تاحالا شده فکر کنی داستانها و رمانهایی رو که نوشتی یا ترجمه کردی رو در یک سایت درامدزا منتشر کنی و کسب درآمد کنی؟ طرح «نویسنده» قاراه به تو کمک کنه!
بخوانید
مدیر ایپابفا وبلاگ مدیر 0 1,478
تاحالا شده فکر کنی داستانها و رمانهایی رو که نوشتی یا ترجمه کردی رو در یک سایت درامدزا منتشر کنی و کسب درآمد کنی؟ طرح «نویسنده» قاراه به تو کمک کنه!
بخوانیدمدیر ایپابفا وبلاگ مدیر 0 181
در نظر دارم یک طرح درآمدزا برای حمایت از نویسندگان جوان ارائه کنم. در این طرح، نویسندگان می توانند آثار خود را در سایت منتشر کنند و بسته به استقبال و حمایت خوانندگان، از محل آثار خود کسب درآمد کنند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 1,076
در کهکشان راه شیری کرهی کوچکی قرار داشت که بیشتر خاکش را دریاچهی کوچکی پوشانده بود. در این کُره، ۳۳۰ خانواده سکونت داشتند. چشمهی کوچکی آب موردنیاز مردم کُره را تأمین میکرد و آب
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 10,551
در یکی از روستاهای دورافتاده، مرد ماهیگیری به همراه همسر و تنها فرزندش زندگی میکرد. او روزها به کنار دریا میرفت و سه بار تور در آب میانداخت. ماهیگیر از اولین روزی که تور انداختن را آموخته بود، با خود عهد کرده بود، در هرروز فقط سه بار تور در آب بیندازد.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور نوجوان 0 907
جمعۀ گذشته، همۀ ما در خانههایمان بودیم و برنامۀ تلویزیونی «در صورت شما» را میدیدیم. «در صورت شما» برنامۀ تلویزیونی واقعاً جالبی است که همۀ بچههای کلاس ما آن را تماشا میکنند. ناگهان مجری برنامه اعلام کرد در دریاچه واکِر، اژدهایی زندگی میکند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور نوجوان 0 2,638
یکی از زیباترین مردابهای جهان در بندر انزلی قرار دارد. در اطراف راههای آبی این مرداب، نیزارهای بلندی وجود دارد که به میدانهایی پر از گلهای نیلوفر ختم میشود. برگهای پهن و زیبای نیلوفر و لاله سراسر میدانها را پوشانده...
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور نوجوان 0 698
پدربزرگ و مادربزرگ من، در یک خانۀ کوچک که باغچهای هم دارد زندگی میکنند. تابستانِ گذشته و تعطیلاتم را نزد آنها گذراندم...یک روز، پدربزرگ، ماکت یک کشتی قدیمی را که در اتاقش بود نشانم داد و گفت: تو میدانستی که من ناخدای این کشتی بودم؟
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 4,236
ساکنان دریا باعجله بهطرف قصر «شاه تِریتون» میرفتند...شش دختر پادشاه با صدای ارکستر وارد صحنه شدند و شروع به خواندن آواز کردند. امشب قرار بود که کوچکترین دختر پادشاه به نام «آریل» برای اولین بار تکخوانی کند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 1,800
پنگوئن کوچولو با مادرش در قطب جنوب زندگی میکرد و چون خیلی کوچک بود، به او «کوچولو» میگفتند. کوچولو خیلی کنجکاو بود و همیشه پرسشهای مهمی داشت، مثل: «یک دایناسور، چه قدر بزرگ است؟»
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور نوجوان 0 1,244
مرغ دریایی داستان ما، در یک روز زیبای بهاری، وقتیکه هنوز خورشید کاملاً از مشرق طلوع نکرده بود، به دنیا آمد. او در روزهای اول با شور و شوق زیادی به دنیای ناشناختهای که به آن وارد شده بود مینگریست، دنیایی پر از رازها و شگفتیها.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر