تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب داستان کودکانه دزد دریاییِ شجاع (13)

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره!

کتاب داستان کودکانه

دزد دریاییِ شجاع

آمپول زدن که ترس نداره!

نویسنده: هایس رابرتز
ترجمه: حسن حلیمی

به نام خداوند مهربان

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 1

مودی یک میمونِ دزد دریایی بود. روزی به همراه مادرش برای انجام دادن کاری، بیرون رفتند. آن‌ها از خواروبارفروشی، مقداری خرید کردند. بعد به رستوران موردعلاقۀ مودی رفتند تا نخودفرنگی بخورند.

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 2

سپس مادر مودی به او گفت: «ما باید به مطب یه دکتر بریم تا سریع ما رو معاینه کنه» و به مطب دکتر رفتند.

دکتر، قلب و فشارخون و زانوهای مودی را معاینه کرد.

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 3

سپس گفت: «فردا باید به مودی آمپول بزنم تا کمبود ویتامین C (سی) پیدا نکنه و مریض نشه.»

مودیِ دزد دریایی، آمپول زدن را دوست نداشت.

غروب آن روز پدر مودی به خانه برگشت. مودی همه‌چیز را دربارۀ ملاقات با دکتر برای پدرش تعریف کرد. پدر مودی گفت:

«مودی، من جایی رو می‌شناسم که می‌تونه به تو کمک کند. این نقشه رو بگیر و با تندترین کشتی من برو تا اونو پیدا کنی؛ اما اگه پیش دکتر خیلی آروم باشی، یه بستنی به تو می‌دهم.»

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 4

مودی تصمیم خود را گرفت. نقشه را دنبال کرد و به آب‌های خروشان رفت.

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 5

از کوه‌های آتش‌فشان که پر بودند از گدازه‌های آتشین، به‌سختی بالا رفت. مخفیانه از میان حیواناتی عبور کرد که آن‌قدر ترسناک بودند که در این قصه اسمشان را نیاوردیم.

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 6

تا اینکه مودی به صخره‌ای از یخ رسید که در بالای کوه قرار داشت. درون قصر، خرچنگِ جادوگرِ بزرگی را دید که بر تخت خود نشسته بود.

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 7

خرچنگ جادوگر به مودی گفت: «ای میمونِ دزد دریایی، به خاطر اینکه تو برای رسیدن به اینجا، با شجاعت زیاد موانع را پشت سر گذاشتی، این تکه سنگ را به تو می‌دهم. وقتی خواستی آمپول بزنی، این تکه سنگ را محکم فشار بده و تا ۳ بشمار. تو به‌طور جادویی به چند لحظه جلوتر از زمان خود می‌روی، یعنی وقتی‌که آمپول زدن تمام شده است. همچنین بعدازآن می‌توانی یک بستنی بخوری.»

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 8

مودی با خوشحالی تکه سنگ را گرفت و به‌سرعت به خانه بازگشت.

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 9

صبح روز بعد، مودی تکه سنگ را با خود به مطب دکتر برد. دکتر با خودش آوازی می‌خواند و آمپول مودی را آماده می‌کرد.

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 10

مودی چشمانش را بست. تکه سنگ را محکم فشار داد و شروع به شمردن کرد: ۱، ۲، … ۳!

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 11

خرچنگ جادویی درست گفته بود! مودی وقتی چشمانش را باز کرد، دید که آمپول زدن تمام شده است. م

داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره! 12

یمون شجاع دزد دریایی، دیگر دچار کمبود ویتامین C و بیماری‌های دیگر نخواهد شد. در راه بازگشت به خانه، مودی با خوشحالی یک بستنی خرید و خورد.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=33029

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *