بایگانی/آرشیو برچسب ها : والت دیزنی

کتاب داستان کودکانه قدیمی: میکی و ورزش‌های زمستانی

کتاب داستان کودکانه قدیمی میکی در ورزشهای زمستانی (1)

تعطیلات سال نو بود. میکی و مینی تصمیم گرفتند که روی یخ سرسره بازی کنند. یک روز صبح زود آن دو سوار سورتمه شدند و به‌طرف جنگل به راه افتادند. وقتی نزدیک یک رودخانه‌ی یخ‌بسته رسیدند. میکی با شادی تمام به مینی پیشنهاد کرد که از سورتمه پیاده شود.

بخوانید

قصه کودکانه قدیمی: اردک باهوش و بچه سنجاب‌های کوچولو

کتاب قصه کودکانه دونالد داک اردک باهوش والت دیزنی (1)

«آقا اردکه، آقا اردکه!» این کلمات با صدای تندوتیزی به گوش آقا اُردکه خورد و او را -که بر روی ننو لم داده و حرکات همسایگانش را تماشا می‌کرد- از خواب شیرین بیدار کرد. همسایگان آقا اردکه، در جلویش حلقه زده بودند.

بخوانید

کتاب داستان کودکانه: خرس برادر || آوای طبیعت

کتاب-داستان-کودکانه-خرس-برادر-(11)-

سال‌ها پیش‌ازاین، وقتی برف و یخ زمین را پوشانده بود، پسری به نام «کِنای» به یک سفر جادویی رفت و دربارg علاقۀ برادرانه و علاقه به همۀ موجودات چیزهای جدیدی را آموخت. کِنای و اهالی روستایی که او در آن زندگی می‌کرد، اعتقاد داشتند که ارواح پدرانشان، در روشنایی آسمان شمال کشور زندگی می‌کنند.

بخوانید

داستان کودکانه: در جستجوی نِمو || داستان زندگی ماهی‌ها در اقیانوس

کتاب داستان کودکانه در جستجوی نِمو (23)

مارلین یک دلقک ماهی بود. ولی بچه‌ها، نه اینکه او حتماً زندگی شادی هم داشت. او همیشه برای پسر کوچکش نمو که یکی از باله‌هایش از دیگری کوچک‌تر بود، نگرانی داشت. مارلین همۀ خانواده‌اش را وقتی‌که نمو هنوز یک تخم کوچک بود، در حادثه‌ای در حملۀ یک ماهی باراکودا از دست داده بود.

بخوانید

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند!

کتاب تخیلی نوجوانه شرکت هیولاها (24)

همۀ بچه‌ها فکر می‌کنند وقتی‌که هوا تاریک می‌شود و به رختخواب می‌روند، هیولاها از پشت درهای کمد اتاقشان آن‌ها را دید می‌زنند. ولی بچه‌ها نمی‌دانند که در آن وقت شب آن‌ها سر کار خودشان هستند. هیولاها درهای کمد بچه‌ها را باز می‌کنند و وارد اتاقشان می‌شوند

بخوانید