Classic Layout

رمان ربات جنگلی

ربات جنگلی: جملات آغازین رمان ربات جنگلی نوشته پیتر براون نویسنده آمریکایی

داستان ما از وسط اقیانوس شروع می‌شود، با باد و باران و رعدوبرق و موج‌های آن‌چنانی. طوفان خشمگین، توی سیاهی شب می‌خروشید. وسط آن‌همه جوش‌وخروش، یک کشتی باری در حال غرق شدن بود.

بخوانید
دنیای سوفی -فلسفه

دنیای سوفی: جملات آغازین رمان دنیای سوفی نوشته یوستین گُردر نروژی

سوفی آموندسن از مدرسه به خانه می‌رفت. تکه اول راه را با یووانا آمده بود. درباره آدم‌های ماشینی حرف زده بودند. یووانا عقیده داشت مغز انسان مانند کامپیوتری پیشرفته است. سوفی خیلی مطمئن نبود. آدمیزاد لابد بیش از یک قطعه افزار است؟

بخوانید
دختر پرتقالی

دختر پرتقالی: جملات آغازین رمان دختر پرتقالی نوشته یوستین گُردِر نروژی

پدرم یازده سال پیش از دنیا رفت. در آن زمان من چهار سال بیشتر نداشتم و در خواب هم نمی‌دیدم که روزی بتوانم دوباره با او ارتباط برقرار کنم. اما حالا قرار است هر دو باهم کتابی بنویسیم.

بخوانید
بامزی قوی ترین خرس دنیا-قصه بامزی والاغ کوچولو-سایت ایپابفا0

بامزی قوی ترین خرس دنیا – این داستان: بامزی و الاغ کوچولو

بامزی ساعت هشت صبح یک شیشه عسل می‌خورد. کلاه آبی قشنگش را بر سر می‌گذارد و برای کمک به دوستانش از خانه خارج می‌شود. بامزی قوی‌ترین خرس دنیاست و کسی نمی‌تواند کارهایی مثل او انجام دهد.

بخوانید
راز خلیج مروارید -قصه های فانتزی والت دیزنی برای کودکان و خردسالان ایپابفا

راز خلیج مروارید – قصه های والت دیزنی برای کودکان و خردسالان

میکی و گوفی در دفترشان نشسته بودند و حوصله‌شان از بیکاری سر رفته بود. میکی آهی کشید و گفت: - «از زمانی که ما دفتر کارآگاهی‌مان را در دهکده داکز بازکرده‌ایم، به‌ندرت جرمی در اینجا اتفاق افتاده است.»

بخوانید
فلوت زن هاملین -قصه های فانتزی والت دیزنی برای کودکان و خردسالان ایپابفا

فلوت زن هاملین – قصه های فانتزی والت دیزنی برای کودکان و خردسالان

هاملین، شهر کوچک و قشنگی بود که در بالای تپه سبز و خرمی قرار داشت.دورتادور این شهر از جنگل‌ها و مزارع سرسبزی پوشیده بود. باوجودی که هاملین، شهر مهمی نبود ولی به علت داشتن آثار تاریخی، بخصوص قلعه‌های قدیمی و باغ‌های گل و میوه خیلی معروف بود.

بخوانید
وینی پو خرس کوچولو

وینی پو، خرس کوچولو – قصه های والت دیزنی برای کودکان و خردسالان

در روزگاران پیش، خرس کوچولویی، در یک برج چوبی زندگی می‌کرد که اسمش «وینی» بود. وینی یک اتاق کوچولو، برای خودش درست کرده بود و همیشه خوشحال و خندان بود، ولی مشکل بزرگ وینی این بود که خیلی کنجکاو و شکمو بود و همیشه می‌خواست از همه‌چیز سر دربیاورد.

بخوانید