تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب داستان کودکانه رامکال کوچولو (11)

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته

کتاب داستان کودکانه

رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته

بر ترس خود غلبه کنیم!

نویسنده: گِنادی میخایلوویچ
مترجم: صادق ساکی

به نام خدا

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 1

رامکال کوچولو خیلی شجاع و زِبل بود.

یک‌شب مادرش از او خواست که به رودخانه برود و برای شام از رودخانه صدف جمع کند. آن شب، مهتابی بود و ماهِ گرد و بزرگی آسمان را روشن کرده بود. رامکال برای اولین بار یِکّه و تنها به راه افتاد. او ابتدا آرام و آرام می‌رفت و بعد کمی به سرعتش اضافه کرد و سپس شروع به دویدن کرد. او به‌سرعت خودش را به مزرعۀ سبز رساند که در آنجا یک خارپشت پیر در حال استراحت کردن بود.

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 2

خارپشت از او سؤال کرد:

– آهای کوچولو این وقت شب کجا می‌روی؟

رامکال جواب داد: به رودخانه می‌روم تا برای شام صدف جمع کنم.

خارپشت پرسید: تو که مثل من تیغ‌های بلند و تیز نداری، نمی‌ترسی تنها به کنار رودخانه می‌روی؟

رامکال جواب داد: نه من نمی‌ترسم.

او کوچولو بود. ولی خیلی شجاع و دلیر بود.

در نزدیکی‌های آبگیر، خرگوش تنبلی هم لانه داشت.

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 3

خرگوش گفت: تو منو ترسوندی! این وقت شب تنها کجا می‌روی؟

رامکال کوچولو گفت: می‌روم که صدف جمع کنم.

خرگوش کوچولو گفت: وای وای تو از کسی که در آبگیر نشسته نمی‌ترسی؟ من که می‌ترسم

رامکال گفت: «اما من از هیچ‌چیز نمی‌ترسم.» و به‌طرف آبگیر حرکت کرد. ولی باوجوداینکه او شجاع و دلیر بود اما حرف‌های خرگوش، او را کمی ترسانده بود.

رامکال درخت بزرگی را دید که در وسط آبگیر افتاده بود و شاخه‌هایش به آن طرف رودخانه کشیده شده بود. او هم روی شاخه‌ها رفت تا به آن طرف رودخانه برود. باوجوداینکه کمی از حرف‌های خرگوش و خارپشت ترسیده بود ولی نگاهی به پایین انداخت.

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 4

– کی …کی …کیه در رودخانه نشسته؟

اما او به روی خودش نیاورد که ترسیده است و صورت خود را برگرداند. اون کسی که در رودخانه بود نیز صورتش را برگرداند.

رامکال گفت: وای، این دیگه؟ چه قیافه‌ای بود؟

رامکال کوچولو با تمام قدرت فرار کرد تا اینکه به خارپشت رسید و خارپشت جلو او را گرفت. رامکال با دادوفریاد می‌گفت: «اونی که توی آبگیره، خیلی بزرگه، بزرگ، بزرگ.»

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 5

خارپشت گفت: خیلی خب، این بار برای اینکه نترسی با خودت این چوب را ببر. البته فقط برای اینکه او را بترسانی.

رامکال به خاطر اینکه می‌خواست حتماً صدف به خانه ببرد چوب را به دست گرفت و به آبگیر برگشت و با خود می‌گفت: «شاید اون جانور وحشتناک در آبگیر نباشد.»

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 6

ولی نه، او هنوز نرفته بود و در آبگیر نشسته بود. رامکال کوچولو چوبش را بالا برد و بر آب زد. ولی اونکه در آبگیر بود نیز چوبش را بالا برد و خواست که با آن چوب بزرگ رامکال را تهدید کند. رامکال کوچولو چوب را انداخت و فرار کرد.

او از کنار خرگوش و خارپشت بدون هیچ توجهی گذشت تا به خانه رسید و ماجرا را از سیر تا پیاز برای مادرش تعریف کرد و مادر رامکال که متوجه قضیه شده بود به او گفت: «عزیزم این بار برگرد. ولی این مرتبه نه با چوب و اخم، بلکه با لبخند و روی گشاده.»

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 7

رامکال کوچولو با دودلی قبول کرد. او به آبگیر رفت و به آبگیر نگاهی انداخت. البته همان‌طوری که مادرش گفته بود «با لبخند». رامکال متوجه شد که اون که در آبگیر نشسته نیز با لبخند نگاه می‌کند. رامکال از این موضوع خیلی خوشحال و خرسند بود و به بازی با اون که در آبگیر بود، مشغول شد. خنده‌دارتر این بود که هر کاری که رامکال می‌کرد او هم همان کار را تکرار می‌کرد.

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 8

رامکال بعد از بازی، دستش را در آب کرد و تا می‌توانست به جمع‌کردن صدف مشغول شد و کلی صدف برای مادرش برد.

مادرش که غذای خوشمزه‌ای آماده کرده بود باهم خوردند. صدف‌ها خیلی خوشمزه بودند.

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 9

رامکال از مادرش پرسید: «مادر جون اون که تو آب بود کی بود؟»

مادرش دستی به سر او کشید و همه‌چیز را تعریف کرد.

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته 10

آیا شما متوجه شدید که اون که توی آب بود چه کسی بود؟

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=32501

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *