در زمانهای قدیم زنی بود که خیلی دلش میخواست فرزندی داشته باشد. یک روز او پیش جادوگر پیری رفت و به او گفت: «کاری کن که خدا فرزندی به من بدهد.» زن جادوگر یکدانه گندم به او داد و گفت: «این را توی یک گلدان بگذار و منتظر بچه باش.»
بخوانیدTimeLine Layout
جولای, 2023
-
21 جولای
داستان قدیمی: سدنا و شکارچی / افسانه اسکیمو / جلد 67 مجموعه کتابهای طلائی
در روزگاران خیلی دور، دختری اسکیمو زندگی میکرد به نام سدنا. او تنها دختر مردی زنمُرده و زیباترین دختر سرزمینهای برف و یخ بود. آنان در کنار دریا میزیستند، زمستانها را در کلبهای یخی و تابستانهای کوتاه را در چادری از پوست گوزن به سر میآوردند.
بخوانید -
21 جولای
داستان آموزنده قدیمی: کفاش حیلهگر / جلد 67 مجموعه کتابهای طلائی
روزگاری کفاشی زندگی میکرد که از زور نداری ناگزیر شد برای پیدا کردن لقمه نانی برای زمستان، زن و کاشانهاش را رها کند و به شهر برود. در آنجا چندان تلاش کرد که در مدت کوتاهی توانست پول خوبی به دست آورد و یک الاغ بخرد و کیسه کوچکی پر از نقره نیز به پر شالش بیاویزد و راهی خانه شود.
بخوانید -
21 جولای
داستان قدیمی: ترسو / جلد 67 مجموعه کتابهای طلائی
در سرزمینی دور در جنوب، در جایی که رودخانه بزرگ روان است، پادشاهی میزیست که پسری داشت به نام سامبا. او بزرگ و بزرگتر میشد و چهره یک شاهزادهی زیبا را پیدا میکرد، ولی یک عیب بزرگ در وجودش خانه داشت: یعنی بسیار ترسو بود.
بخوانید -
21 جولای
داستان آموزنده: لاکپشت حیلهگر / جلد 67 مجموعه کتابهای طلائی
فیل و اسب آبی بهقدری دوستان خوبی بودند که همیشه باهم غذا میخوردند. روزی سرگرم خوردن غذا بودند که لاکپشت وارد شد و گفت: «شما چه زوج نیرومندی هستید! اگر بگویم که من از تکتک شماها زورم بیشتر است نمیخندید؟ حرفم را باور نمیکنید؟
بخوانید -
21 جولای
مجموعه داستان: ترسو + 3 داستان دیگر / جلد 67 مجموعه کتابهای طلائی
فهرست داستانهای این مجموعه: ـ لاکپشت حیلهگر ـ ترسو ـ کفاش حیلهگر ـ سدنا و شکارچی
بخوانید -
20 جولای
کتاب داستان کودکانه قدیمی: یک روز ورزشی، در مزرعهی توت جنگلی
یک روز تابستان «ارنست» جغد در مدرسهاش گفت: - همه گوش بدهند، ما بهزودی یک روز ورزشی خواهیم داشت. با این خبر همه به هیجان آمده بودند و خیلی خوشحال شدند. «ارنست» به دیدن آقای «نیبِل» و بزغالهای بنام «امیلی» رفت و گفت: «آیا ممکنه برای تدارک وسایل یک روز ورزشی به من کمک کنید؟»
بخوانید -
20 جولای
معصوم پنجم: حضرت امام حسین (ع) / زندگی امام حسین از تولد تا شهادت
دومین فرزند فاطمه سلامالله علیها در «مدینه» سوم ماه شعبان سال ۴ هجری، دیده به جهان گشود. وقتی خبر ولادتش به رسول خدا رسید خیلی خوشحال شد و روانهی خانهی دخترش گردید.
بخوانید -
20 جولای
قصه کودکانه: یک چیز عجیب / لذت زندگی در طبیعت
در داخل جنگل یک کلبهی چوبی قرار داشت. در این کلبه پیرمرد شکارچی زندگی میکرد. آن روز صبح زود میمون کوچولو از آنجا میگذشت که ناگهان چشمش به دو چیز عجیب افتاد که از درختی در جلوی کلبه آویزان شده بود.
بخوانید -
20 جولای
قصه آموزنده کودکانه: حشره ی شبتابِ کوچولو / به دیگران کمک کنیم
«شیاولو» نام یک حشره کوچولوی درخشان است که البته شبها از خودش نور میدهد، درست مثل کرم شبتاب. مدتی بود که شب فرارسیده بود. ولی مادر شیاولو اثری از او نمیدید. کمکم نگران شد و در جنگل به جستوجوی او پرداخت.
بخوانید