تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-قرآنی-داستان-صالح-و-قوم-ثمود

قصه‌های قرآن: داستان حضرت صالح و قوم ثمود

قصه‌های قرآن

داستان حضرت صالح و قوم ثمود

نگارش: مهدی آذریزدی

جداکننده-متن

در سرزمین قوم عاد تا دویست سال کسی زندگی نمی‌کرد. بعدها طایفه‌ای دیگر که پیشوایی به نام «ثمود» داشتند از گرمای صحراهای خشک به کوهستان آن سرزمین پناه بردند و قرار گرفتند و از چشمه کوهستانی آن استفاده کردند و آنجا را آباد کردند.

قوم ثمود روزبه‌روز زیاد می‌شدند ولی با سختی و بدبختی زندگی می‌کردند. یاران ثمود همۀ آب‌ها و زمین‌ها را تصرف کرده بودند و دیگران مانند برده و بنده سنگ می‌تراشیدند و خانه می‌ساختند و بت می‌تراشیدند و تا جان داشتند کار می‌کردند و دلشان به این خوش بود که در پای بت‌ها از بدبختی و بینوایی خود بنالند و از ایشان حاجت طلب کنند.

ثمود هم خیلی بدجنس بود. بتخانه‌ها را زینت می‌کرد و خودش هم گاهی مانند دیگران به زیارت بتخانه می‌رفت و برای اینکه مردم را در نادانی نگاه دارد هر وقت می‌خواست کار خوبی هم بکند می‌گفت «بت‌ها دستور داده‌اند.»

بت‌های بزرگی ساخته بود و نام آن‌ها را خدای آب، خدای باد، خدای خاک، خدای آتش و چیزهای دیگر گذاشته بود و چند نفر آدم زبان‌باز و حیله‌گر را هم اجیر کرده بود و بتخانه‌ها را به ایشان سپرده بود تا مطابق میل او از قول بت‌ها حرف بسازند.

یک روز می‌گفتند: «خدای آتش دستور داده به شهر همسایه حمله کنیم و هر کس همراهی نکند به غضب خدای آتش گرفتار می‌شود.» و اگر کسی همراهی نمی‌کرد پنهانی خانه و زندگی‌اش را آتش می‌زدند و می‌گفتند خدای آتش بر او غضب کرد.

اگر مدتی باران نمی‌آمد می‌گفتند: «خدای آب غضب کرده و قربانی می‌خواهد.» آن‌وقت مخالفان ثمود را نشان می‌کردند، آن‌ها را می‌گرفتند و در پای بت قربانی می‌کردند و بعد که باران می‌آمد می‌گفتند: «حالا خدای آب بر سر لطف و مرحمت آمده است.»

با این حیله‌ها ثمودیان بر دیگران ظلم می‌کردند و خون‌ها ریخته می‌شد و فشارها هرروز بیشتر می‌شد.

و هنگامی رسید که حضرت صالح به پیغمبری برگزیده شد و به راهنمایی قوم ثمود کمر بست. خانواده صالح در میان مردم به نیکی و خوبی معروف بود ولی وقتی صالح مأموریت خود را آشکار کرد مردم از او فاصله گرفتند.

مردم ساده از ثمود می‌ترسیدند، اطرافیان ثمود هم می‌گفتند: «حرف‌های تازه صالح بوی فتنه و آشوب می‌دهد، او می‌خواهد آرامش شهر را به هم بزند و بردگان را به شورش وادارد تا خودش به نوایی برسد.»

شیطان هم گمراهان را بیشتر وسوسه می‌کرد و می‌گفت: «خیلی عجیب است. این مرد تا دیروز مثل یک چوپان در میان ما زندگی می‌کرد و حالا ناگهان حرف‌های وحشتناک می‌زند، می‌گوید همۀ خدایان را کنار بگذاریم و خدای نادیده را بپرستیم… می‌گوید همه مردم باید دور او جمع شوند و همه از او اطاعت کنند تا او زندگی بهتر برای مردم بسازد، اما با چه چیز؟ معلوم نیست… می‌گوید ما همه گمراهیم و او یکی راهنمای ماست… می‌گوید عقل او از همه بیشتر است و با خدای آسمان‌ها رابطه دارد… چطور چنین چیزی ممکن است؟ مگر او چه‌کاری می‌تواند بکند که دیگران از آن عاجز باشند؟ آیا می‌تواند ماه را به زمین بیاورد؟ آیا می‌تواند زمین را به خورشید نزدیک کند؟ آیا می‌تواند مرده زنده کند؟»

گروه کمی به صالح ایمان پیدا کردند ولی گروه بیشتری با او دشمن شدند؛ اما صالح دست‌بردار نبود. اینجاوآنجا با مردم سخن می‌گفت و باطل بودن راه و روش ثمودیان را ثابت می‌کرد.

و ثمود احوال قوم عاد را شنیده بود و می‌ترسید. یک روز به اطرافیان گفت: «این صالح دارد مردم را فریب می‌دهد و می‌خواهد آسایش ما را از میان ببرد و من نمی‌دانم حرف حسابش چیست، باید چاره‌ای کرد.»

صالح را به مجلس گفتگو دعوت کردند و گفتند: «تا حالا کسی از خانواده تو بدی ندیده بود ولی تو حرف‌هایی می‌زنی که زندگی مردم را پریشان می‌کند. تو هیچ‌یکی از خدایان را قبول نداری و داری آشوب درست می‌کنی. تو این حرف‌های تازه را از کجا آورده‌ای و خدای نادیده چگونه تو را مأمور کرده؟ با حرف و ادعا که نمی‌شود چیزی را ثابت کرد. اگر راست می‌گویی باید کاری بکنی که هیچ‌کس نتواند بکند. حرف حسابی دلیل می‌خواهد. تو می‌گویی همۀ مردم را خدای تو آفریده و او از همه تواناتر است، اگر این‌طور است این خدا باید بتواند مثلاً شب را روز کند. ما هم نمی‌گوییم همه‌چیز را می‌دانیم. دنیایی است در آن زندگی می‌کنیم، اگر تو هم هیچ کار تازه‌ای نمی‌توانی بکنی و با مردم فرقی نداری باید دست از این ادعا برداری.»

صالح گفت: «هر چه من می‌گویم به خواست خدا می‌گویم و اگر خدا بخواهد هر کاری که شما تصور کنید و هر نشانی که بخواهید ظاهر می‌شود.»

شتر صالح

اطرافیان ثمود فکر کردند باید از صالح یک معجزه عجیب‌وغریب بخواهیم تا نتواند آن کار را بکند و رسوا شود. به صالح گفتند: «اگر معجزه‌ای داری ما می‌خواهیم از میان سنگ کوه یک شتر زنده بیرون بیاوری که جز آب هیچ‌چیز نخورد.»

صالح گفت: «خدا به همه‌چیز قادر است، اما اگر چنین معجزه‌ای لازم باشد شرطش این است که یک روز آب چشمه‌ای که از کوه می‌آید مال شتر باشد و یک روز مال شما.»

چون آب چشمه را ثمودیان در تصرف داشتند و به همه مردم نمی‌رسید، صالح می‌خواست پس‌ازاینکه ثمودیان این شرط را قبول کردند سهم آب شتر را به مردم بینوا تقسیم کند.

قوم ثمود که فکر می‌کردند شتر زنده از سنگ درنمی‌آید گفتند: «این را هم قبول داریم.»

صالح گفت: «فراموش نکنید که دارید با من عهد و پیمان می‌بندید و اگر فردا آسیبی به شتر برسانید و عهد خود را بشکنید عذاب نازل می‌شود.»

گفتند: «قبول داریم، تو شتر را از سنگ در آر ما او را آزاد می‌گذاریم که هر کاری می‌خواهد بکند و اگر تخلف کردیم عذاب را هم قبول داریم.»

حضرت صالح دعا کرد و دعایش مستجاب شد و از شکاف کوه یک شتر عظیم بیرون آمد. بعد گفت: «حالا باید به عهد خود وفا کنید، یک روز آب چشمه مال شتر است و یک روز مال شماست. اگر هم کسی به شتر آزاری برساند باید در انتظار عذاب باشد.»

بعد از ظهور این معجزه گروهی از مردم به صالح ایمان آوردند ولی کسانی که منافع خود را از دست داده بودند خیلی ناراحت شدند. هم می‌ترسیدند بیشتر آسیبی برسانند و هم دلشان با صالح یکی نشد.

ثمودیان دورهم جمع شدند و گفتند: «بیا! این هم معجزه، این هم شتر صالح! درست است که این شتر از سنگ درآمده ولی این شتر برای ما ضرر دارد. باغ ثمود دارد خشک می‌شود، حوض ثمود بی‌آب می‌ماند، درخت ثمود پژمرده می‌شود و آن‌وقت صالح آب چشمه را یک روز در میان به بردگان و بندگان بی‌سروپا می‌بخشد تا تن خودشان را بشویند و بچه‌های سیاه و بدترکیبشان با آب بازی کنند و هرروز هم صالح پیش مردم عزیزتر می‌شود و زود است که کسی در اطراف ثمود باقی نمی‌ماند.»

مدتی گذشت و هرروز ثمودیان نقشه می‌کشیدند که چگونه شتر صالح را از میان بردارند اما ترس هم داشتند و می‌گفتند اگر وعده عذاب راست باشد چطور؟

یک روز خدمتگزاران بتخانه‌ها را جمع کردند تا راه چاره‌ای پیدا کنند. شیطان هم حاضر شد و گفت: «من یک پیشنهاد دارم: باید هم صالح را گول زد هم مردم را و همه‌چیز با حیله درست می‌شود.»

ثمودیان گفتند: «بارک‌الله! بگو ببینم چه باید کرد؟»

شیطان گفت: «علاجش آسان است. یکی را گول می‌زنیم و می‌فرستیم شتر را بکشد. یک نفر دیگر را هم پنهانی مأمور می‌کنیم قاتل شتر را بکشد. بعد خودمان به صالح پیغام می‌دهیم که ما از این پیشامد خیلی متأسفیم و قاتل شتر هم که آدم بدی بود به سزایش رسید. از طرف دیگر میان مردم هو می‌اندازیم که قاتل شتر دیوانه بوده ولی صالح عصبانی شده و قاتل شتر را کشته و صالح گفته هزار نفر را به‌جای شتر خواهد کشت و دارد آشوب درست می‌کند. به این طریق هم آب چشمه را نجات می‌دهیم، هم شتر را از میان برمی‌داریم، هم مردم را از صالح می‌ترسانیم و هم برای اذیت کردن او بهانه پیدا می‌کنیم.»

ثمودیان گفتند: «آفرین بر این هوش! این است و جز این نیست که این‌همه عقل از برکت خدمت بتخانه است!»

جوانی را پیدا کردند و با وعده مال‌ومنال و زن و چیزهایی که آرزو داشت او را به کشتن شتر واداشتند. یک مرد دیگر را هم پیدا کردند و گفتند: «شخصی درصدد قتل شتر است و می‌خواهد فتنه درست کند، تو همیشه مواظب باش و اگر کسی به شتر قصد بدی کرد او را به سزایش برسان تا فتنه بخوابد و بیا جایزه بگیر.»

از طرف دیگر هو انداختند که خدای آب بر شتر صالح غضب کرده و به‌زودی شتر را از میان می‌برد.

همه این حیله‌ها را به کار بردند: جوان فریب‌خورده با تبر، قلم شتر را شکست و رفت که کارش را تمام کند، مرد محافظ سر رسید و آن جوان را کشت و ثمودیان به صالح پیغام دادند که ما از این پیشامد خیلی متأسف شدیم و می‌خواستیم قاتل شتر را محاکمه کنیم ولی او هم به سزای عمل بدش رسیده.» دیگران هم به مردم گفتند که «مواظب خودتان باشید صالح گفته هزار نفر را به خون شتر خواهد کشت.» و آن‌قدر دروغ سرهم کردند که حقیقت را هیچ‌کس نفهمید.

از همان روز آب چشمه را هم بر روی مردم بستند و گفتند: «تجربه نشان داد که شتر صالح زندگی مردم را به هم ریخته بود و خدایان بر او غضب کردند، حالا هم اگر کسی بخواهد خدای صالح را بپرستد مانعی ندارد ولی آب چشمه مال صاحبان چشمه است.»

بسیاری از کسانی که با صالح همراه شده بودند از او برگشتند و گفتند: «حالا که شتر رفت دیگر آب به ما نمی‌رسد، پس حق با ثمود است که چشمه را در اختیار دارد.»

پس‌ازاینکه این جسارت از دشمنان دین ظاهر شد ابری سیاه آسمان را گرفت. ثمودیان به صالح گفتند: «دیدی که ما تقصیر نداریم اینک آسمان ابر است و باران هم خواهد آمد.»

صالح گفت: «خداوند همه‌چیز را می‌داند، خودتان بر خودتان ظلم کردید و عهد خود را شکستید و خداوند به عهدشکنان وعده عذاب داده است. این ابر هم ابری است که به‌جای باران بر شما عذاب فرو خواهد ریخت مگر اینکه توبه کنید و به خدای بزرگ ایمان بیاورید و در همۀ کارها به دستور من رفتار کنید. اولین نشان توبه هم خراب کردن بتخانه‌ها به دست خودتان است و سه روز بیشتر مهلت نیست وگرنه من از میان شما می‌روم و شما نابود خواهید شد.»

کافران با صالح درافتادند و گفتند: «این حرف‌ها بیهوده است، اگر قرار باشد نصف آب چشمه مال شتر خدا باشد و حرف‌های تو هم مردم را از بندگی ما بیزار کند ما نه تو را می‌خواهیم نه یاران تو را و زود است که خودت را مانند شترت نابود کنیم، همان‌طور که می‌گویی یارانت را بردار و از این شهر برو و بیخود ما را با عذاب نترسان، ما ابر سیاه زیاد دیده‌ایم و باد و طوفان هم همیشه بوده، این حرف‌ها را به کسی بزن که خانه‌اش از سنگ نباشد.»

ابر آسمان پیوسته تیره‌تر می‌شد و شبی که صالح با پیروان خود از شهر ثمودیان کوچ کرده بود دشمنان نقشه می‌کشیدند که بر سر صالح و یارانش بریزند و آن‌ها را از میان ببرند؛ اما عذاب آسمانی ایشان را مهلت نداد و درحالی‌که صالح و یارانش ازآنجا دور می‌شدند مهلت سه‌روزه به پایان رسید و در کوهی که محل زندگی قوم ثمود بود صاعقه و آتش‌فشان پیدا شد و در یک‌لحظه کافران را هلاک کرد و در خانۀ سنگی ایشان از آتش و سنگ داغ و خاکستر پر شد و دیگر هرگز سرزمین قوم ثمود آباد نشد.

ثمودیان از میان رفتند؛ اما بت‌پرستی، اختراع شیطان، در جاهای دیگر هم رواج گرفته بود. مردم تعلیمات خدایی نوح را پشت گوش انداخته بودند و تابع زور و زر شده بودند و زمانی رسید که برای راهنمایی مردم به عدالت، کتاب و آیین بزرگ‌تری لازم بود؛ و حضرت ابراهیم ظهور کرد.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=26355

***

  •  

***

یک دیدگاه

  1. سلام. عالی بود. ماجور باشید.
    اگر بشود هم تاریخ زندگی پیامبران و منطقه جغرافیائی انان مشخص تر باشد و انبیای قبل و بعدشان روشن باشد مفید تر است. ممنون از زحمات شما و اقای اذریزدی گرانقدر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *