میکی و گوفی در دفترشان نشسته بودند و حوصلهشان از بیکاری سر رفته بود. میکی آهی کشید و گفت: - «از زمانی که ما دفتر کارآگاهیمان را در دهکده داکز بازکردهایم، بهندرت جرمی در اینجا اتفاق افتاده است.»
بخوانید
مدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 1,494
میکی و گوفی در دفترشان نشسته بودند و حوصلهشان از بیکاری سر رفته بود. میکی آهی کشید و گفت: - «از زمانی که ما دفتر کارآگاهیمان را در دهکده داکز بازکردهایم، بهندرت جرمی در اینجا اتفاق افتاده است.»
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 4,555
هاملین، شهر کوچک و قشنگی بود که در بالای تپه سبز و خرمی قرار داشت.دورتادور این شهر از جنگلها و مزارع سرسبزی پوشیده بود. باوجودی که هاملین، شهر مهمی نبود ولی به علت داشتن آثار تاریخی، بخصوص قلعههای قدیمی و باغهای گل و میوه خیلی معروف بود.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 5,315
روزی بود و روزگاری بود ... در یک شهر کوچک، مردی زندگی میکرد که دختر زیبا و مهربانی داشت که اسمش «سیندرلا» بود.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 13,587
در روزگاران پیش، خرس کوچولویی، در یک برج چوبی زندگی میکرد که اسمش «وینی» بود. وینی یک اتاق کوچولو، برای خودش درست کرده بود و همیشه خوشحال و خندان بود، ولی مشکل بزرگ وینی این بود که خیلی کنجکاو و شکمو بود و همیشه میخواست از همهچیز سر دربیاورد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 1,549
یک روز آفتابی دانل داک تصمیم گرفت خواهرزاده هاش رو به کنار دریا ببره. وقتی که بچهها این رو شنیدند خیلی خوشحال شدند و به دانل داک کمک کردند تا وسائل رو ببنده
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 1,326
فینگیلی و جینگیلی دیگه از دست دانل داک خسته شده بودند. دیگه شوخیهای لوس دانل داک دلشون رو زده بود. اون حتی یک لحظه هم اونارو راحت نمیگذاشت.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 1,799
فردیناند یک گاو خیلی غیرطبیعی بود. در واقع اصلاً شبیه به سایر گاوها نبود. گرچه اون خیلی قوی بود و شاخهای محکمی داشت ولی هیچوقت عصبانی نمیشد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 1,849
پانچیتو خروس شجاعی بود که در مکزیک زندگی میکرد. این پانچیتو یک قالیچه پرنده داشت؛ با این قالیچه، پانچیتو می تونست به هر جا که دلش میخواست سفر کنه.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 1,023
هر روز صبح خیلی زود گله فیلهای جنگل، توی جنگل قدم میزدند. اسم رهبر فیلها که یک فیل خیلی بزرگ بود، سرهنگ هاتی بود.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 2,073
دانل داک و دیزی برای گذروندن تعطیلات به اسکاتلند رفته بودند. اونا در یک قلعهی قدیمی و ترسناک که در کنار یک دریاچه واقع شده بود زندگی میکردند.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر