Recent Posts

داستان کوتاه «پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند» / رومن گاری

پرندگان-می-روند-در-پرو-می-میرند

بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خود شد: تپه‌های شنی، اقیانوس، هزاران پرندهٔ مرده در ماسه، یک زورق، یک تور ماهیگیری زنگ‌زده، و گاهی چند علامت تازه: استخوان‌بندی یک نهنگ به خشکی افتاده، جای پاها، یک رج قایق ماهیگیری در دوردست...

بخوانید

داستان کوتاه «آمینتا» / جووانی کومیسو

آمینتا

حالا می‌توانم اعتراف کنم که علت واقعی رفتنم به سیه‌نا‎ و تمام کردن تحصیلات دانشگاهیم در آنجا چه بود. به خاطر آمینتا‎ بود. این نام چوپانی را اشتباهاً به دختر جوان بسیار زیبایی داده بودند.

بخوانید

داستان کوتاه «کافکائیه» / بهومیل هرابال

کافکائیه

هر روز صبح و پاورچین پاورچین، صاحب‌خانه وارد اتاقم می‌شود و من صدای پایش را می‌شنوم. طول اتاقم خیلی زیاد است؛ این قدر زیاد که اگر بگویم که دوچرخه می‌خواهد تا این مسافت بین در و تخت‌خواب را طی کنی پربیراه نگفته‌ام.

بخوانید