گربهای به دنبال بهانهای موجّه میگشت تا خروسی را که گرفته بود، بخورد. او خروس را متهم کرد که شبها سروصدا راه میاندازد و نمیگذارد انسانها راحت بخوابند.
بخوانید
مدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 149
گربهای به دنبال بهانهای موجّه میگشت تا خروسی را که گرفته بود، بخورد. او خروس را متهم کرد که شبها سروصدا راه میاندازد و نمیگذارد انسانها راحت بخوابند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 322
خانهای را موش برداشته بود. گربهای متوجه موضوع شد، به آنجا رفت و تا میتوانست از آنها خورد. کشتار بیرحمانۀ گربه، موشها را به وحشت انداخت
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 76
در مرغزاری اسبی و گرازی مشغول چرا بودند. گراز مدام آب را گلآلود و علفها را لگدمال میکرد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 107
اسبی و الاغی با صاحب خود سفر میکردند. الاغ به اسب گفت: «اگر دلت میخواهد من زنده بمانم، کمی از بار مرا بردار.»
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 78
سربازی که به جنگ رفته بود، در تمام حوادث و سفرها از اسب خود جدا نمیشد و با جو بهخوبی از او پذیرایی میکرد؛
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 208
مرغی که به تخمهای ماری برخورده بود، بهدقت روی آنها نشست تا با گرم نگهداشتن آنها، به تولد توله مارها کمک کند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 91
میهمانی، کموبیش دیروقت، به خانۀ شکارچیای رفت. شکارچی که در آن هنگام چیزی در خانه نداشت، کبک دستآموز خود را از قفس بیرون آورد
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 63
کبوتری در کبوترخانه، با غرور از جوجههای بسیاری که پرورده بود، داد سخن میداد. کلاغی حرفهای او را شنید
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 71
صیادی در صحرا دام گسترد و کبوتران دستآموز خود را به آن بست. سپس از آنها فاصله گرفت و به انتظار حوادث نشست.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 219
هالسیون پرندهای است که تمام عمر خود را در دریا میگذراند، در میان صخرههای دریاییِ نزدیک ساحل آشیانه میکند و به همین دلیل دست انسان به او نمیرسد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر