تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب داستان پو کوچولو و زنبورهای عسل (23)

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم!

کتاب قصه کودکانه

پو کوچولو و زنبورهای عسل

نویسنده: ا.ا. میلن
مترجم: آمنه عبدلی
(در برخی از تصاویر، جای بعضی از عکس‌ها خالی است. فکر می‌کنید چه چیزی جای این عکس‌ها را پر می‌کند؟)

به نام خدا

بچه‌ها می‌دانید پو کوچولوی داستان ما چه چیزی را در دنیا از همه‌چیز بیشتر دوست دارد؟

بله عسل!

صورتیِ ریزه‌میزه دوست خوب پو کوچولو این را می‌دانست!

پو کوچولو که در جنگل قدم می‌زد، سر راهش یک کوزه‌ی پر از عسل دید. خیلی خوشحال شد. فهمید که صورتیِ ریزه‌میزه آن را برای او گذاشته است.

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 1

پو کوچولو با خوشحالی ظرف عسلش را برداشت، روی زمین نشست و شروع به خوردن غذای موردعلاقه‌اش کرد.

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 2

ناگهان زنبورهای کوچولو را دید که در اطراف گل‌های صحرایی پرواز می‌کردند و گاهی روی آن‌ها می‌نشستند.

پو کوچولو روی چمن‌ها دراز کشید و به فکر فرورفت. او نمی‌دانست که زنبورها از چه چیزی عسل درست می‌کنند.

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 3

صورتیِ ریزه‌میزه که پنهان شده بود و پو کوچولو را نگاه می‌کرد، به‌طرفش آمد و پرسید:

«پو کوچولو چی شده؟ به چه چیزی فکر می‌کنی؟»

پو گفت: «صورتیِ ریزه‌میزه! تو می‌دانی که زنبورها از چه چیزی عسل درست می‌کنند؟»

صورتیِ ریزه‌میزه خندید و گفت: «بله آن‌ها از شیره‌ی گل‌ها برای ما عسل درست می‌کنند.»

پو کوچولو خوشحال شد و به‌سرعت دوید. صورتیِ ریزه‌میزه با تعجب فریاد زد: «کجا می‌روی پو کوچولو؟»

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 4

پو یک دسته از گل‌های صحرایی چید. سپس گل‌ها را جلوی کندوی زنبورها گرفت که ناگهان …

بچه‌ها می‌دانید چه شد؟

زنبورها پو کوچولو را دنبال کردند.

صورتیِ ریزه‌میزه از ترس پشت کوزه‌ی عسل قایم شد!

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 5

پو کوچولو آن‌قدر دوید تا زنبورها او را رها کردند. سپس خسته و ناتوان دراز کشید. تمام بدنش از نیش زنبورهای کوچولو درد گرفته بود.

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 6

صورتیِ ریزه‌میزه آمد و گفت:

«پو کوچولو تو اشتباه کردی. زنبورها دوست ندارند که کسی به خانه‌ی آن‌ها نزدیک شود، آن‌ها فکر کردند تو قصد آزارشان را داری. زنبورها باید خودشان به صحرا پرواز کنند و از شیره‌ی گل‌ها بخورند.»

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 7

بچه‌ها! پو کوچولو می‌خواست به زنبورها کمک کند تا زودتر برایش عسل درست کنند. او به‌طرف گل‌های صحرایی رفت و شروع به آب دادن آن‌ها کرد.

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 8

صورتیِ ریزه‌میزه به او رسید و گفت:

«داری چکار می‌کنی؟ گل‌های صحرایی به‌وسیله باران سیر آب می‌شوند. تو که نمی‌توانی همه‌ی گل‌های صحرا را آب بدهی. ما باید منتظر باران باشیم.»

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 9

پو کوچولو خندید و گفت:

«تو درست می‌گویی فقط باران می‌تواند آن‌ها را سیراب کند» و در دلش آرزو کرد ای‌کاش زودتر باران ببارد.

پو کوچولو دو روز انتظار کشید تا اینکه آسمان، صدای بلندی داد و شروع به باریدن کرد او با خوشحالی به‌طرف چترش دوید. آن را برداشت و به‌سرعت به‌طرف صحرا رفت، ناگهان لیز خورد و به زمین افتاد.

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 10

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 11

بیچاره پو کوچولو! او چطور می‌تواند به زنبورها کمک کند؟

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 12

سراپایش همه خیس شده بود. به خانه برگشت و از پشت پنجره به بیرون نگاه کرد. زنبورها همگی در کندوی خودشان مشغول کار بودند. پس از مدتی باران بند آمد.

صورتیِ ریزه‌میزه کوزه‌ی عسلی را برداشت و با گل‌های صحرایی پر کرد. سپس به‌طرف خانه‌ی پو کوچولو به راه افتاد.

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 13

پو کوچولو از دیدن صورتیِ ریزه‌میزه و آن گل‌های شاداب و تازه خوشحال شد. سپس دو نفری مشغول بازی شدند.

زنبورهای کوچولو روی گل‌های شاداب می‌نشستند و شیره‌ی آن‌ها را می‌خوردند. پو کوچولو گفت:

«صورتیِ ریزه‌میزه! بیا باهم عصرانه بخوریم.»

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 14

صورتیِ ریزه‌میزه قبول کرد. آن‌ها گل‌ها را به خانه بردند و باهم عسل و شیر داغ خوردند.

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 15

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 16

پو کوچولو گفت:

«صورتیِ ریزه‌میزه! من نمی‌دانم چطور باید از زنبورها برای عسل خوشمزه‌ای که برای ما درست می‌کنند تشکر کنم.»

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 17

صورتیِ ریزه‌میزه گفت:

«تو نباید به کندوی آن‌ها نزدیک شوی و نباید آن‌ها را اذیت کنی.»

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 18

پو کوچولو خندید و گفت:

«من از زنبورهای زحمتکش متشکرم به خاطر عسل خوشمزه! از درخت‌ها متشکرم به خاطر سایه خوب! از ابرهای زیبا متشکرم به خاطر باران! از باران متشکرم به خاطر گل‌های تازه! و … و از خدای خوب و مهربان به خاطر همه‌ی نعمت‌های خوبش خیلی‌خیلی متشکرم! و از تو هم متشکرم به خاطر اینکه دوست خیلی خوب من هستی!»

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 19

سپس هر دو خندیدند.

the-end-98-epubfa.ir

بعضی از عکس های خالی در متن

قصه کودکانه: پو کوچولو و زنبورهای عسل || از خدا متشکرم! 20



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=31358

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *