گرگی روباهی را بهزور پیش خودش نگه داشته بود تا هر کاری که بخواهد برایش انجام بدهد. روباه که از گرگ میترسید میخواست از دست او فرار کند، ولی نمیتوانست. روزی، آن دو در جنگل قدم میزدند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : روباه
کتاب داستان کودکانه روسی: روباه و خرگوش / به عمل کار برآید، به سخن دانی نیست!
یکی بود و یکی نبود. در دشتی سبز و خرم و پر از گل و میوه، خرگوشکی زندگی میکرد و روباهک خواهرکُش هم در آنجا زندگی میکرد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: روباه و انگور / مهناز محمدقلی
تابستان بود و هوا گرم. آقا روباهه، گرسنه و تنشنه توی لونه اش نشسته بود. توی اون گرما حوصله نداشت بره غذا پیدا کنه. هرچی نشست هیچ خبری نشد.
بخوانیدقصه های داوینچی: روباه و زاغ / روباه حیلهگر همیشه حیلهگر است
روباه گرسنهای تمام جنگل را به دنبال شکار زیر پا گذاشته بود. از زیر درختی رد شد که از میان شاخههای آن صدای قارقار زاغها میآمد.
بخوانیدقصه کودکانه: روباه فین فینی | حقه بازی عاقبت خوبی نداره!
روباهی بود کلک و حقهباز. روزی از روزها آقا روباهه قدمزنان از دهِ بالا بهطرف دهِ پایین میرفت. ناگهان در بین راه تکهی بزرگی دنبه دید. بااحتیاط جلو رفت و دوروبر آن را نگاه کرد. دید یک دام است و دنبه را برای طعمه گذاشتهاند.
بخوانید