روزی روزگاری جنگلبانی بود که همسرش مرده بود و او با پسر کوچکش زندگی میکرد. روزی از روزها، او به دنبال شکار به جنگل رفت. همینکه وارد جنگل شد، صدای جیغی را شنید. به دنبال صدا رفت تا به یک درخت بلند رسید.
بخوانیدTimeLine Layout
مرداد, ۱۴۰۱
-
۲۶ مرداد
قصه کودکانه: ششنفری از عهدهی هر کاری برمیآییم / اتحاد رمز پیروزی
روزگاری، سربازی بود که بیشتر عمرش را در جنگ گذرانده بود. او در جنگ با شجاعت جنگیده بود و وقتی جنگ تمام شد سه سکهی ناقابل به او دادند و او را مرخص کردند.
بخوانید -
۲۶ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: ماهی دیل / سزای پرحرفی و فضولی
مدتها بود که ماهیها از زندگی در آب ناراضی بودند و میگفتند که چرا نباید در سرزمین ما نظم و ترتیب وجود داشته باشد. هیچ ماهیای مراعات دیگری را نمیکند، هر جا که خودش بخواهد به چپ و راست شنا میکند...
بخوانید -
۲۶ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: هدیهی آدم کوچولوها / سزای طمعکار
روزی، مرد خیاطی همراه زرگری به گردش رفتند. شب که شد آنها مجبور شدند در بیابان بخوابند. نیمهشب بود که از دور صدایی را شنیدند. هر چه آنها جلوتر میرفتند، صدا نزدیکتر میشد. این صدا، صدای عادی نبود، بهقدری زیبا بود که آنها خستگیشان را فراموش کردند
بخوانید -
۲۲ مرداد
قصه صوتی کودکانه: اسباب بازی های بابک / مریم نشیبا
پسرخالهی بابک در خانهی آنها بود. آنها با هم بازی کردند. بابک و پسرخالهاش اسباببازیها را به طرف هم پرتاب میکردند. مادر بابک از این کارشان ناراحت شده بود
بخوانید -
۲۱ مرداد
قصه کودکانه: روزی که دلم سگ میخواست / سگ در خانه؟!
دیروز برای بازی به پارک رفته بودم. توی پارک یک دخترخانم را دیدم که با سگش توی پارک قدم میزد. چه سگ قشنگی بود. یک سگ کوچولوی پشمالو با موهای سفید و فرفری که یک قلادهی قرمزرنگ دور گردنش بود.
بخوانید -
۲۰ مرداد
قصه های جنگ نرم: ضدّ مسیح پولی نژاد / شیطانی به شکل انسان
روزی روزگاری در سرزمینی دور پشت دریاها -که خانهی غولها بدجنس بود- جادوگر زشتی بود که برای فریب دادن مردم، اسم خودش را «مسیح» گذاشته بود و وانمود میکرد که از نژاد «علی» است؛ اما او نه «مسیح» بود و نه از پیروان «علی».
بخوانید -
۱۹ مرداد
قصه کودکانه: هدیه ملکه زنبورها / با دیگران مهربان باشیم
روزی، روزگاری دو تا امیرزاده بودند. آنها تصمیم گرفتند از خانه و زندگی خود دور شوند و در بیابان و کوه و جنگل زندگی کنند. آنها برادر دیگری داشتند به نام «کودن». برادر سومی راه افتاد تا برادرهایش را به خانه برگرداند.
بخوانید -
۱۹ مرداد
قصه کودکانه : خانم ترودِه / لجبازی و فضولی کار خوبی نیست
روزگاری، دختربچهای بود که خیلی لجباز و فضول بود. او با این اخلاق بدش همه را اذیت میکرد. حتی به حرف پدر و مادرش هم گوش نمیکرد و هر کاری که دلش میخواست، انجام میداد. خوب، معلوم است که عاقبت چنین دختری چه میشود!
بخوانید -
۱۹ مرداد
قصه کودکانه: بچههای تمیز / یک شانه، مسواک و آینه شخصی داشته باش
روزی، روزگاری خواهر و برادر کوچکی بودند که هرروز صبح بعد از صبحانه دندانهایشان را مسواک میزدند. بعد جلو آینه میایستادند و موهایشان را شانه میکردند. آنوقت برای بازی به مزرعهای که جلو خانهشان بود میرفتند.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر