شب بود. ستارهها مانند پولکهای براق میدرخشیدند و آسمان و کوچهها را روشن کرده بودند. احمد توی حیاط دراز کشیده بود و به اینهمه زیبایی نگاه میکرد.
بخوانیدRecent Posts
افسانه هندی: برهمن و شاگردش / سرانجام حرص و طمع
برهمن شاگردی داشت که همیشه گرسنه بود؛ زیرا برهمن در همهی روز تنها یک قرص نان ذرت کوچک به وی میداد.
بخوانیدافسانه هندی: ظرف سحرآمیز / سرانجام حرص و طمع
در دهکدهای دهقانی بود که «سومیلاکا» نام داشت. این دهقان شب و روز برای ارباب ده کار میکرد، اما از همه زحمتش تنها تکه نانی عایدش میشد.
بخوانید