Blog Layout

قصه‌های لافونتِن: داستان خری که بت مقدس را می‌برد || احترام واقعی

قصه-های-لافونتن-داستان-خری-که-بت-مقدس-را-می‌برد

داستان آموزنده: بت مقدسی را که پیروان بسیار داشت بر پشت خری از جایی به جایی می‌بردند. خر از هرکجا می‌گذشت مردم بت‌پرست با دیدن بت به او کرنش کرده با احترام، کلاه از سر برمی‌داشتند

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان گرگ و روباه || فریب حقه‌بازها را نخورید

قصه-های-لافونتن-داستان-گرگ-و-روباه

داستان آموزنده: روباهی از راهی می‌گذشت. شب بود و تاریک و تازه ماه در آسمان پیدا شده بود. ناگاه به چاهی رسید. در آن نگاه کرد. عکس ماه توی آب بود. روباه گرسنه پنداشت که قرص پنیر است.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان دو بز نادان و لجباز || عاقبت غرور و لجبازی

قصه-های-لافونتن-داستان-دو-بز-نادان-و-لجباز

داستان آموزنده: بزهای کوهی که در کوهستان زندگی می‌کنند چالاک و زرنگ و صبور و سخت‌کوش هستند. از خطر و بلندی و برف و بوران نمی‌ترسند. آن‌ها زندگی آزاد را دوست دارند و باهم کوه و کمر را زیر پا می‌گذارند.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان شیر پیر || خدا هیچ بنده‌ای را خوار نکند!

قصه-های-لافونتن-داستان-شیر-پیر

داستان آموزنده: شیری که در جنگل، پادشاه و زورمندتر از همه بود. پس از مدتی پیر شد و ناتوانی بر او چیره گردید. ناچار از شکار بازماند و دیگر نمی‌توانست شکار کند و غذای خود و اطرافیان خود را فراهم کند.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان زنجره و مورچه| از امروز به فکر فردا باش

قصه-های-لافونتن-داستان-زنجره-و-مورچه

داستان آموزنده: زنجره حشرۀ آوازه‌خوان و دوره‌گرد است. همۀ فصل بهار و تابستان که هوا خوب است مشغول ولگردی و آوازه‌خوانی است و هرچه گیرش می‌آید می‌خورد و دل‌خوش، زیر آواز می‌زند.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان گوزن و درخت انگور || سزای نمک نشناسی

قصه-های-لافونتن-داستان-گوزن-و-درخت-انگور

داستان آموزنده: یک شکارچی گوزنی را نزدیک جنگل دید و برای اینکه شکارش کند او را دنبال کرد. گوزن به‌شتاب خود را به جنگل رساند و در پی جایی می‌گشت که خود را از چشم شکارچی پنهان کند.

بخوانید