیق دنیایی برام!

تو که باشی من از این آدما هیچی نمی خوام!

خیره می مونه به چشمام، با دوتا چشم قشنگش!

چشمای شبیه تیله ش، چشمای زیتونی رنگش!

پیش صندلیم می شینه، سرش رو پام می ذاره!

انگاری می خواد بدونم که چه قدر هوام داره!

دنبال موش خیالیش، توی کوچه مون می گرده!

گاهی چند روز می ره اما باز دوباره برمی گرده!

پیشی خیلی مهربونه، با سگا دعوا نداره!

مث دوستام بی وفا نیست، من تنها نمی ذاره!

پیشی جون! تو بهترین رفیق دنیایی برام!

تو که باشی من از این آدما هیچی نمی خوام!

 

لهجه‌ی گیتار

من زبون همه‌ی پرنده‌ها ر بلدم!

وقت تنهایی با دیوارای خونه گپ زدم!

می دونم کدوم ترانه به دل شب می شینه!

می دونم که ساعتم الان چه خوابی می بینه!

لهجه‌ی سیمای گیتار، واسه من غریبه نیست!

می تونم به این نسیم که می گذره بگم: «ـ بایست!»

صبا که بیدار میشم، به آینه صب به خیر میگم!

یکی مثل خودتم، خیال نکن یه جور دیگه م!

من فقط یه آدمم، درس مث خود شما!

نه اسیر جادو جمبل، نه مرید سایبابا!

می تونم چشمام هم بذارم سفر کنم!

می تونم صد روز با یه تیکه رؤیا سر کنم!

می تونم بهت بگم توی دلت چی می گذره!

می تونم بگم چرا همیشه گونه هات تره!

فکر نکن تبتی‌ام، یا سحر جادو بلدم!

من یکی قید تموم این کلک‌ها ر زدم!

تو باید خودت ر باور کنی تا قد بکشی!

به خودت تکیه بده، تا خود معجزه بشی!

من فقط یه آدمم، درس مث خود شما!

نه اسیر جادو جمبل، نه مرید سایبابا!

 

لاف غزل

نمی گم آسمون برات میارم رو زمین،

نمی گم برای تو رد میشم از دیوار چین،

پیش خورشید چشات لاف غزل نمی‌زنم،

آخه من عاشقتم! فقط همین! فقط همین!

هرچی دارم همینه: شب با همه ستاره‌هاش!

شالی از مخمل تیره، با هزار و صد نگین!

پیش تو پنجره‌ام، منظره ر نگاه نکن!

دس بکش رو شیشه هام، این من شفاف ببین!

کوچه مون دیدنی نیست، سایه‌ها همسایه مونن،

هر قدم به هر قدم دشنه نشسته به کمین!

دیوا نعره می زنن از پس دیوار بلند،

وقتشه فرار کنی با رخش بی یراق زین!

قصه جای خوش نداره، دیگه از اینجا برو!

ترک اسب پهلوون مرده‌ی قصه بشین!

آخرش من می‌رسم تو آخرین برگ کتاب!

دخترک! تو هم من با دستات از شاخه بچین!

تو صف ترانه سازای تو، من آخریم!

آخرم اما باتو، باز می‌رسم به اولین!

 

آهو خانوم

با شمام! آهو خانوم! چل گیس روسری سیاه!

شمایی که واسه ما، خنده‌هاتون قیمتیه!

اون چشا ر بندازین یه دم به این دل خراب،

واسه این ترانه ساز، نگاهتون نعمتیه!

نمیشه نوشتتون، چون پیشه برق چشمتون،

ده تا مثنوی سیاس، صد تا غزل خط خطیه!

شما دور دور دورین! فاصله یه عالمه س!

بین دستای ما این دیوارای لعنتیه!

هی نپرسین که چرا دل ر سپردم به شما!

ببینین! تو آینه‌ی اتاقتون، لعبتیه!

ماه چاردهین شما! ابر یه دم پس بزنین!

همینم واسه پلنگ قلب من فرصتیه!

گونه هام با سیلی سرخه، شما بی خبر باشین!

ندونین که سرخی صورت ما زینتیه!

هیچکسی به جز شما درد دوا نمی کنه!

کی میگه درمون عاشقی به این راحتیه؟

روز شب از این می‌ترسم که شما سر برسین،

ببینین عاشقتون، یه شاعر پاپتیه!

 

تلخ

خیلی تلخه گریه کردن، پای فواره‌ی مرده!

دیدن شب پرهای که، دل به شعله‌ها سپرده!

خیلی تلخه قصه گفتن، واسه قوم گوشبریده!

بین این عصا سفیدا، خوندن از رنگ سپیده!

خیلی تلخه که بفهمی، پای رخش قصه لنگه!

توی جنگ شیشه و سنگ، شیشه بازنده‌ی جنگه!

زیر این گنبد نامرد، زندگی ما ر لگد کرد!

