یک روز مادر فریماه و علیرضا بچه ها رو برای عید دیدنی خونه مادر و پدربزرگ بردند. پدربزرگ و مادربزرگ گوسفد چاق و چله ایی برای قربانی کردن تهیه کرده بودند و بچه ها برای پخش گوشت نذری به اونها کمک کردند.
بخوانید
مدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 741
یک روز مادر فریماه و علیرضا بچه ها رو برای عید دیدنی خونه مادر و پدربزرگ بردند. پدربزرگ و مادربزرگ گوسفد چاق و چله ایی برای قربانی کردن تهیه کرده بودند و بچه ها برای پخش گوشت نذری به اونها کمک کردند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 624
زهرا کوچولو توی ماه محرم با مادرش به مسجد به کودکی که تشنه اش شده بود و از مادرش آب می خواست، آب میده. زهرا دوباره با یک پارچ آب بین عزاداران توی مسجد می چرخه و به همه آب میده و خیلی خوشحال میشه که تونسته توی عزاداری ها کمک کنه.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 3,304
توی یک شب قشنگ و پر ستاره، مهتاب خانوم صدای گریه آرمان کوچولو رو می شنوه که برای پیدا کردن دوست دچار مشکل شده و داره گریه می کنه.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 894
صندوق کهنه و قدیمی ایی گوشه جنگل افتاده بود، همه حیوانات به وجود صندوق عادت کرده بودند. یک روز خرگوش کوچکی کلید طلایی پیدا کرد و به سراغ حیوانات رفت و به دنبال صاحب کلید گشت.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 1,661
مریم کوچولو وقتی که توی یک شب تاریک به آسمان نگاه می کرد، متوجه شد که ماه کامل نیست و یک تکه از اون گم شده بنابراین با ترس و ناراحتی به مادرش گفت که یک تکه از ماه کم شده.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 2,948
بچه ها شما خورشید خانم رو دوست دارید؟ فکر می کنید خورشید خانم چه شکلیه؟ دوست دارید خورشید خانم رو از نزدیک ببینید؟ مسعود کودک کنجکاوی است که به همراه محمود قصد دارند یک تیکه از خورشید رو بدست بیارند. اما تیکه خورشید چیزی نبود بجز....
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 2,727
مورچه، کفشدوزک و عنکبوت سه دوست هستند، که یکی از شب های پر ستاره بی خواب شدند و بعد از اجازه گرفتن از مادرهاشون تصمیم گرفتند، که شب رو بیدار بمونن و یک شب پر از ستاره رو تجربه کنند اما خواب آیا به اونها اجازه میده که بیدار بمونند؟
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 1,059
سپیده کوچولو به همراه خوانواده اش با قطار به اصفهان رفتند. در این برنامه خانم نشیبا داستانی در مورد مسافرت و استفاده ار قطار بعنوان وسیله حمل و نقل عمومی تعریف می کنند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 2 434
شب بود. گلرخ کوچولو توی تختش دراز کشیده بود و هرکاری می کرد خوابش نمی برد. بالاخره پتویش را کنار زد و با ناراحتی گفت: اِه چه تخت سفتی! این بالش هم چقدر بزرگه!
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 401
کوهزاد یه گوزن کوچک بود. اون خیلی دوست داشت مثل پدرش شاخ های بزرگی داشته باشه. هر روز می رفت و خودش را در آب چشمه نگاه می کرد. ولی اثری از شاخ نبود...
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر