Blog Layout

قصه صوتی کودکانه: آقای پرسروصدا + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 45#

قصه صوتی کودکانه: آقای پرسروصدا + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 45# 1

یکی بود، یکی نبود و غیر از خدای مهربون هیچ‌کس نبود و آقای پرسروصدا واقعاً آدم پرسروصدایی بود، بچه‌ها، به‌عنوان‌مثال، اگر آقای پرسروصدا می‌خواست براتون کتابی بخونه، با بلندترین صدا داستان رو می‌خوند.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: یک حیاط بزرگ با دو خانه‌ کوچک – به هراه متن قصه / قصه گو: خاله مهناز 44#

قصه صوتی کودکانه: یک حیاط بزرگ با دو خانه‌ کوچک - به هراه متن قصه / قصه گو: خاله مهناز 44# 2

یکی بود و یکی نبود و غیر از خدای مهربون، هیچ‌کس نبود. زیر گنبد کبود سرزمین سبز و قشنگی بود. در گوشه‌ای از این سرزمین زیبا، دو قارچ بزرگ روییده بود که زیر هر کدوم خونه‌ی تمیز و کوچیکی بود.

بخوانید

قصه کهن روسی: انگشتر جادو / پایان خوش پسرک مهربان و خوش قلب 6#

قصه کهن روسی: انگشتر جادو / پایان خوش پسرک مهربان و خوش قلب 6# 3

در یکی از ممالک پهناور و وسیع، پیرمرد و پیرزنی زندگی می‌کردند که پسری به اسم مارتنیکا داشتند. پیرمرد تمام عمر خودش را صرف شکار حیوانات و پرندگان کرده و از این راه قوت لایموت خانواده را تأمین می‌کرد.

بخوانید

قصه کهن روسی: شاه و مرد روستایی / برنده‌ مسابقه‌ قصه‌ گویی 5#

قصه کهن روسی: شاه و مرد روستایی / برنده‌ مسابقه‌ قصه‌ گویی 5# 4

در ایام قدیم، پادشاهی سلطنت می‌کرد که به شنیدن روایات و قصه‌های گوناگون علاقه‌ی زیادی داشت. منتهی، خوشش نمی‌آمد که قصه‌ها را تکرار کنند. درباریان هر چه قصه و افسانه می‌دانستند، برای پادشاه تعریف کردند و بالاخره اعتراف کردند که از این حیث چنته‌شان خالی شده است.

بخوانید

قصه کهن روسی: نبرد پل چوبی / سه پهلوان روس به نام‌های ایوان 4#

قصه کهن روسی: نبرد پل چوبی / سه پهلوان روس به نام‌های ایوان 4# 5

در یکی از کشورها، پادشاه و ملکه‌ای زندگی می‌کردند که زندگی‌شان از هر حیث خیلی خوب بود، منتها بدبختی آن‌ها این بود که بچه نداشتند. روزی، ملکه در خواب دید که در نزدیکی قصر، استخر بزرگی هست که ماهی دم طلائی قشنگی در آن زندگی می‌کند و اگر کسی این ماهی را بخورد، فرزندی به دنیا می‌آورد.

بخوانید

قصه کهن روسی: گربه و روباه / چرا تمام حیوانات از گربه می‌ترسند #2

قصه کهن روسی: گربه و روباه / چرا تمام حیوانات از گربه می‌ترسند #2 7

یک مرد دهاتی گربه‌ی نر خیلی شیطانی داشت. این گربه آن‌قدر مرد دهاتی را اذیت کرده بود که مرد دهاتی نزدیک بود از دستش دق کند. روزی مرد دهاتی گربه را توی گونی انداخت و با خودش به جنگل برد و هم آنجا، ولش کرد.

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: چه خانه زیبایی! / در زندگی نیت خیر و فکر سازنده داشته باش!

قصه-کودکانه-آموزنده-چه-خانه-زیبایی!

یک روز گرم تابستان، مگس کوچولو دنبال یک جای خنک می‌گشت تا کمی استراحت کند. کوزه‌ای پیدا کرد که گوشه‌ای افتاده بود. توی کوزه رفت و دراز کشید و با خودش گفت: «چه جای خنک خوبی!»

بخوانید