تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه کودکانه عصر حجر پرنده کوچولو

قصه کودکانه: عصر حجرِ پرنده کوچولو

کتاب قصه کودکانه عصر حجر پرنده کوچولو

قصه کودکانه
عصر حَجَر
پرنده کوچولو

کتاب قصه کودکانه عصر حجر پرنده کوچولو

کتاب قصه کودکانه عصر حجر پرنده کوچولو / دردسر بچه دایناسور
فرایند OCR، بازخوانی، بهینه‌سازی و تنظيم: دنیای قصه و داستان ايپابفا

توضیح ویراستار: فلینستون (در اصل فلینتستون Flintstone ) به معنای «سنگ چخماق» و پِبِل (Pebble) به معنای «سنگریزه» است. عصر حَجَر هم یعنی: دوران سنگ!

 

به نام خدا

یک روز تعطیل وقتی فِرِدی فِلینستون در میان ننوی پِبِل مشغول چرت زدن بود زنش ویلما از خانه خارج شد و گفت: فردی بیا کارت دارم!

یک روز تعطیل فِرِدی فِلینستون در میان ننوی پِبِل مشغول چرت زدن بود

فردی با عصبانیت گفت: تو همیشه با من کار داری ولی امروز روز تعطیل من است و می‌خواهم از همین حالا تا شب غذا بخورم و استراحت کنم.

ویلما گفت: بسیار خوب فِردی هر کاری دلت می‌خواهد بکن. ولی این را بدان که اگر همین حالا با من نیایی، تا شب باید فقط استراحت کنی و از غذا خبری نخواهد بود.

فِردی درحالی‌که خمیازه می‌کشید از ننو بیرون آمد و گفت: آه خدای من، حالا بگو چه اتفاقی افتاده؟

فِردی درحالی‌که خمیازه می‌کشید از ننو بیرون آمد

ویلما گفت: تو باید بیایی و نگاهی به دینو بیندازی. او امروز کارهای عجیبی می‌کند.

فردی با ناراحتی گفت: او همیشه کارهای عجیب می‌کند! اصلاً دایناسورها همیشه عجیب‌وغریب هستند! خوب حالا او چه می‌کند؟

ویلما گفت: به نظر می‌رسد خیلی نگران است و سرش را هم مرتب تکان می‌دهد و با پنجه‌هایش به گوش‌هایش می‌زند. صداهای خنده‌داری هم از دماغش خارج می‌شود. تصور می‌کنم بیمار شده باشد.

فردی گفت: آه نه… دایناسورها هیچ‌وقت بیمار نمی‌شوند.

دایناسورها هیچ‌وقت بیمار نمی‌شوند.

پس‌ازاین حرف فردی و ویلما و بچه‌شان پبل به حیاط پشت خانه رفتند. همان‌طور که ویلما گفته بود دینو کارهای عجیبی انجام می‌داد. اول سرش را چند بار به این‌طرف و آن‌طرف حرکت می‌داد. بعد با دست به گوشش می‌زد و سپس صداهایی از دهانش خارج می‌ساخت و دوباره و دوباره این کارها را تکرار می‌کرد …

دینو کارهای عجیبی انجام می‌داد.

فردی گفت: درست است! این کارها برای یک بچه دایناسور خیلی عجیب است!

درهمان وقت ویلما با تعجب گفت: آه …خدای من! مثل‌اینکه یک‌چیزی زیر گوش دینو تکان می‌خورَد.

این کارها برای یک بچه دایناسور خیلی عجیب است!

فردی جلوتر رفت و ناگهان گفت: آه خدای من، مثل‌اینکه یک زنبور است … شاید دینو از این زنبور می‌ترسد.

ویلما با تعجب گفت: یک زنبور؟ اما او با دینو چه‌کار دارد؟

فردی جلوتر رفت و گفت: بگذار ببینم …ولی نه … زنبور نیست. به نظر می‌رسد یک مرغ مگس‌خوار باشد که

می‌خواهد روی گوشی دینو لانه سازد و تخم‌گذاری کند.

ویلما با تعجب فریاد زد: خدای من. این چیز به این کوچکی یک پرنده است!

فردی سرش را جنباند و گفت: لطفاً کمی صبر کن! اطلاعات زیادی درباره این پرنده در کتاب نوشته شده.

