Blog Layout

داستان کودکانه: سفرهای گالیور || یک غول در سرزمین آدم کوچولوها

کتاب داستان کودکانه سفرهای گالیور

سال‌ها پیش پزشک جوانی بود به نام گالیور. او پزشک مخصوص یک کشتی بود. روزی از روزها، وقتی گالیور سوار کشتی، به وسط دریا رفته بود، دریا توفانی شد. هرلحظه که می‌گذشت، توفان و رعدوبرق شدیدتر می‌شد، ناگهان موج بلندی آمد و کشتی را به زیر آب برد.

بخوانید

قصه رویایی کودکانه: جشن عروسی پریان

کتاب قصه کودکانه جشن عروسی پریان

در یک روز گرم و آفتابی، سارا عروسک‌هایش را برداشت و به جنگل رفت تا کمی بازی کند و توت‌فرنگی جمع کند. در آنجا زیر درختی نشست؛ اما وقتی می‌خواست با عروسک‌هایش بازی کند احساس کرد کسی دارد به او نگاه می‌کند.

بخوانید

داستان کودکانه: باب و دایناسور || از آثار باستانی نگه‌داری کنیم!

کتاب داستان کودکانه باب و دایناسور

آن روز صبح، کارگاه باب، خیلی شلوغ بود. باب و چند تا از ماشین‌ها، باید به مزرعه آقای پیکل می‌رفتند تا لوله‌های فاضلاب آنجا را عوض کنند. وَندی هم باید به موزه می‌رفت تا آنجا را قفسه‌بندی کند.

بخوانید