Blog Layout

قصه خیال‌انگیز کودکان: قصر گربه سفید || فانتزی برای کودکان

داستان-کودک-قصر-گربه-سفید

داستان کودک: روزی و روزگاری، پادشاهی بود که سه پسر داشت و به آن‌ها افتخار می‌کرد. او مدت‌ها در فکر این بود که یکی از پسرانش را جانشین خود کند. یک روز، سه پسرش را نزد خود خواند و گفت: «یک سال وقت دارید، سگ زیبایی را پیدا کنید و برایم بیاورید...

بخوانید

داستان کودکانه: فیل کوچولو || آشنایی با زندگی فیل ها در طبیعت

داستان-کودک-فیل-کوچولو

داستان کودک: یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود. توی دنیای بزرگ، در یکی از جنگل‌های آفریقا، یک فیل کوچولو بود که با پدر و مادر و خواهرها و برادرهایش زندگی می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه: دو بچه‌گربه کوچولو || تفاوت بچۀ باادب و بچۀ بی‌ادب

داستان-کودکانه-دو-بچه-گربه-کوچولو

داستان کودک: صبح بود. دو بچه‌گربۀ کوچولو منتظر صبحانه‌شان بودند. یک‌دفعه، بچه‌گربۀ سیاه با بداخلاقی گفت: من صبحانه، ماهی می‌خواهم! همین حالا هم می‌خواهم! راستش بچه‌گربۀ زرد هم دلش ماهی می‌خواست؛

بخوانید

داستان کودکانه: تبر طلایی || افسانه‌ی چینی درباره راست‌گویی

قصه-کودکانه-آموزنده-چینی-درباره-راست-گویی-و-صداقت-تبر-طلایی-

افسانه چینی: یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری پسر کوچکی به اسم «لی اکسیاسو» بود. وقتی او پنج‌ساله بود، پدر و مادرش مردند و یتیم شد. لی پیش برادر و زن‌برادرش رفت تا با آن‌ها زندگی کند.

بخوانید

قصه خیالی پیتر پن و تینکربل || سفر به ناکجاآباد

قصه-فانتزی-کودکانه-پیتر-پن-در-سرزمین-ناکجاآباد-نورلند-

قصه فانتزی نوجوانان: وسط شهر زیبای لندن، خانه‌ای بود که در آن، خانوادۀ «دارلینگ» زندگی می‌کردند. وِندی و دو برادرش «جان» و «مایکل» اتاق مشترکی داشتند. شبی از شب‌ها وقتی‌که بچه‌ها به خواب رفته بودند، پیتر پن و دوستش تینکربل به‌طرف اتاق بچه‌ها پرواز کردند.

بخوانید