بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه شب

قصه کودکانه: بازی بزغاله و بره | بی اجازه جایی نروید!

قصه-شب-کودک-بازی-بزغاله-و-بره

روزی روزگاری گله‌ای از روستا برای چریدن به صحرا رفت. در میان گوسفندها و بزها، بزغاله و بره‌ای خیلی باهم دوست بودند. آن‌ها تا به صحرا رسیدند بی‌آنکه به دیگران بگویند که می‌خواهند چه‌کار بکنند، از گله جدا شدند و توی صحرا سرگرم بازی شدند.

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: پارو و جارو و برف اول زمستان | هر ابزاری برای کاری خوب است!

قصه-شب-کودک-پارو-و-جارو-و-برف-اول-زمستان

روزی از روزها که فصل پاییز کم‌کم داشت تمام می‌شد، یک پارو به حیاط خانه‌ای رفت. پارو گوشه‌ی حیاط ایستاد و نگاه کرد. او دوست داشت هر چه زودتر آنجا کار کند تا همه دوستش داشته باشند. پارو توی این فکرها بود که از آن گوشه‌ی حیاط صدایی را شنید: «تو اینجا چه‌کار می‌کنی پارو؟ مگر چه خبر شده؟»

بخوانید

قصه کودکانه: پسرک و عکس کوچولو | جای عکس توی قاب عکسه!

قصه-شب-کودک-پسرک-و-عکس-کوچولو

روزی از روزها پسر کوچولویی توی اتاق هرچه گشت یکی از عکس‌هایش را پیدا نکرد. او پیش‌ازاین دو تا عکس قشنگ با دایی و بابا انداخته بود. عکسی را که با بابا انداخته بود توی یک قاب قشنگ چوبی گذاشته بودند؛ ولی عکسی را که با دایی انداخته بود نمی‌دانست کجاست...

بخوانید

قصه کودکانه: آب‌نبات سفید و مگس‌ها || حجاب داشتن به نفع خودته!

قصه-شب-کودک-آب‌نبات-سفید-و-مگس‌ها

روزی از روزها توی یک ظرف شیرینی‌خوری، آب‌نبات‌ها باهم می‌گفتند و می‌خندیدند. آب‌نبات زرد گفت: «همه، آب‌نبات زرد دوست دارند.» آب‌نبات قرمز گفت: «نه، بچه‌ها آب‌نبات قرمز دوست دارند.» آب‌نبات سفید گفت: «من که می‌گویم بچه‌ها آب‌نبات سفید را بیشتر دوست دارند. حالا اگر باور نمی‌کنید، از توی کاغذهایمان بیرون بیاییم.»

بخوانید