یک روزی بود و یک روزگاری. یک روباه بود که مانند همه روباهها حیلهگر و ناقلا بود و چون زور و قدرتی نداشت که مثل شیر و پلنگ شکار کند ناچار همیشه با زبانبازی و مکر و حیله مرغها و حیوانات کوچکتر را گول میزد
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: کابولی والا
قصه کارتونی کودکانه: کابولی والا
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: قوری چای
قصه کارتونی کودکانه: قوری چای
بخوانیدقصه کودکانهی گنجشک و پرنده کوکی || خودت را دوست داشته باش!
روزی از روزها یک پرندهی کوکی زردرنگ کنار پنجره نشسته بود و بیرون را نگاه میکرد. پرندهی کوکی گنجشکهایی را میدید که روی شاخههای یک درخت، جیکجیک میکردند و اینور و آنور میپریدند.
بخوانیدقصه کودکانهی جوجه کلاغ و آدمبرفی || دوست واقعی همیشه کنارته!
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی از روزها توی فصل زمستان، جوجه کلاغی در آشیانهاش نشسته بود. آشیانهی جوجه کلاغ روی یک درخت بلند کاج بود. برای همین، جوجه کلاغ از آن بالا همهچیز را میدید.
بخوانید