Blog Layout

داستان کوتاه «پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند» / رومن گاری

پرندگان-می-روند-در-پرو-می-میرند

بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خود شد: تپه‌های شنی، اقیانوس، هزاران پرندهٔ مرده در ماسه، یک زورق، یک تور ماهیگیری زنگ‌زده، و گاهی چند علامت تازه: استخوان‌بندی یک نهنگ به خشکی افتاده، جای پاها، یک رج قایق ماهیگیری در دوردست...

بخوانید

داستان کوتاه «کافکائیه» / بهومیل هرابال

کافکائیه

هر روز صبح و پاورچین پاورچین، صاحب‌خانه وارد اتاقم می‌شود و من صدای پایش را می‌شنوم. طول اتاقم خیلی زیاد است؛ این قدر زیاد که اگر بگویم که دوچرخه می‌خواهد تا این مسافت بین در و تخت‌خواب را طی کنی پربیراه نگفته‌ام.

بخوانید

داستان کوتاه «فاجعه معدن در نیویورک» / هاروکی موراکامی

فاجعه-معدن-در-نیویورک

چراغ‌های‌شان را خاموش کردند تا در مصرف هوا صرفه‌جویی کنند، و تاریکی آن‌ها را دربرگرفت. هیچ‌کس حرفی نمی‌زد. همهٔ آن‮چه در تاریکی به گوش می‌رسید، صدای قطره‌های آب،بود که هر پنج ثانیه یک‌بار، از سقف می‌چکید.

بخوانید

داستان کوتاه «تالپا» / خوآن رولفو

تالپا

ناتالیا خود را به آغوش مادرش انداخت و زمانی دراز با هق‌هقی آرام زار زد. روزهای فراوان جلو این اشک‌ها را گرفته بود، ذخیره‌شان کرده بود برای امروز که از سنسونتلا‎ برگشتیم و او همین که چشمش به مادرش افتاد یکباره احساس کرد به دلجویی و تسلا احتیاج دارد.

بخوانید