تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب-داستان-کودکانه-ماهی-و-دریا-(12)--

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است!

کتاب داستان کودکانه

ماهی و دریا

آزادی نعمت بزرگی است!

نوشته: نازک فریس
تصویرگر: علی شمس‌الدین
ترجمه: محمد ناصری

به نام خدای مهربان

قاسم خیلی خوشحال بود. او در امتحان قبول شده بود. به همین خاطر، پدرش به او هدیۀ قشنگی داده بود: یک تُنگ بلور رنگارنگ که ماهی کوچولوی قرمزی توی آن بازی می‌کرد.

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 1

قاسم به آن ماهی کوچولوی قشنگ خیره شد. ماهی قرمز، دمش را تکان می‌داد و با سرعت، داخل تُنگ بلور، شنا می‌کرد. بعد، تند و تند دهان کوچکش را باز و بسته می‌کرد و آب را می‌بلعید. در همین حال، از پشت شیشۀ بلوری با چشم‌های گِرد و درشتش به چشم‌های مهربان قاسم نگاه می‌کرد.

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 2

روزها می‌گذشت… قاسم به ماهی قشنگش عادت کرده بود و آن را خیلی دوست داشت. او بیشتر وقت‌ها در کنار ماهی می‌نشست و نمی‌گذاشت او تنها بماند.

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 3

قاسم با دلسوزی از ماهی‌اش مراقبت می‌کرد. برای او تکه‌های ریز نان را داخل تُنگ می‌ریخت، در این وقت‌ها، ماهی با خوشحالی دور تُنگ می‌چرخید. با سرعت به چپ و راست می‌رفت. بعد با شادمانی بالا می‌آمد و دهان کوچکش را باز می‌کرد و از ریزه‌های نان روی آب -که مثل سفره‌ای پهن شده بود- می‌خورد.

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 4

یک‌بار که قاسم کنار تُنگ ماهی نشسته بود و ماهی قرمزش آرام‌آرام در آب حرکت می‌کرد، به فکر فرورفت:

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 5

«الآن مادر این ماهی کجاست؟ حتماً دلش برای این دختر کوچولوی قشنگش تُنگ شده است؛ یعنی در کنار مادرش، خواهرهای قشنگی مثل ماهی من، وجود دارد؟»

«آیا پیش مادرِ ماهی کوچولوی من، همبازی‌هایی که با او توی دریا شنا می‌کردند، هستند؟!»

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 6

قاسم دلش گرفت. پیش خود فکر کرد: «اصلاً چطوری ماهیگیرها دلشان می‌آید که این ماهی‌ها را از دریایِ به آن بزرگی بگیرند و داخل تُنگ ی به این کوچکی، زندانی کنند؟!»

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 7

قاسم به یاد خاطرۀ تلخی افتاد و ناراحت شد. «یک‌بار مادرش اجازه نداد تا او از خانه بیرون برود و با دوستانش بازی کند. او مجبور شد که در اتاقش زندانی شود. آن روز چه روز بدی بود!»

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 8

قاسم پیش خود فکر کرد:

«حتماً ماهی کوچولوی من هم حالا که توی این ظرف کوچک، تنهاست، ناراحت است. من حتماً او را به دریا، بازمی‌گردانم.»

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 9

قاسم «تُنگ بلور» را برداشت و به‌سوی دریا رفت. با خوشحالی بالای صخره‌ای ایستاد و درحالی‌که لبخند می‌زد، ماهی کوچولویش را از داخل تُنگ بیرون آورد و به داخل دریا پرتاب کرد.

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 10

ماهی که با دیدن دریا، به شوق آمده بود، تند و تند دمش را تکان داد و با خوشحالی حرکت کرد. قاسم هم که اشک شادی بر چشم‌هایش نشسته بود، دور شدن ماهی کوچولویش را نگاه کرد.

کتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است! 11

قاسم پس از آزاد کردن ماهی کوچولویش، به‌سوی خانه حرکت کرد. او با شادمانی، به ماهی خوشبختش که پیش مادرش و دوستانش بازگشته بود، فکر می‌کرد.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=33064

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *