Blog Layout

داستان کوتاه «هدایت» / بهرام بیضایی

داستان-کوتاه-هدایت

در عصرِ ابریِ دل‌گرفته، وقتی صادق هدایت، نویسندهٔ چهل‌وهشت سالهٔ ایرانی، مقیم موقت پاریس، به‌سوی خانه‌اش در محلهٔ هجدهم، کوچهٔ شامپیونه، شماره ۳۷ مکرر می‌رود، دو مرد را می‌بیند که بیرون خانه‌اش منتظرش هستند.

بخوانید

داستان کوتاه «دوشس و جواهر‌فروش» / ویرجینیا وولف

داستان-کوتاه-دوشس-و-جواهر‌فروش

الیور بیکن در بالای خانه‌ای مشرف به گرین ‌پارک (بین میدان پیکادلی و قصر باکینگهام در انتهای غربی لندن که محوطه‌ای بسیار گران‌قیمت است و خاص طبقهٔ مرفه) زندگی می‌کرد. او یک آپارتمان داشت.

بخوانید

داستان کوتاه «آواها» / ولادیمیر نابوکوف

داستان-کوتاه-آواها

بستنِ پنجره لازم بود: باران به قرنیز کف پنجره می‌خورد و پخش می‌شد روی کف چوبی اتاق و صندلی‌های بازودار. با آوایی سرخوش و سلیس، خیالات سیمین بی‌انتها با شتاب از میان باغ، از میان شاخ و برگ‌ها، از میان ریگ‌های نارنج‌گون می‌گذشتند.

بخوانید

داستان کوتاه «فارسی شکر است» / محمدعلی جمال‌زاده

داستان-کوتاه-فارسی-شکر-است

هیچ جای دنیا تر و خشک را مثل ایران با هم نمی‌سوزانند. پس از پنج سال در به دری و خون جگری هنوز چشمم از بالای صفحهٔ کشتی به خاک پاک ایران نیفتاده بود که آواز گیلکی کرجی‌بان‌های انزلی به گوشم رسید...

بخوانید