Classic Layout

قصه فانتزی کودکانه: راپونزل، دختر گیسو کمند 1

قصه فانتزی کودکانه: راپونزل، دختر گیسو کمند

یکی بود یکی نبود . در روزگاران قدیم دختر زیبائی بود بنام راپونزل . راپونزل از کودکی نزدیک جادوگر بزرگ شده بود . این جادوگر راپونزل را از پدر و مادرش دزدیده بود و چون خیلی بزیبائی او حسادت می کرد راپونزل رو توی یک برج بلند در وسط یک جنگل حبس کرده بود .

بخوانید
موبی دیک، نهنگ سفید -کتابهای طلائی -جلد کتاب

کتاب داستان: موبی دیک، نهنگ سفید / نوشته: هرمان ملویل – جلد سوم کتابهای طلائی برای نوجوانان

موبی دیک،نهنگ سفید: ماجرای هیجان انگیز ناخدا آهاب شکارچی نهنگ که در پی انتقام از یک نهنگ عنبر غولاسا به نام موبی دیک است. این داستان، جلد سوم از مجموعه کتابهای طلائی است که نسخه متنی آن توسط انجمن تایپ ایپابفا به همه کودکان و نوجوانان فارسی زبان تقدیم می شود.

بخوانید
کفش بلورین سیندرلا در مجموعه کتابهای طلائی

کتاب قصه قدیمی: کفش بلورین / داستان های سیندرلا، ملکه برفی، مردی برای پادشاهی و روباه موش مرده / جلد دوم کتابهای طلائی برای نوجوانان

در این کتاب داستانهای: کفش بلورین سیندرلا ، ملکه سرزمین برفها، مردی برای پادشاهی و روباه موش مرده راخواهید خواند.در زمان قدیم ، همانوقتی که در دنیا جن و پری فراوان بود، دختری زیبا و دوست داشتنی باسم سیندرلا زندگی میکرد. او دو خواهر ناتنی داشت که هر دو زشت بودند و باو خیلی حسودی می کردند.

بخوانید
فلوک دریانورد-ایپابفا

کتاب قصه کودکانه: فلوک دریانورد / داستان یک بچه اردک شیطون

فلوك، مرغابی کوچک، در حالی که خود را به چپ و راست تکان می دهد دنبال خواهر و برادرهایش راه می رود. امروز مادرشان آنها را به مرداب می برد. آب این مرداب خیلی تمیزتر از مرداب ده است.

بخوانید
اردک سحرآمیز-تصویر شاخص

کتاب داستان کودکانه: اردک سحرآمیز و داستان های:گربه چکمه پوش،سفیدبرفی و هفت کوتوله؛ مار و لاک پشت – جلد 1 کتابهای طلائی برای نوجوان

در این کتاب داستانهای : اردک سحر آمیز،گربه چکمه پوش،سفید برفی و هفت کوتوله ، مار و لاک پشت را خواهید خواند . روزی بود و روزگاری بود. هیزم شکن فقیری بود که سه پسر داشت...

بخوانید
کتاب قصه کودکانه: وحشت در جنگل || داستان سنجاب شیطون 2

کتاب قصه کودکانه: وحشت در جنگل || داستان سنجاب شیطون

چند روز بود که حیوانات جنگل ناراحت و عصبانی بودند . در جنگل اتفاق های عجیبی می افتاد. زاغ آخرین خبرها را برای دوستانش تعریف می کرد: «اتفاق وحشتناکی افتاده! من همین الان از آن با خبر شدم. »

بخوانید