تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-شب-وقتی-ماهی-کوچک-ماهی-بزرگ-را-می‌خورد

قصه کودکانه پیش از خواب: وقتی ماهی کوچک ماهی بزرگ را می‌خورد

قصه کودکانه پیش از خواب

وقتی ماهی کوچک ماهی بزرگ را می‌خورد

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

در دریای بزرگی، یک ماهی غول‌پیکر با دندان‌های تیز و وحشتناکش زندگی می‌کرد گاه‌گاهی نیز به وسط دریا می‌رفت و در یکی دو حمله، مقدار خیلی زیادی از ماهی‌ها را می‌خورد.

ماهی کوچولویی که در اطراف دریا بازی می‌کرد، با دیدن ماهی غول‌پیکر و برق دندان‌هایش با ترس ‌و لرز پا به فرار گذاشت. در حین فرار فریاد می‌زد: «فرار کنید، فرار کنید، ماهی وحشتناک خون‌خوار آمده است!»

سایر ماهی‌ها وقتی وضع را چنین دیدند، پا به فرار گذاشتند. یکی از ماهی‌های خیلی زیبای دریا تا آمد به خودش بجنبد تبدیل به یک ‌لقمه شد و از گلوی ماهی خون‌خوار پایین رفت.

ماهی‌ها خیلی ناراحت شدند ولی کاری از دست هیچ کدامشان برنمی‌آمد. واقعاً چه کسی قادر بود با این ماهی بجنگد! کدام ماهی یا حیوان دریایی از زیر دندان‌های تیز ماهی بزرگ جان سالم به در می‌برد؟

ماهی‌ها ناراحت و گریان به هم نگاه می‌کردند و از ترس به خود می‌لرزیدند. در همین وقت از لابه‌لای ماهی‌های ریز و درشت، یک ماهی کوچولو شناکنان جلو آمد. تمام بدن این ماهی سیاه بود فقط شکمش دارای پوست خاکستری‌رنگی بود. همه او را شناختند، نامش ماهی کور بود. این ماهی به علت اینکه مدام در شکم ماهی‌های خیلی بزرگ زندگی خود را می‌گذراند و نوری به چشمانش نمی‌رسید هر دو چشمش کور بودند. ماهی کور به میان ماهی‌های دیگر آمد و روی تخته‌سنگی ایستاد و گفت: «بگذارید من به جنگ ماهی بزرگ بروم!»

یکی از ماهی‌ها گفت: «ماهی کور کوچولو، چرا لاف می‌زنی و دروغ میگویی! ماهی خون‌خوار با یک حرکت تو را یک لقمه چپش می‌کند و دیگر اثری از تو باقی نمی‌ماند.»

ماهی کور پاسخ داد: «ولی من نمی‌ترسم، مگر نمی‌بینی آرواره‌های من تیز است. در واقع دهان من مثل یک کارد می‌ماند غیرازآن زبانم نیز دقیقاً مثل یک اره تیز و برنده است. من با تکیه بر این وسایل جنگی می‌توانم ماهی خون‌خوار را از بین ببرم!»

ماهی این حرف‌ها را زد و به‌طرف ماهی خون‌خوار به حرکت درآمد. ماهی بزرگ پس از دیدن ماهی کوچولو با خوشحالی دهانش را باز کرد و همراه با تعداد دیگری از ماهی‌های کوچکی که نتوانسته بودند به ‌موقع فرار کنند، همه را داخل دهانش کرد و قورت داد! سایر ماهی‌ها که وضع را چنین دیدند با خود گفتند: «طفلکی ماهی کور از بین رفت. ما ماهی‌های باقیمانده نیز به نوبت خوراک این ماهی خون‌خوار خواهیم شد!»

اما درست در همین وقت با تعجب دیدند که ماهی در داخل آب با شدت بالا و پائین می‌پرد و دمش را به اطراف میزند. پس از چند لحظه ماهی به خرخر افتاد و بی‌حرکت در میان آب‌ها غوطه‌ور شد. اما هنوز هیچ‌کدام از ماهی‌ها جرأت نزدیک شدن به ماهی را نداشتند.

یک روز گذشت. چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟

ماهی‌ها با تردید به هم نگاه می‌کردند و هنوز باورشان نمی‌شد که ماهی خون‌خوار مرده باشد. فقط دیدند ماهی کور از دهان ماهی بیرون آمد. سایر ماهی‌ها از او پرسیدند: «دوست عزیز، تو چطور ماهی به این بزرگی و خون‌خواری را از بین بردی؟!»

ماهی کور خنده‌ای کرد و گفت: «خیلی ساده، وقتی داخل بدن ماهی شدم اول شروع به خوردن روده‌ی ماهی کردم سپس گوشت‌های داخل بدنش را خوردم و خلاصه تمام اجزای داخلی بدن ماهی را با خیال راحت خوردم. باز هم می‌خواستید ماهی زنده بماند؟»

سایر ماهی‌ها با تعجب درحالی‌که به هم نگاه می‌کردند گفتند: «ماهی کوچکی ماهی بزرگ را می‌خورد، جداً که خیلی عجیب است!»

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=45170

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *