آقای معلم وارد کلاس شد و به بچهها گفت: «بچهها، دوست جدیدتان الیور را به شما معرفی میکنم. او از یک مدرسهی دیگر به اینجا آمده و از این به بعد همکلاسی شما است.»
بخوانیدRecent Posts
قصه شب: آیا زندگی متوقف میشود؟! / یک سؤال ساده
زمستان کمکم از راه میرسد و دشت و صحرا ساکت و آرام میشود. همهی حیوانها تلاش میکنند که برای زمستان غذا ذخیره کنند
بخوانیدقصه شب: رز قرمز و سفیدبرفی / پاداش کمک به خرس بیچاره
در کلبهای کوچک، در وسط جنگل، دو خواهر زیبا و مهربان با مادرشان زندگی میکردند. اسم یکی از آنها که موهای سیاه و پوستی سبزه داشت، رز بود و دیگری که موهای بور و پوستی سفید داشت، سفیدبرفی.
بخوانید