فصل عاشقانه کم بود، توی تقویمای پر درد!

تو بگو! تویی که چشمات، از ترانه بی نیازه!

کی به جز تو واسه باغچه، چتر آفتابی می سازه؟

کی به جز تو نبض نور، جا می ذاره توی فانوس؟

این تویی که توی چشمات، نگاه هزارتا آهوس!

اگه تو اینجا نباشی، تقویما کهنه می مونن!

همه‌ی ترانه خونا، تا ابد نوحه می خونن!

زیر این گنبد نامرد، زندگی ما ر لگد کرد!

فصل عاشقانه کم بود، توی تقویمای پر درد!

 

دل‌شکار

کجایی؟ بانوی صدا! عتیقه شد غروب ما!

بیا که بی طلوع تو، نفس برن ثانیه‌ها!

به حرف آینه شک نکن! دریاها ر الک نکن!

بهانه‌ی سکوتت، سقوط قاصدک نکن!

بذار دوباره اسم تو، طلسم برف آب کنه!

انگور تابستونی ر، رو شاخه‌ها شراب کنه!

بانوی دلشکار من! حرفی بزن! حرفی بزن!

آینه‌ی ستاره باش، تو این شب شکن شکن!

چه بی حجاب خواب تو! چه روشن شهاب تو!

چشم تو آینه‌ی شب، شیشه ای نقاب تو!

نگو صداسوز قفس! نگو نمونده هم‌نفس!

قد یه واژه قد بکش! یه دم بخون، همین بس!

گریه نکن که گریه هات، روز مبادای منه!

گلاب داغ اشک تو، بغض صدام میشکنه!

دور گلایه خط بکش! خاطره‌ها قیمتی‌ان!

تو شهر بی غزل همین ترانه‌ها نعمتی‌ان!

 

فروشی

ای ترانه را برده از هوای این خانه!

ای طلوع ناهنگام در غروب ویرانه!

روز ما شدن با تو، روز مردن من شد!

این حریق دریاسوز، با دم تو روشن شد!

ای نفس کش! ای بی دل! نارفیق ناهمرنگ!

دل به تو نمی‌بازم، ای همیشه پر نیرنگ!

تو را مرور می‌کنم، از تو عبور می‌کنم!

خاطره‌های دور را، زندهبگور می‌کنم!

دل اسیر رؤیا و خواب اسیر بختک بود!

عکس تو در آیینه، عکس یک مترسک بود!

نقش ماه کج تابت، نقش نیش کژدم بود!

هر چه من صدا بودم، در سکوت تو گم بود!

سهم من از این کژدم نیشک خموشی نیست!

این ترانه، این عاشق، این نفس فروشی نیست!

تو را مرور می‌کنم، از تو عبور می‌کنم!

خاطره‌های دور را، زندهبگور می‌کنم!

 

گوشه نشین

گیلاسا گوش به زنگن،

تو نیستی تا ببینی!

یه صندلی خالی،

تو نیستی تا بشینی!

دوباره چش براهم،

تشنه تر از همیشه!

این دل مست زخمی،

از تو جدا نمیشه!

چشمام از نگاه نا محرم پره! داره گیج می ره سرم! زمین سره!

رسیدم آخر بطری هنوز، بی تو بودن خارج از تصوره!

جرعه به جرعه بازم،

پر میشم از خیالت!

بازم من قایم کن،

تو پیچ تاب شالت!

خلسه‌ی خاطراتت،

یه جای دنج نابه!

تو پیشمی دوباره،

اما اینا یه خوابه!

چشمام از نگاه نا محرم پره! داره گیج می ره سرم! زمین سره!

رسیدم آخر بطری هنوز، بی تو بودن خارج از تصوره!

 

از برش می‌کنی یا نه؟

جای شلاق سیاهی، مونده رو گونه‌ی مهتاب!

خواب خرگوشی حلاله، نباید بپریم از خواب!

آخر افسانه اینجاس، شب ما روز مباداس،

زیر پای اسب جادو، له شدن کرمای شبتاب!

غسل تعمید مصیبت، توی دریاچه‌ی بنزین!

اسب فولادی نفرت، بی یراق زین خورجین!

شیهه می کشه دوباره، از پس تپه‌ی باروت!

مژده میده که: سحر شد، این شب سیاه سنگین!

قصه‌ی چاله و چاهه، قصه‌ی ظهور شمشیر!

چه طلوع زشتی سر زد، پشت این شب نفس گیر!

می زنن گردن سرو، پیش چشمای پرنده!

توی اون دنیا رهاییم، همه مون از قل زنجیر!

مرگ ما یعنی رسیدن، به بهشت سبز موعود!

حوریا چشم انتظارن، پشت سد شعله و دود!

دل نبندیم به تنفس، بگذریم از دل رگبار،

سر بدیم به تیغ لعنت، همه‌ی قصه همین بود!

