هوا خیلی گرم شده بود. پرندههای آسمان نیز آواز نمیخواندند و آرام گرفته بودند. ماهیهای داخل آب هم جستوخیز نمیکردند و برای فرار از دست گرما به عمق آب رفته بودند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کودکانه
داستان کودکانه پاهایی که دیگر درد نمیکنند / به بابا احترام بگذارید
جوجه مرغ و دوستش جوجه اردک تصمیم گرفتند به میان جنگل بروند و کمی با حیوانات جنگلی بازی کنند. از یک دشت سرسبز گذشتند تا به بوتههای جنگلی و گلهای وحشی رسیدند. یک پروانهی زیبا مشغول گشتوگذار در میان گلها بود و بالا و پائین میرفت
بخوانیدداستان کودکانه: لینلین و یک تکه چوب / از کجا بفهمیم سن درخت چقدر است؟
«لینلین» بهزودی هفت سالش تمام میشد و میبایست به مدرسه برود. یک روز تکهای چوب در حیاط خانهشان پیدا کرد، آن را از روی زمین برداشت و نگاهی به چوب انداخت. سپس آن را دوباره به داخل باغچه انداخت.
بخوانیدداستان کودکانه: گنجشک کوچولو و درخت اقاقیا / دروغگو رسوا می شود
اطراف یک درخت اقاقیا پر شده بود از بوتههای گل نیلوفر. نیلوفرها از ساقه و شاخههای درخت اقاقیا بالا رفته بودند و لابهلای شاخههای آن را با گلهای رنگارنگ خود پر کرده بودند. درخت اقاقیا خوشحال بود که گلهای صورتی و بنفش و سفید، زیباییاش را صدچندان کرده است.
بخوانیدداستان کودکانه: کمک ادیسون به مادرش / آفرین به بچه های باهوش
همانطور که میدانید ادیسون مخترع برق است. این داستان مربوط به زمان کودکی او و هوش فراوان وی است. یک روز ادیسون کوچولو درحالیکه فقط هفت سال داشت پس از خوردن نهارش به زیرزمین انبار خانه که محل همیشگی او بود و علاقهی خاصی به آنجا داشت رفت تا با وسایلش، سر خود را گرم کند و آزمایشهایش را انجام بدهد.
بخوانید