! اطلاعات زیادی درباره این پرنده در کتاب نوشته شده

او پس از لحظه‌ای با کتاب بزرگی برگشت و شروع به خواندن کرد. اینجا نوشته‌:

«مرغ مگس‌خوار پرنده کوچکی است کمی بزرگ‌تر از یک زنبور می‌تواند در یک دقیقه چهار هزار بار بال‌هایش را به هم بزند به‌طوری‌که به نظر می‌رسد بی‌حرکت در فضا ایستاده است. این پرنده هر بار دو تخم می‌گذارد که هرکدام به‌اندازه یک لوبیاچیتی است. تخم‌ها پس از دو هفته می‌شکند. بچه‌های این پرنده در آغاز پر ندارند. ولی پس از سه هفته که از تخم خارج شدند پر درمی‌آورند و می‌توانند پرواز کنند.»

مرغ مگس‌خوار پرنده کوچکی است کمی بزرگ‌تر از یک زنبور

ویلما با شادمانی فریاد زد: خدای من… پس این پرنده کوچولو می‌خواهد روی گوش دینو که جای مناسبی است لانه بسازد و تخم‌گذاری کند.

فردی گفت: درست است! و به نظر می‌رسد که دینو از این موضوع اطلاع دارد و به همین جهت ناراحت است. پِبِل که در این مدت به حرف‌های پدر و مادرش گوش می‌داد به‌طرف دینو رفت و گفت: دا.دا. گو.گو.

پرنده کوچولو می‌خواهد روی گوش دینو که جای مناسبی است لانه بسازد و تخم‌گذاری کند.

پدر و مادر پبل تصور می‌کردند این کلمات که از دهان بچه‌شان خارج می‌شود بی‌معنی است. ولی دینو که حیوان باهوشی بود خوب می‌دانست که آن‌ها چه معنایی دارند. دینو می‌دانست که پبل می‌خواهد بگوید بگذار این پرنده کوچولو لانه‌اش را روی گوش تو بنا کند و من خودم در مدتی که تو ناچاری به خاطر لانه‌ی او از جایت تکان نخوری برایت غذا و آب خواهم آورد.

دینو نگاهی به پبل کوچولو انداخت و با صدای بلندی زوزه کشید و سرش را چند بار جنباند. پبل جلوتر رفت و با دست او را نوازش کرد و گفت: دا. دا. گو.گو.

دینو به‌ناچار تسلیم شد و سرش را به زیر انداخت.

دینو که بازهم متوجه منظور پبل شده بود به‌ناچار تسلیم شد و سرش را به زیر انداخت.

فردی گفت: خدای من مثل‌اینکه دینو راضی شد!

ویلما گفت: هرگز نشنیده بودم که یک مرغ مگس‌خوار روی گوش یک دایناسور لانه بگذارد.

ازآن‌پس کارها با سرعت انجام شد. پرنده کوچولو که متوجه شده بود دینو اجازه داده است لانه‌اش را بنا کند بلافاصله رفت و چند تا از دوستانش را آورد و آن‌ها با کمک هم یک لانه خوب روی گوش دینو درست کردند و پس‌ازآنکه کار تمام شد مرغ مگس‌خوار توی لانه‌ی خو د نشست. روز بعد دوتا تخم کوچولو در داخل لانه دیده می‌شد.

از آن به بعد هرروز ویلما و فردی و پبل به‌جایی که دینو قرار داشت می‌آمدند و مشغول تماشای مرغ مگس‌خوار می‌شدند. حیوان کوچولو به‌شدت در فعالیت بود و لحظه‌ای آرام نداشت.

یک مرغ مگس‌خوار روی گوش یک دایناسور لانه بگذارد

تا دو هفته بعد دینو به‌ناچار روی زمین دراز کشیده بود و پبل آب و غذا برایش می‌آورد.

یک روز صبح فردی و ویلما با صدای پبل از خواب بیدار شدند. دختر کوچولو مرتب می‌گفت: دا. دا. گو. گو.

فردی بلافاصله خودش را به جایی که دینو قرار داشت رساند و متوجه شد که دخترش روی پشت دینو سوار شده و لانه مرغ مگس‌خوار را نشان می‌دهد. فردی با خوشحالی فریاد زد: یِپِدی پِتو … ویلما بیا نگاه کن! … تخم‌ها شکسته و جوجه‌ها خارج‌شده‌اند.

تخم‌ها شکسته و جوجه‌ها خارج‌شده‌اند.

دینو وقتی متوجه شد پرنده و بچه‌هایش آشیانه را ترک کرده‌اند آن‌قدر خوشحال شد که زوزه‌ای کشید و با شتاب به‌طرف میز صبحانه رفت تا پس از مدت‌ها دلی از عزا درآورد و غذای مفصلی خورد.

خوشحالم که توانسته‌ام به یک پرنده کوچک کمک کنم

پبل هم دوباره گفت: دا. دا. گو.گو… یعنی خیلی خوشحالم که توانسته‌ام به یک پرنده کوچک کمک کنم تا بچه‌هایش را به دنیا بیاورد.

پایان

 



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=22635

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *