روزی دو دانشمند، از آن کشور دوردست، از راه رسیدند. میگفتند در پی راه چارهای برای یک بیماری مسریاند که در آنجا شایع شده است.
بخوانیدRecent Posts
داستان کوتاه «فاجعه معدن در نیویورک» / هاروکی موراکامی
چراغهایشان را خاموش کردند تا در مصرف هوا صرفهجویی کنند، و تاریکی آنها را دربرگرفت. هیچکس حرفی نمیزد. همهٔ آنچه در تاریکی به گوش میرسید، صدای قطرههای آب،بود که هر پنج ثانیه یکبار، از سقف میچکید.
بخوانیدداستان کوتاه «چوپان» / میخائیل شولوخف
شانزده روز بود که از جانب مشرق، از استپ قهوهای آقتاب سوخته، از باتلاقهای سفید نمکزار بادی گرم و سوزان میوزید.
بخوانید