زیر پاهاش جوی خونه،

هنوزم داره می خونه:

قصه اینه! قصه اینه! باورش می‌کنی یا نه؟

نقش این کتیبه اینه! از برش می‌کنی یا نه؟

 

تک‌سوار

تو مث یه گل سرخی، توی باغ بی بهار

توی شهر شب گرفته مثل عطر تک سوار

تو مث یه شاه‌کلیدی، واسه قفل این قفس

بگو با منی همیشه تا نیفتم از نفس

گیتار من، آواز تو!

حیرونم از چشمای ناز تو!

واسه خوندن از تو باید، به کدوم نفس رسید؟

تو کدوم ترانه میشه عاشقی ر داد کشید؟

وقتی هستی تن دیوار میشه پر از پنجره!

مث رقص واژه‌هایی توی سکوت حنجره!

گیتار من، آواز تو!

حیرونم از چشمای ناز تو!

تو یه شعر ناتمومی، که همیشه با منه!

گفتن از تو واسه من مث نفس کشیدنه!

بگو با کدوم ستاره، شب قصه میشکنه؟

بگو تو کدوم دقیقه وقت از تو گفتنه؟

گیتار من، آواز تو!

حیرونم از چشمای ناز تو!

 

لی لی پوت

تو کشور کوتوله‌ها،

قد کشیدن یادت میره!

وقتی که شب بختکیه،

رؤیا دیدن یادت میره!

باید دوباره گم بشی،

تو هفته‌های بی هدف!

باید بازم خط بخوری،

تو تقویمای بی شرف!

تو کشور کوتوله‌ها، غول شدن آسونه ولی،

تو این جدال بی حریف، هر چی که باشی، اولی!

تو کشور کوتوله‌ها،

قحطی فانوس گله!

قلب تموم آدماش،

تو شیشه‌های الکله!

تو دفترای رو سیاه،

جایی واسه ترانه نیست!

خاطره‌ها خط خطیان،

لحظه‌ها عاشقانه نیست!

تو کشور کوتوله‌ها، غول شدن آسونه ولی،

تو این جدال بی حریف، هر چی که باشی، اولی!

 

آخرین ترانه بانو

ساکتم مثل گلوله تو خشاب یه مسلسل!

مثل برج موریانه، توی هرزهزار جنگل!

مثل یه قطار کهنه، مونده تو حسرت یک سوت!

مثل ته سیگار روشن، بغل بشکه‌ی باروت!

ساکتم اما سکوتم عمر طولانی نداره!

این صدای قلب من نیست، دل دل یه انفجاره!

ماشه‌ی فریاد من باش! ضامن تیغه‌ی چاقو!

تو سکوت زیر رو کن، آخرین ترانه بانو!

حرفای نگفتنی ر یاد این حنجره بنداز!

مشت واژه ر گره کن، توی کوچه‌های آواز!

دستای معجزه بسته س! من دچار نقطه چینم!

فرصتی بده که عشق تو نگاه تو ببینم!

واسه بی پرده سرودن، یه اشاره‌ی تو بسه!

تو که باشی این قلندر، از خدا هم نمی ترسه!

پتک واژه‌ها ر بسپار، دست این صدای یاغی!

برق چشمات یه دلیله، واسه ختم بی چراغی!

ماشه‌ی فریاد من باش! ضامن تیغه‌ی چاقو!

تو سکوت زیر رو کن، آخرین ترانه بانو!

حرفای نگفتنی ر یاد این حنجره بنداز!

مشت واژه ر گره کن، توی کوچه‌های آواز!

 

شبنم بیداری

تبسم نقش نیرنگه! من از شب شاکی‌ام، ای یار!

طلوعم ر تماشا کن، من دست غزل بسپار!

من پاکیزه کن از خواب، از این لکنت، از این تکرار!

رها کن آرزوها ر، از این زندان بی دیوار!

چه ناباور، چه دردآور، سکوتم بی نهایت شد!

چه غمگینانه عشق ما، دچار رنگ عادت شد!

امشب به تو رو کردم، ای قبله نما مرده!

تو صبح دل آرایی، من شام دل آزرده!

امشب به تو رو کردم، ای خاطره‌ی جاری!

تو هق هق دریاوار، من شبنم بیداری!

من از بند نفس جستم، حسابم با خودم پاکه!

میون گود فریادم، سکوتم گرده بر خاکه!

یه زخم تازه کم دارم، برای باور پاییز!

خرابم کن که دل گیرم، از این آبادی پرهیز!

من تا گریه یاری کن! حریص امن آغوشم!

من بشناس، که از یاد همه دنیا فراموشم!

امشب به تو رو کردم، ای قبله نما مرده!

تو صبح دل آرایی، من شام دل آزرده!

امشب به تو رو کردم، ای خاطره‌ی جاری!

تو هق هق دریاوار، من شبنم بیداری!



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=17710

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *